به لطف شما سروران تا این لحظه مبلغ" ۲ میلیونو ۹۳۰ هزارتومن جمع شده "و " ۵ میلیونو ۷۸۰ تومن " دیگه از مبلغ کل مونده که امیدواریم به عنایت خداوند و دستان پرمهر شما بزرگواران شرمنده نشیم.
به یاد شما همهی دوستان عزیز در حرم آقا سید جلال الدین اشرف و دوازده امام🙏🙏
#لنگرود
#آستانه_اشرفیه
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب 24 ✅ کنترل ذهن یه قدرتیه که هر کسی بهش دست پیدا کنه میتونه به عالی ترین مقاما
#کنترل_ذهن برای #تقرب 25
🌺 پیامبر اکرم (ص) میفرماید: علم به دو نوع هست: یکی علم #دین یکی هم علم #بدن
این حدیث داره اهمیت علم بدن و جسم شناسی رو به ما یاداوری میکنه.
✅ موضوع جسم انقدر مهم هست که حتی روی روح و فکر و ذهن انسان هم اثر میذاره.
✅حتی فرمودن #عقل سالم در #بدن سالم هست.
بسیاری از مشکلات روحی و گناه ها در اثر بدن ناسالم به وجود میاد.
🌹اگه کسی بتونه بدنش رو در حالت #متعادل نگه داره، علاوه بر اینکه خیلی کم بیمار میشه، میتونه خیلی خوب فکر کنه و #ذهنش رو خیلی راحت از افکار مزاحم پاک کنه.
🔷برای اینکه بتونیم عمیقا بحث رو جا بندازیم لازمه که توی چند درس، برخی مبانی طب اسلامی خصوصا بحث مزاج شناسی رو با هم مرور کنیم
✅ طب اسلامی بخش های متعددی داره ولی ما بیشتر یه مرور اجمالی بر شناخت طبایع خواهیم داشت.
اول از همه اینکه قدیمی ها میگفتن ۴ عنصر اصلی سازنده جهان، ایناست:
آب
خاک
باد
آتش
یعنی جهان از این چهار عنصر ساخته شده.
بدن انسان هم دارای این ۴ طبع هست:
طبع آتش که میشه #گرما
طبع باد که میشه #سرما
طبع خاک که میشه #خشکی
طبع آب که میشه #تری
🔷⭕️🔷⭕️🔷⭕️🔷
🌹 هر یک از آدما معمولا یکی از این چهار طبع رو دارن
🔷بعضیا صفراوی هستن که میشن گرم و خشک
🔷بعضیا دموی هستن که میشن گرم و تر
🔷بعضیا سوداوی هستن که میشن سرد و خشک
🔷بعضیا هم بلغمی هستن که میشن سرد و تر
🌺البته اگه کسی بتونه تمام موارد طب اسلامی رو رعایت کنه، میتونه به یه طبع پنجمی برسه به نام #اعتدال
✅کسی که طبعش معتدل باشه عمرش طولانی و با کیفیت خواهد بود.
این خییییلی خوب و مهمه که هر کسی بتونه طبع خودش رو به خوبی بشناسه و تغذیه مناسب همون طبع رو داشته باشه.
🔴 افراد دموی درشت اندام و تنومند هستند و بدنی عضلانی و ماهیچه ای دارند. چهارشانه بوده، قفسه سینه پهن و اندامی ماهیچه ای دارند.
توپر بوده، استعداد نسبی چاقی دارند و آنان را نمی توان لاغر و کمر باریک کرد.
قد متوسط تا بلندی دارند و کشیدگی اندامشان کمتر از صفراوی ها و سوداوی ها است.
🔸 دست و پا و اندام درشتی دارند و کف دستشان پرگوشت است. در صورت افزایش وزن معمولا نواحی پایین تنه (ران و باسن) آنان چاق می شود.
🔹پوست : دارای پوستی سرخ و سفید یا سبزه و گلگون هستند.
پوست بدن ایشان گرم، مرطوب و نرم با منافذ درشت است.
🔺افراد پرخونی هستند و حجم خون در بدنشان بیش از حد معمول است و به همین دلیل به راحتی چهره شان سرخ و برافروخته می شود.
🔸 در مواردی خصوصا در زمان استرس زیاد، آکنه های گرد و قرمز می زنند که بیشتر در کتف و سینه بروز می کند تا صورت.
🔺 مو: معمولا پر مو هستند. موهای پرپشت، ضخیم و مُجعد یا حالت دار دارند.
رنگ موها متغیر است، سیاه، خرمایی، تیره یا روشن.
🔹 سرعت رشد موها زیاد است. موهای آنان ریزش زیاد ندارد و سفیدی زودرس هم ندارد، اما مثل همه گرم مزاجها استعداد ریزش مو و طاسی سر را، خصوصا در ازدیاد گرما و سنین بالا دارند که این ریزش معمولا در وسط سر اتفاق می افتد.
🔷موهای بدن زیاد بوده و به ویژه در قسمت شانه و سینه، موهای ضخیم و مشکی و درشتی دارند. در ناحیه پایین کمر و پاها هم موی زیادی دارند.
🔹ناخن : زیر ناخنهایشان قرمز است.
🔸تعریق : منافذ پوستی درشتی دارند كه از علائم منافذ درشت خوب عرق كردن است. گرمایی هستند، تعریق فراوان و عرق گرم دارند. حالت برافروختگی و کلافگی دارند.
🔺رگها : رگهای بدن به خصوص در پشت دستان، گردن، روی پاها و گاه پیشانی واضح و برجسته است.
🔻نبض : نبضی پر، وسیع، قوی، سریع و نرم دارند.
چشم : رنگ سفیدی چشم گرایش به قرمزی دارد و عروق چشم مشخص است. رنگ چشم معمولا میشی تیره یا سیاه است. وضعیت چشم از نظر پف یا گودی زیر چشم معمولی است
برای این جلسه تا همین جا باشه.
✅ ان شالله سایر خصوصیات طبع گرم و تر رو در درس های بعد تقدیم میکنیم.
فقط این نکته رو عرض کنم که مهم ترین عامل پراکندگی ذهنی، بهم ریختگی مزاج انسان هست.
وقتی که سرد و گرم و همه چی با هم قاطی بشه دیگه آدم نمیتونه تمرکز کنه...
✔️با ما همراه باشید
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت148 💞 سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. گلها رو به بینیم نزدیک کردم و بو
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت149
🌷 آرش
همین که پایم را داخل آسانسور گذاشتم.
گوشیام را درآوردم وبه سودابه زنگ زدم. با اولین زنگ گوشی را برداشت.
ــ الو...
داد زدم:
ــ گفتی چه غلطی می کنی؟
او هم با صدای بلند گفت:
ــ این آخرین اخطاره، اگه با من نباشی روزی یکی از عکسها مون رو براش می فرستم.
با خودم گفتم، بلوف میزند.
سعی کردم آرام تر باشم.
ــ ما که با هم قرار مداری نداشتیم، یه دوره ایی با هم بودیم، تموم شد.
با بغض گفت:
ــ ولی من بهت وابسته شدم، کمی مِنو مِن کرد و ادامه داد:
ــ من دوستت دارم.
پوفی کردم و گفتم:
– سوادابه این علاقه یه طرفس، آخه من که محبت خاصی بهت نکردم که بخوام تو رو وابسته کنم. ما دوتا هم کلاسی بودیم که گاهی واسه غذا خوردن باهم بیرون می رفتیم. مگه من بهت ابراز علاقه کردم. مگه من...
حرفم را برید و با صدای وحشتناکی گفت:
– خیلی پستی...حالا ببین یه کاری می کنم که به پام بیفتی و التماسم کنی... امیدوارم از عشقت خیر نبینی...امیدوارم به روزگار من بیفتی...
قطع کرد...
دوباره بهش زنگ زدم. میخواستم تهدیدش کنم که یک وقت کار احمقانهایی نکند...ولی گوشیاش را جواب نداد.
به تره بار رسیده بودم. خریدهایی که مادر گفته بود را انجام دادم.
باید زود بر می گشتم پیش راحیل، سودابه دختر سبک مغزی بود، هرکاری ممکن بود انجام دهد. باید با راحیل حرف می زدم.
خرید ها را روی کانتر گذاشتم و سلام کردم. راحیل جلوی ظرفشویی ایستاده بود و چیزهایی می شست، وقتی برگشت طرفم، به نظر رنگ پریده بود. احساس کردم به زور لبخند میزند.
مادر جواب سلامم را داد و شروع به وارسی کردن خریدها کرد...
🌷ــ وا آرش سبزی آش چرا خریدی؟
ــ مگه خودتون نگفتید؟
خندید و گفت:
– حواست کجاست؟ گفتم سبزی خوردن.
مژگان که روی مبل نشسته بود، خندید و رو به راحیل گفت:
ــ راحیل راستش رو بگو، چیکار کردی، آرش گیج شده.
نگاهم به طرف راحیل چرخید، درحال خشک کردن دستهایش بود. نگاه گذرایی به مژگان انداخت و لبخندی زد. ولی چشم هایش
نمی خندیدند.
سبزیها را برداشت و روی میزچهار نفره ی آشپزخانه گذاشت و شروع به پاک کردنشان کرد و گفت:
– اشکال نداره مامان جان بزارید تو فریزر بعدا استفاده کنید.
مادر هم با بی میلی گفت:
–آره، شایدم اصلا فردا آش درست کردم.
مژگان دستهایش را به هم کوبید و گفت:
–ایول مامان.
مامان نگاهی به مژگان کرد و گفت:
–اگه هوس کردی میخوای همین امروز بپزم؟ نخود و لوبیای پخته دارم توی فریزر.
مژگان جیغ کوتاهی از ذوق کشید و گفت:
–اگه این کار رو کنید که عالیه.
رو به روی راحیل نشستم.
نگاهش را از من می دزدید. یک برگ چغندر برداشتم و جلو چشم هایش تکان دادم. نگاهی به من انداخت و لبخند زد. پرسیدم:
ــ خوبی؟
با بازو بسته کردن چشم هایش جواب داد.
شروع به پاک کردن سبزی کردم. بلد نبودم تا حالا از این کارها انجام نداده بودم. به دستش نگاه می کردم هر کاری می کرد من هم همان کار را تکرار میکردم.
در سکوت سبزی پاک می کردیم. مژگان هم به جمع ما اضافه شد و شروع کرد به شوخی کردن، می خواست سبزی پاک کردن را به من یاد بدهد.
🌷 با ساقه های جعفری روی دستم زد و گفت:
ــ فقط برگهاش رو پاک کن.
ــ ولی راحیل با ساقه هاش جدا می کنه.
راحیل نگاهی به مژگان انداخت و گفت:
ــ واسه آش اشکالی نداره، واسه کوکو فقط برگهاش رو باید جدا کنیم.
مژگان برگشت از مامان پرسید:
ــ آره مامان جان.
مادرم که طبق معمول نمی خواست یک وقت آب در دل مژگان تکان بخورد گفت:
– هر کس هر جور دلش می خواد پاک کنه، فرقی نمیکنه.
بعد از پاک کردن سبزی مادر گفت:
–آرش فقط باید بری کشک بگیری.
به اتاق رفتم و راحیل را صدا زدم. وقتی امد پرسیدم:
ــ می خوای با من بیای قدم زنان بریم کشک بگیریم؟
فکر می کردم استقبال کند.
ولی بی تفاوت گفت:
–نه می خوام کتاب اون روز رو بخونم. اسمش چی بود؟ فکری کرد و گفت:
ــ آهان تکنولوژی فکر.
مدام سعی می کرد نگاهم نکند.
یک آن قلبم ریخت، ترسیدم، نکند سودابه کار خودش را کرده است.
خواست از اتاق بیرون برود که دستش را گرفتم و به طرف خودم کشیدمش و گفتم:
–اگر خواهش کنم با من بیای چی؟
نگاهش را به دستم دوخت. غمگین تر شد، آرام دستش را بیرون کشید و گفت:
ــ باشه.
به خیابان که رسیدیم دستش را گرفتم. دوباره به دستم نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
ــ راحیل.
ــ بله؟
.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت149 🌷 آرش همین که پایم را داخل آسانسور گذاشتم. گوشیام را درآوردم وبه
:
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت150
💕 ــ چیزی شده؟
نگاهی به صورتم انداخت.
– میشه نگم؟
ــ پس افتاده، بازم می خواهی خودت حلش کنی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
ـ حل که نمی تونم...
ــ چرا نمیگی؟ حالم بده، اگه نگی بدتر میشم.
نگران نگاهم کرد و گفت:
ــ چرا؟ چی شده؟
با التماس نگاهش کردم.
–جون آرش بگو...مرگ من بگو...
سرش را پایین انداخت.
– دیگه جون خودت رو قسم نده، وقتی سکوت من را دید ادامه داد:
ــ به یه شرط.
ــ چی؟
ــ خونسرد باشی و عکس العملی از خودت نشون ندی.
خندیدم.
ــ مگه من گاو دریایی ام که عکس العملی از خودم نشون ندم.
او هم خنده اش گرفت و گفت:
ــ مگه گاو دریایی ام داریم؟
ــ معلومه که داریم، خیلی حیوونه کُندیه.
باخنده گفت:
– گاو خشکی همین جوری کنده دیگه ببین دریاییش چیه.
هر دو خندیدیم و گفت:
–یه عکسی برام از یه فرد ناشناس آمده، یه کم فکرم رو مشغول کرده.
قلبم ریخت، پس کار خودش رو کرده بود. لعنت بهت سودابه. بعد اونوقت این راحیل چقدر دل گُندس، چطوری تا حالا چیزی بهم نگفته! هر دختری بود الان قشقرق به پا می کرد.
با صدای راحیل به خودم امدم.
ــ عکس العمل تو که از گاو دریایی ام کُندتره.
اضطرابم نگذاشت بخندم.
ــ میشه عکس رو ببینم؟ گوشیاش را درآورد و قبل از این که عکس را نشانم بدهد پیامی که زیر عکس آمده بود را پاک کرد، دو کلمه ی آخر را توانستم بخوانم، "بهتر بشناسی" حتما نوشته این رو فرستادم تا آرش را بهتر بشناسی.
وقتی عکس را دیدم از عصبانیت صورتم گُر گرفته بود.
💕 گوشی را از دستش گرفتم و عکس را پاک کردم.
ــ مسدودش کردم دیگه نمی تونه پیام بفرسته.
با این حرفش همهی خشمم جایش را به خجالت داد.
با شرمندگی گفتم:
ــ راحیل عذر می خوام.
این مسائل مال قبل از ماجرای توئه. از وقتی بهت علاقه پیدا کردم اصلا با دختر ها نه بیرون میرم نه معاشرت می کنم. باور کن ارتباط ما فقط در حد...
حرفم را برید.
– مگه من ازت توضیح خواستم؟ من اصلا نمی خواستم حرفی بهت بزنم، چون قسمم دادی گفتم.
گذشته ی تو به من ربطی نداره، مهم بعد از اینه.
دوباره شرمنده گفتم:
–تو خیلی خوبی راحیل، من لیاقت تو رو ندارم.
آرام گفت:
–من خوب نیستم چون بهت شک کردم. اون دگرگونی حالمم، دلیلش شَکَم بود.
آهی کشیدم و گفتم:
–راحیل چی میگی؟ خب هر کی باشه شک می کنه. من کاملا بهت حق میدم. بی مقدمه پرسید:
ــ اسم این دختره سودابس؟
از حرفش جا خوردم و گفتم:
ــ آره. خودش گفت؟
ــ نه، قبلا کسی دیگه ایی بهم گفته بود.
ــ با تعجب گفتم:
–کی؟
ــ دیگه این رو نپرس.
کمی فکر کردم و گفتم:
–اون روز که سوگند با اون قیافه ی طلبکار من رو نگاه می کرد آمده بود این رو بهت بگه؟
شاکی نگاهم کرد.
مکثی کردم و بعد ماجرای خودم و سودابه را برایش تعریف کردم.
حرفی نزد، فقط در سکوت گوش داد.
بعد از تمام شدن حرفهایم بی توجه گفت:
اینورها لبنیاتی هست، از این کشکهای باز بخریم؟
وقتی به خانه رسیدیم. مادر خبر داد که عمهام با دخترش زنگ زدند و گفتندکه از شهرستان قراره برای چند روز مهمانمان باشند.
💕 با صدای اذان راحیل رفت که نماز بخواند. مادر من را کنار کشید و گفت:
– حالا چیکار کنیم؟ اینا دونفرن، اتاقها هم که جا ندارند.
ــ مامان جان یه جوری نگرانی انگار چی شده. همین وسط پذیرایی دو تا تشک خوشگل میندازی در کنار عمه جان میخوابید. فاطمه هم تو اتاق من پیش مژگان بخوابه.
مادر جوری نگاهم کرد که یک لحظه احساس کردم دچار حمله ی پانیک شدم.(نوعی بیماری روانی از نوع اختلالات اضطرابی)
آب دهنم را قورت دادم و زود گفتم:
– اونا برن تو اتاق بخوابند من و راحیل تو ماشین می خوابیم، خوبه؟
خیلی جدی گفت:
–فردا ببرش خونشون،
شاکی گفتم:
– اگه مژگان بره خونه ی مامانش...
این بار نگاهش باعث شد که حرفم دوباره به سیستم های باز خورد مغزم برگردد.
یعنی وقتی مادرم عصبانی میشود. بهترین کار ترک کردن صحنه است. چون دیگر کنترلش دست خودش نیست. این بار شانس آوردم که مهمان داشتیم.
مادر با صدای کنترل شده ایی گفت:
–کیارش اون رو به من سپرده اونوقت بگم برو خونه ی ننت.
از حرفش خنده ام گرفت .
–کیارش به چند نفر سپرده؟ بعدشم تو به دیگران میگی ننه اشکالی نداره؟
مژ گان وارد آشپزخانه شد و گفت:
–چی میگید مادرو پسر یواشکی؟
ــ هیچی داریم سنگ، کاغذ، قیچی میاریم ببینیم کی تو کوچه بخوابه. توام بیا... بعد مکثی کردم و ادامه دادم:
ــ عه، نه تو نیا، چون عضو ثابتی... فقط...
مادر چپ چپ نگاهم کرد و باعث شد بقیه ی حرفم را بخورم.
زیر لب گفتم:
–میگم مامان نکنه با همین نگاهها بابام رو کشتی؟ اگه همین جوری ادامه بدی تا شب کما رفتنم حتمیه.
.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
والا بنده شرمنده میشم وقتی این مدل پیاما به دستم میرسه
این عزیزمون جوری ابراز ناراحتی میکنن که انگار ما طلبی داشتیم و ایشون نتونستن برگردونن
چه روح بزرگ و تواضعی دارن
واقعا خوشا به حالشون
الحمدلله از ظهر تا حالا مبلغ ۴۰۰ تومن دیگه به لطف شما عزیزان واریز شد
نم نم خدا بخواد داریم به آخرش میرسیم☺️
یه یا علی بگید ببینیم می تونیم امید به خدا زودی جمعو جورش کنیم؟💪
سلام امروزتون بخیر و نیکی🌸
امیدواریم حالتون خوب باشه و وجودتون سلامت👌
روزتون پر از حس زندگی✨
🌿🌸🌿🌸🌿
چیزی که باعث غرق شدن میشه، افتادن تو آب نیست، موندن زیر آب و بالا نیومدنه
مراقب باشیم تو اشتباهات پایین نمونیم👉
🌹@Gilan_tanhamasir
🍃🍃🍃🍃🍃
🌹امیرالمومنین امام على (ع) فرمودند:
🔅هرگاه از سختى كارى ترسيدى در برابر آن سرسختى نشان ده، رامت میشود.
#حدیث_روز
🍃🍃🍃🍃🍃
@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🍃🍃🍃🍃🍃 🌹امیرالمومنین امام على (ع) فرمودند: 🔅هرگاه از سختى كارى ترسيدى در برابر آن سرسختى نشان ده، ر
#انگیزشی
همین الان تصمیم بگیر💪
ببین کدوم کاره که رو زمین مونده و انجام ندادنش شده درگیریه ذهنیه هر روزت.
اول نیت کن که برای رضای خدا بری سمتش
بعدم با توکل به حامیِ همیشه همراهو همه چیز دان بدون ترسو واهمه تمام تلاشت رو برا انجامش انجام بده👇
به فرمایش آقا امیرالمومنین برو تو دلش، اگه دیدی سرسختی کرد، بگیرش بزنش به درو دیوار اینقدری که خسته شه ، کمبیاره و تسلیمت بشه
وقتی یکیو داری که هم داناست هم توانای مطلق
و از مادر هم بهت مهربونتره ، قطعا نباید دیگه غمی داشته باشی😍
فقط اینکه حواست باشه
چون خیرت رو میخواد همه امورتو بسپار بهش
با وجود تمام تلاشهات اگه نتیجه نگرفتی ، بگو شکر، راضیم،تسلیمم، چون اونیکه مصلحت دونه خودش خوب میدونه چی بهتره برات
این ادب کردنت مقابل پروردگار عالم باعث میشه همه کائنات برا جبران مافات، برات به تکاپو بیفتن
تو برای و با یکی (پروردگار) باش
همه برای تو و با تو میشن
این قانون خدای عالمه
خودش قول داده، رد خور نداره😉
پس بسم الله
ببینم چه می کنیا💪
🌸🍃🌸
💐 چهار سال پیش در چنین روزی سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در نامهای به رهبر معظم انقلاب #پایان_حکومت_داعش را رسما اعلام کرد.
🔸حاج قاسم در بخشی از این نامه مینویسد: حقیر بهعنوان سرباز مکلفشده از جانب حضرتعالی در این میدان، با اتمام عملیات آزادسازی ابوکمال آخرین قلعه داعش با پایین کشیدن پرچم این گروه آمریکایی ــ صهیونیستی و برافراشتن پرچم سوریه، پایان سیطره این شجره خبیثه ملعونه را اعلام میکنم و بهنمایندگی از کلیه فرماندهان و مجاهدین گمنام این صحنه و هزاران شهید و جانباز مدافع حرم ایرانی، عراقی، سوریهای، لبنانی، افغانستانی و پاکستانی که برای دفاع از جان و نوامیس مسلمانان و مقدسات آنان جان خود را فدا کردند این پیروزی بسیار بزرگ و سرنوشتساز را به حضرتعالی و ملت بزرگوار ایران اسلامی و ملتهای مظلوم عراق و سوریه و دیگر مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض مینمایم و پیشانی شکر را در مقابل پیشگاه خداوند قادر متعال بهشکرانه این پیروزی بزرگ بر زمین میساییم.
وَ مَاالنَّصر الّا مِن عِندِالله العَزِیزِ الحَکِیم
فرزند و سربازتان #قاسم_سلیمانی ۳۰ آبان ۱۳۹۶
🌹@Gilan_tanhamasir
🔴 روسری مردانه به بازار آمد!
🔹چندی پیش جاستین بیبر، یکی ازخوانندگان غربی، در کنسرت خود با روسری روی صحنه رفت و اجرا کرد.
🔹و چند روز بعد یک برند ایتالیایی به نام بنتون از محصول جدید خود که یک روسری قابل استفاده توسط هر دو جنس زن و مرد است رونمایی میکند.
🔺یکی از وظایف اصلی سلبریتی ها آماده سازی ذهن مردم برای پذیرش نقشههای #مدیران_رسانه است.
⚠️ #قبح_زدایی سلبریتی ها اتفاقی نیست بلکه هدفمند و برنامه ریزی شده است ...
🌐@Gilan_tanhamasir
سلام دوباره محضر نورانی سروران با محبت✋
وقت تون به خیر 🌹
بر خودمون واجب میدونیم که از زحمات تک تک شما خیرین عزیز تشکر کنیم ❤️
گاهی بعضی آدمها حاضرن جون بدن ولی از مال و پولشون حاضر نیستن بگذرن 😏
شما رو خدای متعال انتخاب کرده ، چون قابلیت رشد رو بهش نشون دادید .
فقط خود خدا میدونه چقدر ثواب داره که یک خانواده رو ساپورت میکنید😌
واقعا کسی نمیدونه که توی این حمایتهای شما چقدر برکت نهفته اس ، چقدر بیماری و شر از شما خانواده تون دور میشه✅
ممنونم که حمایت میکنید🌹
شماره کارت جهت خرید یخچال برای دو خانواده ی شریف و با آبرو👇
6037991945751125
ملیحه قربانی زاده