#پارت106 🌺 همین که اجازه دادند برگه ها را برداریم و شروع کنیم. با خواندن اولین سوال ذوق کردم. مثل همیشه صلواتی فرستادم وتند، تند شروع به نوشتن کردم. تقریبا همه ی سوالها را بلد بودم. بعداز نوشتن و مرور کردن، جزء نفرات اول، برگه را تحویل دادم و بیرون رفتم. دانشگاه کاری نداشتم، یک لحظه فکر کردم بروم پیش سوگند ولی با خودم گفتم چند ساعت دیگر امتحان دارد، مزاحمش نشوم تا درسش را بخواند. راه خانه را در پیش گرفتم. مسیری که می رفتم خلوت بود. فقط صدای پایی می‌آمد که حالا دیگر قدمهایش را تند کرده بود، صدا خیلی نزدیک شد و از بوی عطرش فهمیدم آرش است، ولی اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم. وقتی شانه به شانه ی هم شدیم، آرام گفت: –سر خیابون تو ماشین منتظرتم، بیا کارت دارم. 🌸 بعد هم از کنارم رد شد، متعجب رفتنش را نگاه کردم. کارش مرا یاد فیلم های جاسوسی زمان انقلاب انداخت. از این که ملاحظه ام را می کرد و حواسش به موقعیت من بود، لبخند بر لبم آمد. دور شد ولی بوی عطرش را جا گذاشت. عمیق هوایی را که با بوی عطرش عجین شده بود را به ریه هایم فرستادم. نزدیک ماشین که شدم، دیدم پشت فرمان نشسته و خیلی فکور اخم هایش در هم است. یک لحظه فکر کردم به حرفش گوش ندهم تا تنبیه شود. ولی یاد غرور مردانه‌اش افتادم که نباید جریحه دارش می کردم. در ماشین را باز کردم و نشستم. سعی کردم نگاهش نکنم. ولی نگاه سنگینش را احساس می کردم. نچی کرد و ماشین را روشن کرد و راه افتاد. 🌺 باشنیدن صدایش که گفت: –چی شده راحیل؟ چرا ناراحتی؟ نیم نگاهی به فرمان که آرش در حال خفه کردنش بود انداختم و گفتم: –لطفا منو جلو ایستگاه مترو پیاده کنید. ــ خودم می رسونمت. ــ مگه شما امتحان ندارید؟ ــ اولا که نه؟ من فقط برای دیدن تو امروز آمده بودم. دوما: حتی اگه امتحانم داشتم، نمی رفتم تا نمی فهمیدم تو چرا ناراحتی؟ فکر این که فقط برای دیدن من آنقدر خودش را به زحمت انداخته بود، باعث شد از کارم پشیمان شوم. بعد از چند دقیقه رانندگی با سرعت بالا، کنار خیابان نگه داشت. 🌸 آرنج دست چپش را تکیه داد روی فرمان و دستش را مشت کرد زیر گوشش و زل زد به من و گفت: –من سراپا گوشم، خانم، بفرمایید. از کارش معذب شدم و سرم را پایین انداختم. سینه اش را صاف کرد و گفت: –مگه خودت نگفتی، همیشه اگه مشکلی بود با هم حرف بزنیم؟ باز من سکوت کردم و او با مهربونی بیشتری ادامه داد: –راحیل من طاقت یه لحظه ناراحتیت رو ندارم، لطفا بگو چی شده؟ از دست من ناراحتی؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم و او هیجان زده گفت: –وای... چیکار کردم؟ به روبرو نگاه کردم و آرام گفتم: – میشه لطفا به روبرو نگاه کنید. خنده ایی کردو چَشم کشیده ایی گفت و صاف نشست و زیر لب گفت: –خدایا ما کی بهم محرم میشیم. سعی کردم لبخندم را کنترل کنم و خودم را به نشنیدن بزنم. 🌺 بعد از چند ثانیه سکوت گفتم: – چند وقته با برادرتون آشتی کردید؟ فکری کرد و گفت: – دوهفته ایی میشه. چطور؟ ــ یادتونه قضیه ی قهر با برادرتون رو گفتید من چقدر ناراحت شدم؟ ــ الان که آشتی کردیم که... ــ خدا رو شکر. ولی دوهفتس که به من نگفتید. دیشب که پرسیدم گفتید، یعنی اگه نمی پرسیدم کلا نمی گفتید. می خوام دلیلش رو بدونم. نگفتید چون خوشحالی من براتون اهمیتی نداشت یا دلیل دیگه ایی داشت؟ برگشت به طرفم و گفت: – به خاطر این ناراحتید؟ ــ بله، یه مسئله ایی هم می خواستم بگم. ــ چی؟ ــ این که اون قول منتظر موندنم دیگه منتفیه، من اون قول رو دادم که شما مشکلتون با برادرتون حل بشه، خدارو شکر که حل شد. پس دیگه قول من معنی نداره. به نظرم همون حرف خانوادتون رو گوش کنید بهتر باشه، با این شدت مخالفتی که خانوادتون دارند، اگر هم محرم بشیم بعدها مشکلات زیادی پیش میاد، پس بهتره همین اول... نگذاشت حرفم را تمام کنم، با حالت عصبی گفت: –چی میگی راحیل؟ نگو این حرف رو... اگه من بهت نگفتم، چون دارم با مادرم و مژگان صحبت می کنم که یه جوری برادرم رو راضی کنند، بهشون گفتم یا راحیل، یا من با هیچ کس دیگه ایی ازدواج نمی کنم. البته این حرف رو فقط به مژگان گفتم که به برادرم بگه، نمی خواستم با این حرفها یه وقت مادرم استرس بگیره. 🌸 به روبرو نگاه کرد و آروم تر ادامه داد: تو حق داری، من بی فکری کردم، معذرت می خوام باید بهت می گفتم تا از نگرانی دربیایی. شاید دلیلش اینه که باهم حرف نمی زنیم. بعد خودش فکری کرد و ادامه داد: —می دونم الان با خودت می گی، خب پیام می دادم. درسته من قبول دارم، و بازم ازت عذر می خوام. از این که خیلی راحت غرورش را می گذاشت زیر پایش و توجیه نمی آورد تا عذر خواهی نکند، برایم عجیب بود. شنیده بودم عشق و غرور یک جا جمع نمی شوند. ✍#به‌قلم‌لیلافتحی‌پور #ادامه‌دارد... ✿○○••••••══ 💐@Gilan_tanhamasir ═══••••••○○✿

✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه 💕روز پنجم ☔️@Gilan_tanhamasir

قرائت دُعای‌ِهَفتُم‌ِصَحیفِه‌سَجّادیّه به‌فرمایش‌مقام‌معظم‌رهبری ❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان 🌹@Gilan_tanhamasir

📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه 🆔@Gilan_tanhamasir

امروز؛ از خدا؛ از زندگے از خنده‌ے گل؛ از عطر لحظه ها لذت ببر...🌷🌷 زندگے پُر است از شادےهاےڪوچڪ آنھا را دریاب...👌 سلـــام صبحتون عالے روزتون پُر از اتفاقات خوب🙏❤️ 🌷@Gilan_tanhamasir

سلام و ادب خدمت سروران بزرگوار🌸☺️ خوبو سرحالید ان شاءالله؟☺️ آرزوی ما برای شما سروران گیلان زمین حال جسمی، روحی و معنوی خوبو درجه یکه👌 ان شاء الله از بلاها به دور و در امتحانات زندگی موفق و سربلند باشید🙏

دوستان از دیروز تا به این ساعت متاسفانه به دلایل غیر قابل توجیهی ایتا کانال خوب مون رو مسدود کرده بود و هرچه بنده پیگیر شدم متاسفانه کسی پاسخگو نبود و هیچ توضیحی برای این ماجرا داده نشد.

در نظر عوامل ایتا ،رمان #عبور_از_سیم_خاردار_ نفس نشر محتوای غیر اخلاقی به حساب اومده و بدون توضیح و تذکر قبلی اقدام به مسدود کردن کانال کردن درصورتیکه این عمل خودشون غیراخلاقی و پاسخگو نبودنشون غیر اخلاقی تر به نظر میاد.

خلاصه این ماجرای دیروز تا الان ما با ایتاست که ضمن عذرخواهی فراوان از محضر شما بزرگواران لازم دونستم خدمتتون علت مسدود شدن رو عرض کنم ان شاءالله که ازین به بعد شاهد این بی تدبیریها نباشیم، خصوصا از جانب خودی که دردش بیشتر از ضربه ی غریبه ست.

ان شاءالله از امروز ادمین زحمتکش کانال با موضوعات متنوع و پر محتواشون در خدمتتون هستن ☺️ نمی دونید این بنده خدا از دیروز تا به الان چه حرصی خوردن و چقدر اذیت شدن خدا خیرشون بده و تشکر از زحمات خالصانه شون🙏🌹

اینم👆 از جواب بسیار قانع کننده ی مسئول ایتا😒

📣 پیامبر اسلام(ص) ✍️ هر که خواهد خداوند از جایی که گمان ندارد، روزی اش بخشد، باید بر خدا توکل کند. 👈 ارشاد القلوب، صفحه ۱۲۰ #حدیث_روز 🌹@Gilan_tanhamasir

#پندانه کوچه های آشتی کنان دنیا...][°🌱 🎙حاج آقا رنجبر 🌹@Gilan_tanhamasir

تنها مسیر های عزیز شبتون بخیر و سلامتی🌺😊 ضمن عذر خواهی از شما بزرگواران بابت مسدود شدن کانال 💥با توجه به حساس شدن سیستم پیام رسان ایتا نسبت به رمان #عبور_از_سیم_خاردار_نفس فعلا از ادامه بار گزاری آن معذوریم. با تشکر از صبوری و همراهی شما عزیزان💐💐

⚫️ شهادت دو پلیس مبارزه با مواد مخدر در گیلان 🔻 سرهنگ حسین بهراد نصر و مرتضی هدایت زاده دو پلیس وظیفه شناس مبارزه با مواد مخدر گیلان بامداد امروز در شلمان لنگرود در تعقیب و گریز سوداگران مواد مخدر به شهادت رسیدند. #پلیس_وظیفه_شناس #شهادت #گیلان ☔️@Gilan_tanhamasir

✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه 💕روز هفتم ☔️@Gilan_tanhamasir

قرائت دُعای‌ِهَفتُم‌ِصَحیفِه‌سَجّادیّه به‌فرمایش‌مقام‌معظم‌رهبری ❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان 🌹@Gilan_tanhamasir

📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه 🆔@Gilan_tanhamasir

سلام و عرض ادب خدمت شما سروران عزیزم ☺️🖐 🌞صبحتون پر از روشنی و بندگی ان شاءالله که حالتون خوب و دلتون سرشار از آرامش الهی باشه✨🌺 آرامش نه عاشق بودنه نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای...!💕🌷 ✨آرامش؛ حضور خداهست، در اوج نبودن ها... بی آنکه بگویی حرفهایت را می فهمد... بی آنکه بخواهی می بخشد... آرامش یعنی درمیان صدها مشکل  خیالت هم نباشد...☺️  لبخند بزنی چون میدانی  خدایی داری که هوایت را دارد...😇 وقتی با او هستی ؛ هرگز تنها نخواهی بود...! آرامش یعنی همین.....✨💞✨ خدا با همه جبروتش ، دارد ناز میخرد.... نیاز کن ...😍 🌹@Gilan_tanhamasir

اول صبحی بفرمایید دو کلوم #فکر_مثبت☺️👌 🌸@Gilan_tanhamasir

✅میخوای عاشق خدا بشی اینو ببین😍👌 🎥یک کلیپ فوق العاده از #استاد_پناهیان از دست ندید عالیه👏👏 🌹@Gilan_tanhamasir

🔴سید حسن نصرالله: ما بیش از ایرانی ها به ولایت فقیه اعتقاد داریم 🔹دبیر کل حزب الله لبنان: اعتقاد ما به ولایت فقیه با بسیاری از ایرانی‌ها که ولایت را قبول دارند فرق می‌کند اعتقاد ما قوی‌تر است. 🔹ما اعتقاد داریم اگر، ولی فقیه فرمود: پیشنهاد و نظر من این است (امر نکرد) ما باید اطلاعت کنیم (در ایران می‌گویند ایشان دستور ندادند پیشنهاد کردند/ ما بالاتر از قانون اساسی به ایشان اعتقاد داریم 🔹ما در لبنان وقتی در شورای حزب الله بحث می‌کنیم اگر احتمال بدهیم اینکار را بکنیم حضرت آقا ناراحت می‌شوند بدان عمل نمی‌کنیم اگر احتمال بدهیم خوشحال می‌شوند بدان عمل می‌کنیم. /میزان 🌹@Gilan_tanhamasir

🔴 واکنش جالب کاربر مسیحی به سخنرانی امشب سید حسن نصرالله ای حافظ مسلمانان، مسیحیان و همه لبنانی ها، ما هیچ تردیدی در تاریخ شما، حال شما یا آینده شرافتمندانه شما نداریم! شما تهدید نیستید، یک ضرورت هستید... #مقاومت_ملی 🌷@Gilan_tanhamasir