💠 آیت الله جوادی #آملی :
🔹 آن که منتظر راستین امام عصر (عج) است، بر اثر تخلق به اخلاق الهی گرد حرام نمی گردد و جانش به گرد معصیت غبار نمی گیرد و می کوشد در انجام دادن واجب و دوری از معصیت که در رأس آموزش های فرعی اسلام است، قصور و تقصیر روا ندارد.
🔹 واجبات را عمل و از حرام ها دوری کند و فراخور توان خویش به انجام دادن مستحب و ترک مکروه نیز اهتمام ورزد؛
🔹و چون چنین کند، مطلوب مولای خویش را به انجام رسانیده و مستحق عنایت خاص و نگاه تشریفی امام خویش و سایر عترت طاهره (علیهم السلام) خواهد شد.
📚 امام مهدی موجود موعود ص 186
#سخنان_ناب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐
اشتیاق امام برای رسیدن مردم به او.mp3
2.6M
♨️ اشتیاق امام زمان(عج) برای رسیدن مردم به او
🎤حجت الاسلام #عالی
#منتظران_مهدی_زهراییم
#جمعه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
🌹@Gilan_tanhamasir
💕 با توجه به فرارسیدن ایام سال تحصیلی جدید جهت کمک به دانش آموزان نیازمند در سراسر کشور،
"خیریه تنهامسیرآرامش" اقدام به اجرای طرح "مهر با مهربانی" کرده است
🔶 شما عزیزان میتونید مبالغ اهدایی خودتون رو به شماره کارت زیر واریز بفرمایید:👇🏼
5859-8311-1560-8456
به نام فاطمه حسینی
🌺 از توجه شما به این طرح ممنون هستیم
#اینجاکجاست؟!
⁉️فکر می کنید اینجا چه خبر است.
✅به ظاهر نمایشگاهی در هفته دفاع مقدس است و افرادی که مشغول امتحان هستند...
اما...
✅اینجا منطقه کشمیر هند است. هزاران جوان شیعه در این حسینیه مشغول مسابقه کتابخوانی سلام بر ابراهیم هستند.
❤️جوانی در زندگی اش، فقط رضای خدا را در نظر گرفت و از خدا خواست که هیچ چیزی از او نماند. نمی خواست حتی قطعه ای از زمین را اشغال کند... اما خدای او چیز دیگری میخواست. آوازه شهرت او از مرزها گذشته است.
💐هفته دفاع مقدس، یادآور شهدای بی نشان گرامی باد.
🌹@Gilan_tanhamasir
🔴علی لندی، #قهرمان_ملی، آسمانی شد
🔹#علی_لندی، نوجوان ۱۵ ساله و اهل شهرستان ایذه استان خوزستان در یک حادثه آتشسوزی در ایذه با ایثار و از خودگذشتگی جان دو زن را نجات داده و خود دچار سوختگی شدید شده بود.
🔹این قهرمان ملی و نوجوان شجاع ایذهای پس از چند روز بستری در بیمارستان دارفانی را وداع گفت و آسمانی شد. / صداوسیما
❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت83 آرش فردای تعطیلات بست، نشسته بودم داخل محوطه ی دانشگاه وچشمم به د
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت84
یک هفته ایی از تعطیلات گذشته بود و من منتظر بودم راحیل خبر بدهد، ولی او اصلا عین خیالش نبود.
آخر خودم پیام دادم وگله آمیز خواستم که با هم صحبت کنیم.
بعد از یک ساعت جواب داد:
–باشه فردا بعد از کلاس همون بوستان پشت دانشگاه. وقتی ساعتش را تعیین کرد، دیدم من آن ساعت کلاس دارم... ولی چیزی نگفتم.
از این که خیلی زود قرار گذاشت و حرف دیگری نزد تعجب کردم... ترسیدم بگویم کلاس دارم دوباره ملاقاتمان عقب بیفتد.
آخر شب دوباره پیام داد:
– من شاید کمی دیرتر بیام چون توی کتابخونه چند دقیقه ایی کار دارم. شما اون ساعت کلاس ندارید که؟
نوشتم:
–چرا کلاس دارم ولی نمیرم، مهم نیست.
– پس شما کلاستون رو برید، هروقت تموم شد بهم پیام بدید، من میام.
– آخه اونجوری نمیشه که، شما کجا میرید...
–کتابخونه...نگران نباشید من بلدم چطور از وقتم استفاده کنم.
آن شب چشم هایم به هیچ صراطی مستقیم نبودند از خواب گریزان بودندو کتاب خواندن هم نتوانست خسته شان کند تا بالاخره دم دمای صبح بود که تسلیم خواب شدند.
صبح وقتی چشم هایم را باز کردم و یادم افتاد، امروز با راحیل قرار دارم، مثل فنر از تخت پایین پریدم و آماده شدم.
آنقدر خوشحالیام به چشم می آمد که مامان گفت:
–چیه؟ کبکت خروس می خونه؟
دستش را بوسیدم و گفتم:
– مامان برام دعا کن، امروز روز خیلی مهمیه برای من.
با تعجب پرسید:
–چطور؟ جایی میخوای استخدام بشی؟
لبخندی زدم و گفتم:
– خیلی مهمتر از این حرفها...کلمه ی خیلی را کشیده گفتم. مرموز نگاهم کردو گفت:
– قضیه چیه؟
همانطور که کفشهایم را می پوشیدم گفتم:
–شما دعا کن جوابش مثبت باشه، آمدم همه چیزرو براتون تعریف می کنم.
مامان با تعجب نگاهم کردو گفت:
–بدون صبحونه؟
ــ دانشگاه یه چیزی می خورم.
آن روز زیاد حواسم به کلاسهایم نبود، مدام در ذهنم آماده می کردم که چه چیزهایی بگویم که راحیل خوشش بیاید و یک وقت حرفی نزنم که پشیمان شود.
بالاخره کلاسم تمام شدو پیام دادم.
جواب داد:
– شما تشریف ببرید منم میام.
چند دقیقه ایی منتظر روی نیمکت نشستم که آمد.
از جایم بلند شدم و منتظر ایستادم تا برسد.
آنقدر ماتش شده بودم که وقتی سلام کرد تازه به خودم آمدم و جوابش را دادم.
منتظر ماندم تا بنشیند، بعد من هم نشستم.
بعد از چند ثانیه سکوت، وقتی نگاهش کردم دیدم زل زده به یکی از پاهایم که ناخداگاه تند تند تکانش می دادم. پایم را از تکون انداختم.
نگاهی به صورتم انداخت و گفت:
– خوبید؟
لبخندی زدم و گفتم:
– مگه میشه در کنار شما بد باشم.
سرش را پایین انداخت و گفت:
– استرس دارید؟
ــ استرس واسه یه دقیقس...
ــ چرا؟
ــ از این که خودش را بیخیال نشان می داد حرصم گرفته بود، گفتم:
–می دونید انتظار یعنی چی؟
–منظورتون چیه؟
ــ هیچی، فقط انتظار خیلی سخته، بعد اشاره ایی به پایم کردم و گفتم:
– آدم این شکلی میشه.
ــ معذرت می خوام، من قصد اذیت کردن شما رو نداشتم. باید فکر می کردم. باید مشورت
می کردم. به خاطر عذر خواهی اش نگاه شرمنده شدم و گفتم:
–چند جلسه هم مشاوره رفتم.
با چشم های گرد شده گفتم:
–مشاوره؟ وقتی سکوتش را دیدم پرسیدم:
–حالا به چه نتیجه ایی رسیدید؟
ــ راستش چیزهایی که گفتند باب دل شما نیست.
با شنیدن حرفی که زد قلبم ریخت، چشم هایم را به چشم هایش دوختم، جراتم را از دست دادم. می خواستم بپرسم نظر خودش چیست، ولی نتوانستم.
عرقی را که روی پیشانیم نشسته بود را پاک کردم و سرم را بین دستهایم گرفتم.
خم شد و به صورتم نگاه کرد و گفت:
– حالتون خوبه؟ سکوت کردم.
با ناراحتی گفت:
–نمی خوام اینجوری ببینمتون. وقتی ناراحت میشید، قلبم می گیره.
ــ از حرفش قلبم ضربان گرفت، سرم را بلند کردم وچشم هایش را غافلگیر کردم وگفتم:
–وقتی اینجوری باهام حرف می زنید مگه میشه بد باشم. از این بهتر نمیشم، بعد لب زدم، با تو توی جهنمم خوبم، راحیل، تو فقط با من باش....
برای اولین بار دیدم که نگاهش را ندزدید.
حاله ی اشک را در چشم هایش به رقص درآمد و برای سرازیرنشدنشان به نیمکت تکیه داد و سرش را بالا گرفت.
برگشتم طرفش و با التماس گفتم:
–اونا مگه چی گفتن؟
ــ خب وقتی من معیارام رو گفتم، گفتن به هم نمی خوریم.
ــ مگه چی بود معیاراتون؟ اگه مسائل مالیه که من هر چی بخواهید...
ــ نذاشت حرفم را تمام کنم گفت:
– نه موضوع...
دوباره من حرفش رو بریدم و گفتم:
– مسائل مذهبی رو هم گفتم که هر چی شما بگید من...
دوباره حرفم رو برید و گفت:
–آخه این مسائل با گفتن من نیست شما باید خودتون اعتقاد داشته باشید.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
– شما چرا فکر می کنید من آدم بی اعتقادی هستم؟
ــ نه، منظورم این نیست بی اعتقادید،
خب یه مسائلی هست که...
ــ راحیل نگو اینجوری، برای من هیچ مسائله ایی نیست که حل نشه.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامه_دارد...
💐@Gilan_tanhamasir
سلام 🤚
صبحتون معطر به عطر خدا💫
اول هفتتون رو پرانرژی آغاز کنید👌
یادتون باشه اگه قراره تو زندگی از کسی جلو بزنید، اون یه نفر قطعا خودتون هستید👌👌
امروز خودتو با دیروز مقایسه کن ببین چقدر نسبت به دیروز فرق کردی👉
@Gilan_tanhamasir❤️
🔶 ما بزرگترین و مهم ترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری از اَطوار و شؤون زندگی ما مهم تر از آن نیست؛ (آن است) که خودمان را درست بسازیم...
کاری مهم تر از #خود_سازی نداریم...
ما، ابد در پیش داریم...
هستیم که هستیم: « وَ إنَّمَا تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إلَی دَارٍ »
شما براي معدوم شدن و نابود گشتن آفريده نشدهايد بلكه براي #بقاء و #ابديّت بوجود آمديد؛
و اينست و جز اين نيست كه بواسطۀ مُردن از خانهاي به خانۀ دگري كوچ ميكنيد...
#سخنان_ناب
#علامه_طباطبایی_ره
💐@Gilan_tanhamasir
💐اینجا #ایران است
چند هفته است که جمعه ها برای رئیس جمهور تعطیل نیست
چند هفته است که رئیس جمهور به نیشِ باز نمی گوید : من هم صبح جمعه فهمیدم / بلکه برعکس ما صبح جمعه می فهمیم که او سفر استانی رفته
اینجا ایران است، چند هفته است که شرافت بر کشور حاکم شده ...
#دکتر_رئیسی
#دولت_مردمی
🇮🇷@Gilan_tanhamasir
🔴شاید برایتان جالب باشد که بدانید #علی_لندی قهرمان و دهه هشتادی برای نجات جان مادر و خواهر #ابراهیم_عزیزی که در ۲۸ اسفند ۵۹ برای دفاع از ایران عزیز به شهادت رسید، دل به آتش زد.
❇️@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مرز شلمچه به روی زائران باز شد
🔹 داشتن روادید معتبر، کارت واکسیناسیون و برگه آزمایش پی سی آر، سه شرط اصلی برای ورود به عراق اعلام شده است.
🔸@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✅ مرز شلمچه به روی زائران باز شد 🔹 داشتن روادید معتبر، کارت واکسیناسیون و برگه آزمایش پی سی آر، سه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله...❤️