۲۶ شهریور روز اورژانس و فوریت های پزشکی بر پیشگامان عرصه سلامت مبارک باد
#اورژانس
#ارسالی_کاربر
💠@Gilan_tanhamasir
🔴رئیس جمهور چین: عضویت ایران در سازمان شانگهای پذیرفته میشود
🔸️شی جین پینگ:
🔹️در نشست امروز عضویت ایران به عنوان #عضو_کامل سازمان همکاریهای شانگهای پذیرفته میشود.
🔹️هرگونه موانع در تجارت و فناوری باید برداشته شود و این فرصتها در اختیار همه قرار گیرد.
🔹️اعضا اجازه ندهند کشورهای عضو سازمان همکاری شانگهای مورد حمله کشورهای دیگر قرار گیرند.
💠@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت76 راحیل از وقتی آرش را با آن حال جلو درخانه دیده ب
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت77
حرفم را برید و همانطورکه ازاتاق خارج میشد گفت: یه کم آویشن میزارم ببر دم کن به هردوشون با عسل بده بخورن. به سعیده زنگ بزن اگه تونست بیاد باهم برید، اگه نه، زنگ بزنم آژانس.
باخوشحالی زنگ زدم به سعیده و ازش خواستم اگه کار داره با آژانس برم.
از حرفم بدش آمد و گفت:
– مگه باهات تعارف دارم. خب نتونم بیام راحت میگم دیگه. الان راه میوفتم.
چادر رنگیام را با وسایلی که مامان داده بود را درکیفم جادادم.
مامان سفارش کرد، سبزی تازه بخصوص تره و شلغم هم بخرم و توی سوپش بریزم.
سعیده روبه روی یه سبزی فروشی نگه داشت گوشیام دستم بود. سُرش دادم روی داشبوردو گفتم:
– زود میام.
پیاده شدم و خریدهایم را انجام دادم. وقتی نشستم داخل ماشین سعیده گفت: –خدارو شکر دیگه پات خوبه ها.
نگاهی به پام انداختم.
– آره، یه ترک جزیی بوده که الان می تونم راحت راه برم.
ــ راستی برات پیام آمد، چک کن ببین شاید آقای معصومی باشه، چیزی گفته باشه بگیری.
گوشی را برداشتم و به صفحه اش نگاه کردم.ضربان قلبم بالا رفت.
پیام را باز کردم.
آرش نوشته بود:
– میشه خواهش کنم فقط چند دقیقه با هم حرف بزنیم؟ اگه رودررو معذب هستید زنگ بزنم رو گوشیتون؟
سعیده نگاهش را از من گرفت و ماشین را روشن کرد.
–آرشه؟
گوشی را داخل کیفم انداختم.
– آره.
ــ اون روز که باهاش حرف زدم به نظرم آدم بدی نیومد. منظورم اینه از اون آدما که ذات بدی دارند یا منطق ندارند نیست.
دلم نمی خواست در موردش حرف بزنم تازه آرام شده بودم با فکر کردن به او دوباره بهم
می ریختم. فقط با گفتن توکل به خدا، سکوت کردم.
وقتی رسیدیم سعیده گفت:
– خواستی برگردی زنگ بزن خودم میام دنبالت.
ــ ممنونم سعیده.
کمکم کرد تا خریدها را و عصا را از ماشین بردارم.
کمیل وقتی در را باز کرد دیدم ماسک زده. لبخند پهنش حتی از پشت ماسک هم مشخص بود.
خریدها را از دستم گرفت و گفت:
– لیمو ترش داشتیم چرا خریدید.
ــ اشکال نداره، لیمو ترش همیشه باید تو خونه باشه. زیادش ضرر نداره. چشمش به عصا افتادو گفت:
– می ذاشتین می موند من که لازمش ندارم.
–خدارو شکر که لازمش ندارید، ولی امانت رو باید به صاحبش داد.
به طرف اتاق ریحانه رفتم و سری بهش زدم، خواب بود چادرم را عوض کردم وارد آشپز خانه شدم و اول اسفند دود کردم و پنجره آشپزخانه را باز گذاشتم تا هوا عوض بشه.
کمیل سبزی را روی میز گذاشته بود پاکش
می کرد. من هم به کمکش رفتم.
– شما برید استراحت کنید خودم پاک می کنم.
همانطور که سرش پایین بود گفت:
–وقتی گفتید میایید، حالم بهتر شد.
برای فرار از نگاهش گفتم:
–برم آویشن دم کنم. راستی عسل دارید؟
ــ توی یخچاله.
به نظرتون لیموترش هم توی دم نوشتون بریزم خوبه؟ ضرری نداشته باشه.
کمی فکر کرد.
– فکر نکنم مشکلی داشته باشه، ولی بازم از حکمیه خاتون بپرسید.
با خنده رفتم و از اتاق گوشی ام را آوردم و به مامانم زنگ زدم و پرسیدم، که گفت نه اشکالی نداره. گوشی را روی کانتر آشپزخانه گذاشتم و مشغول درست کردن، دم نوش و کمی فرنی برای ریحانه شدم.
کمیل به کانتر تکیه زده بودو جرعه، جرعه دم نوشش را می خوردو تعریف می کرد که چقدر حس بهتری دارد. من هم در حال شستن سبزی بودم.
با صدای گوشیام هر دونگاهمان به طرفش کشیده شد.
با دیدن اسم آرش رنگ از رخم پرید.
احساس کردم تمام بدنم گر گرفت، ماتم برده بود و خیره به گوشی مانده بودم.
کمیل خونسرد گفت:
–من میرم استراحت کنم.
ولی من فقط توانستم آب را ببندم.
گوشی آنقدر زنگ خورد تا صفحه اش دوباره تاریک شد.
بالاخره صدای گریه ی ریحانه مرا از بهت درآورد. به طرف اتاقش دویدم.
با دیدن من چند لحظه ساکت ماند و بعد دوباره گریه کرد.
تب نداشت. بغلش کردم و نشاندمش روی میز و فرنی که برایش درست کرده بودم با عسل بهش به خوردش دادم.
بعد، کمی از دم نوش، توی شیشه شیرش ریختم با کمی عسل به دستش دادم.
شروع کرد به مک زدن. سر حال تر شده بود.
نزدیک غروب بود، سوپ آماده شده بود. باخودم فکر می کردم که برایش به اتاقش ببرم یا نه که با صدای زنگ آپارتمان حواسم به در چسبید.
زهرا خانم بود. با یک کاسه شیر برنج دردستش.
بادیدن من بغلم کرد. روبوسی کردیم و عید را به هم تبریک گفتیم.
برایش ماجرای آمدنم را توضیح دادم .
با ناراحتی گفت:
–راحیل جان، شرمنده کردی. وظیفه ی منه که به برادرم برسم. اما الان دو روزه خانواده شوهرم از شهرستان آمدن. همش سرم به اونا گرمه، حتی نتونستم یه سوپ واسه کمیل درست کنم. الان یه ذره شیر برنج درست کردم گفتم بیارم هردوشون بخورند. نگاهی به قابلمه ی حاوی سوپ کرد.
–بوی سوپت ساختمون رو برداشته ها.
نگاهی به پام انداخت.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامه دارد...
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
عرض سلام و ادب خدمت شما تنهامسیریهای عزیز🌺
حالتون چطوره؟ خوبید ؟😊
ان شالله که حالتون خوب و پر از نشاط باشه.✅
🌸هر یک از لحظات زندگیه ما
همچون گوهری بی نهایت ارزشمنده
که به هیچ وجه نمیشه روی اون
قیمت گذاشت!
لحظه لحظه زندگیتون پر از شادی🌹
ان شاءالله هفته ای مملو از الطاف و انوار الهی پیش رو داشته باشید✨
Ziarat-Ashura-Farahmand.mp3
16.08M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای استاد محسن فرهمند، هدیه میڪنیــم به #امام_زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🔸 روز چهلم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
🖤@Gilan_tanhamasir
امام صادق علیه السلام:
از #حسد بر حذر باش، كه در شأن تو نيست، و از #بداخلاقى دورى كن، كه از سرشت تو نيست؛ زيرا تو به وسيله آن دو، جز به خودت ضرر نمى زنی، و هرگاه به خودت ضرر رساندى، دشمنت را از پرداختن به كار تو كفايت مى كنى؛ زيرا دشمنى تو با خودت، از دشمنى ديگرى زيان بارتر است
📚 بحارالأنوار ج13ص420
#حدیث_روز✨
🌻@Gilan_tanhamasir
شما حسودی؟
🤨 اگه خوبیهای دیگران رو نمیبینی و افسوس داشتههاشون رو میخوری و از شادی مردم ناراحت میشی، این زنگ خطریه که داری حسودی میکنی!
@Gilan_tanhamasir
🔴دقایقی قبل؛ تصویری از دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازیهای ۲۰۲۰ توکیو با رهبر انقلاب
❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴دقایقی قبل؛ تصویری از دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازیهای ۲۰۲۰ توکیو با رهبر انقلاب
🔰 رهبر انقلاب خطاب به قهرمانان ایران در المپیک و پارالمپیک توکیو: شما با قهرمانیتان اثبات میکنید کارهای بهظاهر نشدنی، شدنی است
🔻 رهبر انقلاب در دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازیهای ۲۰۲۰ توکیو: شما با قهرمانی خودتان اثبات میکنید که کارهایی که به ظاهر نشدنی است، در واقع شدنی است. این برای کشور ما خیلی آوردهی مهمی است. این پیام برای دوران ما بسیار ارزشمند است. دستگاههای زیادی مشغول برنامهریزیاند، در کارند برای اینکه جوان ایرانی را از امید و نشاط دور کنند، دچار افسردگی کنند، دچار ناامیدی کنند. در یک چنین فضایی شما این پیام امید را تزریق میکنید به کل جامعه. این بسیار ارزشمند است. ۱۴۰۰/۰۶/۲۷
🏷 #بسته_خبری
🏆 @gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔴دقایقی قبل؛ تصویری از دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازیهای ۲۰۲۰ توکیو با رهبر انقلاب
🔰 تقدیر رهبر انقلاب اسلامی از رفتار اخلاقی و جوانمردانه قهرمانان ایرانی در توکیو / نامگذاری کاروان ورزشی بنام #شهید_سلیمانی یک کار بسیار ارزشمند بود
🔻 رهبر انقلاب در دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازیهای ۲۰۲۰ توکیو: این رفتار اخلاقی و جوانمردانهای که شماها همراه با معنویت نشان دادید؛ نامگذاری کاروان ورزشی بنام شهیدان و بخصوص بنام شهید سلیمانی این یک کار بسیار ارزشمند است، اهداء مدال از سوی چند نفر از قهرمانها به شهیدان خاص، اسم آوردند که این مدال به فلان شهید اهداء میشود. اینها خیلی با ارزش است.
🔹 استفاده از چفیه بعنوان نماد ایثار و مقاومت و سجدهی خدا برروی چفیه. اینها ارزش است، اینها معنویت را در سطح افکار عمومی جهان و احساسات جهانی میپراکند، منتشر میکند، خیلی باارزش است. حجاب بانوان ورزشکار که این دختر عزیزمان گفتند واقعاً ارزش بزرگی است، پوشش چادر قهرمان طلایی این مسابقات در جایگاه پرچمداری با چادر لباس ایرانی زن مسلمان ،این را در مقابل چشم مردم دنیا نشان دادن، صحنهی ابراز عشق و محبت به پرچم عزیز ایران، اشک شوق، اشک غیرت در مقابل پرچم که دارد میرود بالا، صحنهی نماز خواندن، صحنهی در آغوش گرفتن حریف مغلوب، صحنهی احترام تیم والیبال به مادر شهید. ۱۴۰۰/۰۶/۲۷
🏷 #بسته_خبری
🏆 @gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 دکلمه و آوای بسیار زیبا
🌸 پیرم و گاهی دلم یادِ جوانی میکند..
🌸 با صدای استاد مرحوم #شهریار
🗓 به بهانه ۲۷ شهریور ماه روز #شعر و ادب
فارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت77 حرفم را برید و همانطورکه ازاتاق خارج میشد گفت: یه کم آویشن میزارم
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت78
پات بهتر شده؟
ــ بله دیگه خوبه. بیایید براتون یه کم سوپ بکشم بخورید.
ریحانه را از بغلم گرفت و بوسید
برای ریحانه کمی سوپ کشیدم.
عمه ی ریحانه اول کمی به رنگ سوپ نگاه کرد و گفت:
– چرا سوپت سبزه و زرده؟ رب نزدی؟
لیمو ترش برش زده را کنار دستش گذاشتم و گفتم:
– نه، لیمو هم بریزید.
بعد از ریختن لیمو با تردید کمی هم زد و چندقاشق از سوپ خوردوبا لبخند گفت:
– چقدر خوشمزس. حالا که فکر می کنم می بینم که رنگش هم خوبه.
یک قاشق دهن ریحانه می گذاشت و یک قاشق خودش می خورد و مدام تعریف می کرد.
طولی نکشید که کمیل به جمع ما پیوست و گفت:
– بوی این سوپ خواب رو از سرم پروند.
زهراخانم نگاه دل سوزانه ایی به برادرش انداخت وگفت:
–الهی خواهرت بمیره، ببین با یه روز مریضی، داداشِ پهلوونم چطوری زیر چشم هاش گود افتاده.
کمیل سر خواهرش را به سینه اش چسباندوبامهربانی گفت:
–نگو اینجوری قربونت برم.
بادیدن این صحنه فقط خدا می داندکه چقدر دلم برای برادری که هیچ وقت نداشته ام تنگ شد و چقدر آرزو کردم کاش آن لحظه جای زهرا بودم.
برای کمیل سوپ کشیدم و فلفل سیاه را هم کنار بشقابش گذاشتم و گفتم:
– حتما بریزید.
حالا نوبت کمیل بود که تعریف کند.
سوپ ریحانه که تمام شد. زهرا خانم گردنی دراز کردو گفت:
– سوپت زیاده؟
با تعجب پرسیدم چطور؟
لبخندی زد و گفت:
–اگه زیاد پختی یه کاسه برای مهمونام ببرم.
از جایم بلند شدم و گفتم:
– بله، واسه دوروزشون پختم، الان براتون
می کشم.
کاسه ایی بلوری پیدا کردم و برایش کشیدم و رویش را با جعفری خرد شده تزیین کردم و کاسه را داخل سینی گذاشتم.
بعد از کلی تشکر، خداحافظی کرد و رفت.
دوباره کمی سوپ برای ریحانه ریختم و جای زهرا خانم روی صندلی نشستم و قاشق قاشق در دهانش گذاشتم.
کمیل نگاه گذرایی به من انداخت و به طرف آشپزخانه رفت.
ــاگه چیزی می خواستید، می گفتید من میاوردم.
با یک بشقاب سوپ برگشت و گفت:
–نمیارید دیگه، مجبورم خودم اقدام کنم.
بشقاب را مقابلم گذاشت و ریحانه رااز بغلم گرفت و گفت:
–لطفا با لیمو ترش و فلفل بخورید یه وقت شما هم سرما نخورید. بعد بشقاب ریحانه را برداشت تا بقیه ی سوپش را بدهد.
تشکر کردم و همین که خواستم اولین قاشق رابه طرف دهانم ببرم گوشی ام زنگ خورد.
صندلی کمیل کنار کانتر آشپزخانه بود. دستش رادراز کرد و گوشی را برداشت وبه طرفم گرفت. وقتی چشمش به اسم آرش افتاد، سعی کرد خودش را بی خیال نشان بدهد.
به خودم لعنت فرستادم که چرا دفعه ی پیش که زنگ زد، یادم رفت گوشی را سایلنت کنم. دکمه کنار گوشی را زدم تا صدایش در نیاید. لرزش ریز دستهایم را حس می کردم. اشتهایم کور شد. آرام آرام قاشق را داخل بشقاب می چرخاندم.
ریحانه خودش را از روی میز پایین می کشید دیگر سیر شده بود. ریحانه را روی زمین گذاشت و همان جور که سرش پایین بودگفت:
– پسر خوبی به نظر میاد، شما هم که بهش علاقه داری، پس چرا جواب منفی دادی؟
با شنیدن حرفش یخ کردم، زبانم بند امد. او سرش پایین بود و من به او زل زده بودم. این بار او قاشق داخل سوپش می چرخاند.
حرکاتش و غرق بودن در افکارش، مرا یاد روزهایی انداخت که بغض داشتم و نمی توانستم غذا بخورم ولی باید می خوردم.
در همین فکر بودم که قاشقش را با اکراه بلند کرد و به طرف دهانش برد و سنگین نگاهم کرد. آنقدر سنگین که چشم هایم طاقت نیاوردند و خیلی زود از این بار شانه خالی کردند و خودشان را به طرف پایین سُر دادند.
انگار نگاهش هزارتا حرف داشت ولی من هیچ کدام را نتوانستم بخوانم، شاید چون
نمی فهمیدمش.
ولی او تنها حرفم را، از چشمهایم خواندو لبخند تلخی زد و گفت:
– بهم زنگ زد. اونجور که زهرا می گفت، آمده دم در خونه باهام حرف بزنه وقتی گفتن نیستم، مسافرتم، از شوهر خواهرم تونسته شماره موبایلم رو بگیره. مثل این که بهش گفته کارش خیلی واجبه و از این حرف ها...
سرش را پایین انداخت و قاشقش را کناربشقابش گذاشت وصاف نشست ودستهایش را روی
سینه اش جمع کرد.
– وقتی زنگ زد اولش گرم سلام و احوالپرسی کرد و بعد از کلی مقدمه چینی، یه جورایی خواست باهاتون صحبت کنم و ازتون بخوام بیشتر فکر کنید.
البته اینم گفت که بارها ازتون خواسته که باهاش حرف بزنید ولی شما قبول نکردید و اونم مجبوره که به دیگران متوسل بشه.
بعد آرامتر ادامه داد:
–معلوم بود حالش خیلی بده به نظر منم باهاش صحبت کنید.
با شنیدن این حرف ها ازدست آرش عصبانی شدم، چرا این کار رو کرده بود. سعی کردم خودم را کنترل کنم و با صدایی که از ته چاه درمی آمد گفتم:
– من باهاش حرف زدم جوابمم گفتم.
بعید می دانستم که حرفم را شنیده باشد، ولی انگار همه تن گوش بود وخوب شنیده بود که جواب داد.
✿○○••••••══
💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿
#قرار_ماه_صفر
🌹 دعای هر روز ماه صفر
┅┅──.─────.✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟✿.
🌸 @Gilan_tanhamasir
عزیزان و همراهان همیشگی سلااام ✋
وقتتون بخیر 🌺
انشاءالله که حال و احوالتون خوب باشه😊
ضمن عذر خواهی از شما بزرگواران بابت تاخیر در
بارگزاری مطالب به امید خدا ادامه مبحث کنترل ذهن رو روزهای یکشنبه و چهارشنبه ساعت ۶ عصر و داستان زیبای عبور از سیم خاردار نفس رو ساعت ۸ تقدیم نگاهتون می کنیم👌✅
امیدوارم مورد استفاده همهی شما خوبان قرار بگیره
البته با احترام و به دیده ی منّت، منتظر انتقادات و پیشنهادات سازنده ی شما سروران بزرگوار هستیم👇👇
@adrekni99
التماس دعا داریم از همهی شما سروران
🙏🌷
🔺دیروز رئیس جمهور کشورمان, #دکتررئیسی در سفر به تاجیکستان به مزار میر سید علی همدانی رفتند و ادای احترام کردند و فاتحه خواندند؛ اما میر سید علی همدانی کیست؟
🔹میر سید علی همدانی شاعر ایرانی قرن هشتم و از مبلغان عمده اسلام در کشمیر هند و از بزرگان سلسله کبرویه بود. بیش از ۱۱۰ اثر به وی منسوب است. از وی بعنوان «امیر کبیر» و «شاه همدان» نیز نام برده شدهاست. بنا به برخی تحقیقات سید روح الله خمینی از نوادگان وی میباشد.[ پدر وی حاکم همدان و از سادات حسینی بود. وی برای تبلیغ اسلام سفرهای دریایی و زمینی مختلفی انجام داد از جمله: حجاز و سایر نقاط عربستان مشهد، اغلب شهرهای آسیای میانه، قفقاز، آذربایجان، سریلانکا، تبت، اما مهمترین اثر وی در کشمیر ثبت شد است. وی دو بار طی سالهای به کشمیر سفر کرد و در محلهای بنام علاء الدین پوره در شهر سرینگر کنونی در کنار رودخانه جهلم مستقر شد. قطب الدین از سلسله شاهمیری بر آن منطقه حکومت میکرد. وی برای ساخت مدرسه دینی و کتابخانهای در این منطقه اقدام کرد و هزاران نفر بدست وی به اسلام وارد شدند. مهاجرت او و صدها تن دیگر از دروایش ایرانی پیرو او به کشمیر موجب انتقال هنرهایی ایرانی همچون شالبافی، بافندگی، سفالگری و خوش نویسی شد. وی به قصد حج از کشمیر خارج شده بود به دعوت حاکم پاخلی چند روزی آنجا اقامت گزید اما بدلیل بیماری در آنجا درگذشت. پیکرش را به ختلان (کولاب) جاییکه مسجد و مدرسه ای احداث کرده و به خاک سپردند. وی در کشمیر و تاجیکستان هواداران فراوانی دارد. لقب شاه همدان در کشمیر به وی داده شده است.
🌹 @Gilan_tanhamasir
تنها مسیری های عزیز
عصرتون بخیر🌷
امروز در خدمتتون هستم با جلسه هشتم
از مبحث کنترل ذهن برای تقرب ✅😊
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 7 🔵 گفتیم که انسان باید همیشه دنبال قدرت روحی باشه. خداوند متعال هم آدم قوی
#کنترل_ذهن برای #تقرب 8
🔶 گفتیم که انسان باید سعی کنه قدرتمند بشه و برای اینکه قدرتمند بشه اول از همه باید #ذهنش قوی بشه.
✅ حالا اگه انسان بخواد ذهنش رو قوی کنه باید در مرحله اول، #خیال خودش رو کمی به چنگ بیاره.
⭕️ قوه خیال انسان مثل یه پرنده تیزپرواز از این شاخه به اون شاخه میپره و به این راحتی هم به دست ما نمیاد!
امام خمینی (ره) میفرماید:
💢 «و خیال یکی از دستآویزهای شیطان است که انسان را به واسطهی آن بیچاره کرده به شقاوت دعوت میکند.»
«و ملتفت باش که خیالات فاسدهی قبیحه و تصورات باطله از القائات شیطان است»
⭕️ نه تنها این شاخه به اون شاخه رفتن و پراکندگی ذهنی آدم خیلی خطرناکه بلکه اگه به دست شیطان هم بیفته دیگه واویلاست...
😒
پراکندگی فکرای خوب هم ضرر داره دیگه چه برسه به پراکندگی فکرای بد!