تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت106 🌺 همین که اجازه دادند برگه ها را برداریم و شروع کنیم. با خواندن اولین سوال ذوق کردم. مثل ه
#پارت107
🌺 با شرمندگی گفتم:
– نیازی به عذر خواهی نیست، همین که قبول کردید من حق داشتم ناراحت بشم برام کافیه.
به آرامی گفت:
– باور کن راحیل من دارم تمام سعیم رو می کنم که همه چی با صلح و صفا پیش بره. اگه بهم زمان ندی ممکنه دوباره تنش به وجود بیاد، چون از طرف تو آرامش ندارم.
ــ آخه اینجوری که نمیشه، منم خانواده دارم، باید جوابشون رو بدم، وقتی مادرم قضیه ی خانواده شما رو شنید، گفت:
–حق دارند و بهتره اصرار نکنیم. گفت، این رو به شما هم بگم که...
صدایش را کمی بلندترکرد و گفت:
– باز که رفتی سر خونهی اول. وقتی تعجب مرا دید، به روبرو خیره شدو آرام تر ادامه داد:
–قرار شد از این حرفها نگی. فقط بهم فرصت بده. اینجوری می گی عصبی میشم.
اخم کردم و گفتم:
–من یک ماهه دیگه صبر می کنم اگه تو این مدت نشد، یعنی قسمت نیست. و بهتره دیگه اصراری نداشته باشید.
از گفتن این حرف خودم هم استرس گرفتم، اصلا دلم نمی خواست بگم ولی گفتم.
🌺 کمی دست پاچه شد.
–یک ماه خیلی کمه، حداقل دوماه. بعد سرش را پایین انداخت.
–من تلاشم رو توی این دو ماه می کنم اگه بازم راضی نشدند، خودم تنهایی اقدام می کنم، البته مادرم موافقه، وقتی ببینه برادرم منطق سرش نمیشه خب اونم کوتا میاد. الانم حرفش اینه که رضایت برادرم باشه، تا اختلاف توی خانواده پیش نیاد.
بعد زیر لب گفت:
–چه ماجرایی شده این ازدواج ما.
سرم را به طرفش چرخاندم.
–خودتون ماجراش کردید. اگه به حرف برادرتون گوش کنید و دختری که ایشون مد نظرشونه رو قبول کنید، هیچ ماجرایی نداره و به خوبی و خوشی تموم میشه.
با تعجب نگاهم کردوگفت:
–کدوم دختر؟
همون که به خاطرش اینقد عصبانین دیگه.
خنده ایی کرد و گفت:
–تو از کجا می دونی؟ نکنه جاسوس داریم تو خونمون؟
ــ نیازی به جاسوس نیست، وقتی اینقدر شدید عکس العمل نشون میدن معنیش همینه دیگه.
ــ برادرم، خواهر زنش رو تایید می کرد و اصرار داشت در موردش فکر کنم. ولی من همون موقع جریان تو رو بهش گفتم.
برام مهم نیست اون چه نقشه ایی برام کشیده بود. باید بفهمه که به نظرات دیگران احترام بزاره و توی انتخابشون دخالت نکنه و از بزرگتر بودنش سواستفاده نکنه.
نفسش را عصبی بیرون داد و ماشین را روشن کردو راه افتاد.
🌺 با اخم به خیابان نگاه می کرد، بعد از چند دقیقه سکوت، آهی کشید و با صدای خش دارش اسمم را صدا کرد.
چقدر معذب میشدم از شنیدن اسمم بدونه پسوند و پیشوند و چقدر این صدای خش دارش را دوست داشتم.
تپش قلب گرفتم و پلک هایم را پایین انداختم. سرش چرخید به طرفم و دوباره گفت:
– راحیل خانم.
از این گیرایی بالایش لبخندی به لبم آمد و نگاهش کردم و گفتم:
–بله.
او هم لبخندی زد و گفت:
– قهرت برام تنبیه سختی بود، حالا تشویق چی میشه؟ جایزه و تنبیه باید در کنار هم باشنا و گرنه جواب نمیده.
متفکر گفتم:
–جایزه؟
ــ آره دیگه، آشتی و...
ــ آهان... جایزتونو که دادم.
باتعجب گفت:
–کی؟
ــ همون که دوماه فرصت رو قبول کردم دیگه. جایزه به این بزرگی به چشمتون نیومد؟
نچ نچی کرد.
–یعنی بچه زرنگ تهرون که میگن شماییدا...
بعد با شیطنت زمزمه وار گفت:
– بالاخره نوبت زرنگ بازی منم میشه،،، فقط باید دو ماه دیگه صبر کنم.
از حرفش خجالت کشیدم و از شیشه بیرون را نگاه کردم.
🌺 دوباره بینمون سکوت شد. نگاهی به من انداخت.
–راحیل خانم موافقی بریم یه چیزی بخوریم؟
معذب گفتم:
– نه ممنون، من باید برم خونه. دوشنبه بودو من روزه بودم و نمی خواستم متوجه بشود.
با اصرار گفت:
–می خرم میارم توی ماشین میخوریم. یه آب میوه ایی چیزی.
ــ اگه اجازه بدید من برم خونه.
ــ می دونم توام وقت نکردی صبحونه بخوری، لطفا قبول کن. اگه قبول نکنی، امروز تا شب چیزی نمی خورما.
شرمنده نگاهش کردم.
–نمی تونم بخورم لطفا اصرار نکنید.
بی توجه به حرفم ماشین را جلوی یه آب میوه فروشی نگه داشت و پرسید:
– چرا نمی تونی؟ با من معذبی؟
من بیرون میمونم تاتو...
نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
🌺 – موضوع اینه که، مکثی کردم. من روزه ام.
مبهوت نگاهم کردو گفت:
–الان چه وقت روزه گرفتنه؟ مگه ماه رمضونه؟
ــ نه، دوشنبس، گاهی دوشنبه ها رو روزه
می گیرم.
با دلسوزی گفت:
– آخه چرا خودت رو اذیت می کنی؟ اونم الان که باید بنیه داشته باشی واسه درس خوندن.
ــ دیروز امتحانم رو خونده بودم.
نگران گفت:
– این همه راه روهم با زبون روزه می خواستی با مترو بری؟ چرا به خودت اینجوری می کنی؟
ــ اینجوری آدم ساخته میشه، اذیت نیست.
ــ با عذاب دادن خودت؟
ـ دقیقا.
نچی کرد.
– یه سوال.
سوالی نگاهش کردم.
–اگه شوهر یه خانمی راضی نباشه خانمش روزه بگیره، چی؟
ــ روزه واجب رو که نمیشه کاریش کرد. ولی مستحبی باید شوهرش راضی باشه دیگه.
لبخندی زدو گفت:
–چقدر خوب. نمی دانم به چه فکر می کرد، که لبخند از روی لبهایش جمع نمیشد.
رسیدیم سر خیابانمان.
–لطفا همین جا نگه دارید. چشمی گفت و من بعد از تشکر و خداحافظی پیاده شدم.
مداحی آنلاین - خورشید مکه اومد - محمود کریمی.mp3
6.7M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐 خورشید مکه اومد
💐ماه مدینه سر زد
🎤 محمود کریمی
👏 #مولودی
🌹 @Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
❋#تنهامسیریهای_استان_گیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🆔@Gilan_tanhamasir
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
☀️☀️☀️
صبح آمده 🌞
بر خیز و بگو :
✨بسم الله✨
سرشار ز نعمتی تو،✨ ماشاءالله✨
بسپار به دوست ، هرچه را
می خواهی
✨لا حول و لا قوه الا بالله✨
🌸🍃🌸
@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 پنج ویژگی خاص پیامبر خاتم (ص)🌷
✨میلادِ آینــه ی تمام نمایِ خدا
حضرت مهر، محـمد مصطفی "ص" و حضرت صادق "ع" رو خدمت شما سروران گرامی تبریک عرض میکنیم☺️
#پیامبر_مهربانیها
☔️@Gilan_tanhamasir
🌺 سبک همسرداری بزرگان👌
🔷 همسر آیتالله مرعشی نقل کرده است که مدت شصت سال با ایشان زندگی کردم و در این مدت هیچگاه نسبت به من با تحکّم سخن نگفت
و با من رفتاری تند و خشونتآمیز نداشت و با تندی با من صحبت و رفتار نکرد.
تا آن زمان که قادر به حرکت کردن و انجام کاری بود، نمیگذاشت دیگران کاری برایش انجام دهند.
حتی هنگامی که تشنه میشد، برمیخاست و به آشپزخانه میرفت و آب میآشامید و به من نمیگفت. وی غیر از اینکه همسر خوب و مهربان و دوست داشتنی بود، برای من مانند یک رفیق صمیمی و همکاری غمخوار نیز بود و در کارهای منزل به من کمک میکرد.
✅ بسیاری از اوقات در کارهای آشپزخانه از قبیل درست کردن غذا، پاک کردن سبزی و شستن میوه و وسایل آشپزخانه به من کمک میکرد و رفتارشان برای تمامی افراد خانه الگو بود...
✨✨✨✨
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 16 💢 طبیعتا اگه غذای زیادی در اختیار انسان باشه بعد آدم بخواد زیاد غذا بخوره
#کنترل_ذهن برای #تقرب 17
🔵 مفاهیم زیادی در دین وجود داره که برای کنترل ذهن استفاده میشه.
مثلا یکی از اون کلمات، ذکر هست.
ذکر یعنی کنترل ذهن.
💢 در مقابلش غفلت یعنی عدم کنترل ذهن. کسی که غافل هست دیگه نمیتونه ذهنش رو متوجه چیزی کنه که باید!
بعد امام صادق علیه السلام در مِصْباحُ الشَّریعه میفرماید:
🔶 ریشهی همهی بلاها غفلت است و ریشهی همهی سعادت، ذکر.