eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
761 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ خب حالا خووووب دقت کنید! این یه حرف خیلی دقیق هست که باید به خوبی جا بیفته تا بسیاری از "سوء تفاهم ها" نسبت به دین حل بشه. 💢 تا این سوء تفاهم ها حل نشه، نگاه آدما اینه که دین داره به انسان زور میگه! اونوقت آدم ها یا سراغ دین نمیان و یا اگه اومدن هم هی میخوان فرار کنن! 😒 خب اینجوری که نمیشه! بذارید این سوء تفاهم دیرینه که از ابتدای زندگی بشر همراهش بوده رو امروز حل کنیم✔️
⭕️ ببینید دین صرفا به آدم نمیگه که دنبال علاقه های بدت نرو. نمیگه که من میدونم تو از این کار خوب خوشت نمیاد ولی باید انجام بدی! ✅بلکه حرف اصلی دین یه چیز دیگه هست... میدونید دین به آدم چی میگه؟ 👈میگه عزیز دلم؛ "تو چرا علاقه هات رو تغییر نمیدی؟ " ✅ خب علاقه هات رو تغییر بده! این که خیییلی راحت تره.😊
✔️ اگه آدم علاقه هاش رو بده حسادتش از بین میره. تکبرش از بین میره، در کل از همه علاقه های بد راحت میشه. حالا یه سوال! - واقعا آدم میتونه همه علاقه هاش رو تغییر بده؟ - بله حتما. انسان میتونه تمااااام علاقه هایی که توی وجودش داره رو تغییر بده.✔️ 🔶 ببخشید حاج آقا! یعنی اگه آدم علاقه هاش رو تغییر بده میتونه به مرگ هم علاقمند بشه؟🙄😐 بله! حتی به مرگ هم میتونه علاقمند بشه!😊 میتونه از کل دنیا دل بکنه.
🌹 خدا به آدم زور نمیگه... میگه عزیز دلم بیا کم کم علاقه هات رو تغییر بده. آروم آروم باهات کار میکنه... ⭕️ میدونید مهم ترین فرق فرهنگ زشت تمدن با تمدن چیه؟ در فرهنگ بردگی غربی که خود اروپایی ها هم ازش ناراحتن به آدم ها میگن "برو دنبال علاقه هات". ✅ اما دین چی میگه؟ 👈 میگه اول علاقه هات رو تغییر بده. بعد برو دنبالشون... 👌 اول علاقه هات رو طراحی و مدیریت کن بعدش هر چقدر خواستی برو دنبالشون... ✨و این فوق العاده ترین عملیاتی هست که در زندگی بشر میتونه اتفاق بیفته... 💕😊💥🎉 انقدر جذابه که نگو.... خیییلی سرگرم کننده و نشاط آور و قدرت آفرین...
خدایا کاش تونسته باشم مطلب رو به خوبی توضیح بدم!😥 از شما بزرگواران خواهش میکنم اگه درسی رو متوجه نشدید یکی دو بار دیگه هم بخونید. ✅ برای بنده خیییلی مهمه که مخاطبم گرفته باشه که دقیقا مطلب چیه. ان شالله جلسه بعدی بیشتر صحبت میکنیم🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#پارت117 🌺 نسیم صبحگاهی که بین شاخ و برگهای درخت های بوستان می پیچید، باعث شده بود، کمی از گرمای تی
🌺 ــ کدوم شعر؟ "افسوس که این کنج قفس راه ندارد اکنون که یک پنجره کوتاه ندارد. پرواز کنم تا که رها گردم از این غم آخر دل بیچاره که همراه ندارد ..." با خجالت گفت: – چقدر خوبه که اهل شعر هستید. از حرفش خنده ام گرفت و گفتم: – اهل شعرنیستم، اهل تهرانم، روزگارم بد نيست‌. تكه ناني دارم ، خرده هوشي‌، سر سوزن ذوقي‌.. و دوباره با لبخند نگاهش کردم. او هم زمزمه وار ادامه داد: "مادري دارم ، بهتر از برگ درخت‌. دوستاني ، بهتر از آب روان‌. و خدايي كه در اين نزديكي است، لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند. روي آگاهي آب‌، روي قانون گياه‌. من مسلمانم‌." دست هایم را بالا بردم برایش کف زدم. سربه زیر گفت: – بریم دیگه آقا آرش. ❣همانطور که به سمت دانشگاه می‌رفتیم گفتم: –راحیل. جواب نداد. دوباره گفتم: – راحیل خانم. ــ بله. نچ نچی کردم و گفتم: –الان تو دلت میگی دوباره من یه کم بهش خندیدم خودمونی شد. با لبخند فقط نگاهم کرد. ــ نذر کردم اگه تا آخر هفته با هم محرم شدیم، بعد مکثی کردم و گفتم: – ولش کن یه نذری کردم دیگه. نگاهی بهم انداخت و گفت: –الان بهتون اصرار کنم بگید یا خودتون میگید؟ ــ اصرارم کنید نمیگم. ــ صبر می کنم اگه محرم شدیم، خودتون می گید. ــ نمیگم. نگاه پیروز مندانه ایی بهم انداخت و گفت: –می گید، مطمئنم. بعد پا تند کرد و گفت: – من جلوتر میرم، شما لطفا آرومتر بیایید، خدا حافظ. 🌺 بعد از این که رفت گوشی را برداشتم و پیام دادم: – امروز خودم می رسونمت. پیام داد: –نه آقا آرش، اجازه بدید محرم بشیم بعد. گاهی وقتها از این که برای با او بودن باید خیلی مسائل را رعایت کنم و حتی خیلی وقت ها هم مثل الان، برای اینکه برسونمش باید صبر کنم و مراعات، لجم می گیره. ولی وقتی فکر می‌کنم می‌بینم شاید جون من زود خودمونی میشم بیجاره جرات نمیکنه فعلا زیاد با من بیرون بره. احساس میکنم این راحت بودنم روی او هم تاثیر گذاشته است. به محض این که رسیدم شرکت، با مادر تماس گرفتم و گفتم، زنگ بزند و به مادر راحیل قضیه ی خواستگاری و بله برون را اطلاع بدهد. مادر زیاد سرحال نبود. صدایش گرفته بود. احساس کردم گریه هم کرده است. ولی چیزی نپرسیدم. بعد از یک ساعت دوباره با مادر تماس گرفتم، گفت: – مادر راحیل گفته: باید با خواهر و برادرش مشورت کنه، خودش خبر میده. پرسیدم: –مامان جان چرا ناراحتید؟ گریه اش گرفت و در همان حال گفت: –دکتر به مژگان گفته، قلب بچه تشکیل نشده، باید سقطش کنه. ❣شوک زده شدم. بیچاره مادرم، چقدر ذوق داشت. به خانه که رسیدم. مژگان در را باز کرد. آثاری از ناراحتی نداشت. در عوض چشم‌های مادر قرمز بود. برای عوض کردن جو گفتم: –مژگان مگه خودت خونه زندگی نداری همش اینجایی؟ – خونه زندگیم همین جاست دیگه. مادر با همان ناراحتی گفت: – من خودم بهش زنگ زدم بیاد بریم واسه راحیل یه پارچه بخریم. گفتم: – مامان جان، آخه این چه ریسکیه که شما می کنید. با جاری جماعت آدم میره واسه عروس جدیدخرید کنه؟ بعد دستم رابه طرفین تکان دادم وادامه دادم: –اوه، اوه، چه شود. مژگان اعتراض آمیز گفت: –خیلی هم دلت بخواد که سلیقه ی من باشه. بعدشم، من عروس بزرگه ام ها... کمی خم شدم و دستم را به سینه ام گذاشتم. –منصب جدیدتون رو بهتون تبریک میگم. مادر با تشر گفت: –آرش. نمیخواد لباس عوض کنی، بیا مارو تا پاساژ پارچه فروشی سر چهار راه ببر، مژگان میگه اونجا پارچه هاش قشنگه. نگاهی به مژگان انداختم و گفتم: – عروس بزرگه افاضه فرمودند؟ مژگان بلند شد و مشتی حواله ی بازویم کردو گفت: –برو کنار می خوام رد شم و رفت به سمت در خروجی آپارتمان. – مگه قرار نشد دیگه از این حرکات... نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت: –هر وقت جنابعالی یاد گرفتی درست با من حرفی بزنی منم دیگه کتکت نمی زنم، کف دست هایم را به هم چسباندم و گفتم: –خانم، لطفا دیگه من رو کتک نزنید، منم دیگه باهاتون شوخی نمی کنم. 🌺 مادر دلگیر گفت: – آخه چیه این شوخیا، آخرشم دلخوری پیش میاد. راه بیفت بریم. با انگشت سبابه ضربدری روی کانتر کشیدم و نگاهی به مژگان انداختم و گفتم: – این خط، اینم نشون از این لحظه همه چی تموم شد. مژگان گفت: – ببینیم. در حال پوشیدن کفشم آرام از مژگان در مورد ناراحتی مادر پرسیدم. مژگان گفت: –حالا معلوم نیست، مامان زیادی شلوغش کرده. فردا هم میرم جای دیگه سونوگرافی. تا ببینیم چی میشه. –خب کاش فعلا چیزی بهش نمی‌گفتی. –باور کن آرش اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم مامان اینقدر براش مهم باشه. با تعجب پرسیدم: –برای تو مهم نیست؟ –چرا، ولی حالا که اتفاقی نیوفتاده، بعدشم اصلا الان بچه دار شدن برای ما زوده، وقت زیاد داریم. حرفهایش برایم عجیب بود، اصلا نمی‌فهمیدم چه می‌گوید. نمی توانستم بیشتر از این هم چیزی بپرسم. ولی اگر بلایی سر بچه ی کیارش می‌آمد، من هم مثل مادر واقعا ناراحت میشدم. ✍
✨ چله دعای هفتم صحیفه سجادیه 💕روز بیست و سوم ☔️@Gilan_tanhamasir
1_830527106.mp3
15.58M
قرائت دُعای‌ِهَفتُم‌ِصَحیفِه‌سَجّادیّه به‌فرمایش‌مقام‌معظم‌رهبری ❋ 🌹@Gilan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• درست وقتى كرم ابريشم فكر كرد كه زندگيش تموم شده⛔️ وفشارپیله اش درحال خفه کردنش هست و پیله اش گشوده شد وشروع به پرواز كرد.🦋 توجه کنیم 👇 و رنج های ما مثل پیله اند و وجودشان برای لازم است👌 🌸✨🌸✨🌸✨ عرض سلام و ارادت و خدا قوت خدمت یکایک شما سروران عزیز☺️🌺 صبح قشنگ پاییزیتون بخیر و تماشاااایی و بدور از رنگ خزان🌱 🍃گرامیباد سیزده آبان، روز ملی روز مبارزه با استکبارجهانی. 🇮🇷@Gilan_tanhamasir