تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🔶بخش فعال مغز ما که بدون کنترل ما کار میکنه کارش چیه؟ "افکار نگران کننده" میاره. و این بد نیست. بر
#کنترل_ذهن برای #تقرب 41
🔘 بخش دوم (پایانی)
⭕️ البته کنترل هم خارجیه! چی بگیم به جاش؟
مدیریت؟
این خوبه ولی جواب نمیده!
✔️ مراقبت!
بهتره اسمش رو بذاریم مراقبت. این بهتر از مدیریت، معناش رو میرسونه.
قبوله؟😊
👌 اگه گفتید مراقبت معنای کدوم لفظ عربی هست توی قرآن؟
تقوا....
تقوا یعنی مراقبت.
جاااانم به این ادبیات خدا....💞💖
الهی دور خدا بگردم!
البته دور خدا که نمیشه! دور کتابش بگردم!😊❤️
#تقوا میدونید دیگه. قدرت مراقبت هست.
👌 یعنی هر کلمه دیگه ای رو جای مراقبت در ترجمه تقوا بذاری غلط در میاد!
الان تقوا رو چطوری معنا میکنن؟
👈 پرهیز.
درسته؟
ببینید چطوری غلط در میاد:👇
اتَّقوا النّار...
درست درمیاد! یعنی پرهیز کن از آتش.
حالا این:👇
اتَّقواالله...
درست درنمیاد! پرهیز کن از خدا!
⭕️مگه خدا چیه که ازش پرهیز کنیم؟😒
🔷 ولی مراقبت نه. مراقبت رو ما توی فارسی برای هر دوتا استفاده میکنیم.
بچش در معرض خطره میگه مراقب بچه باش! یعنی بغلش کن.❤️
یا میگه مراقب آتش باش. یعنی فاصله بگیر از آتش.
🔥
هر دو معنا رو میده.
پرهیز فقط یه طرفش رو معنا میده.
واقعا ما اشتباه میکنیم که تقوا رو به پرهیز ترجمه میکنیم.
💢 خب حالا بحث لفظیش تا همین جا کافی باشه.
#مدیتیشن برای رفع افسردگی از قوی ترین داروها موثر تره.
در این زمینه مقالات زیاد خارجی وجود داره که نمیخوام واردش بشم.
🔶 اون وقت ما بهش میگیم: تقوای ذهنی یا درونی. تقوای روحی. یعنی اینکه مراقبت کنی ذهنت هر جایی نره...
در این باره بیشتر صحبت خواهیم کرد.
🌎 علم روز دنیا داره به سرعت به سمت تقوای ذهنی حرکت میکنه. داره به سمت مفاهیم میره که 1400 سال قبل با دقت فراوان بهمون داده شده.
💢 یه موقع ما جا نمونیم و بخوایم تازه دنبال روانشناسان غربی بریم و ده ها سال دیگه عقب بیفتیم...
http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
4_5893401866980557990.mp3
8.47M
🍃🍃 همش بازیه ؛!!
پس چرا ما ..
🌹 @Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت276 🍂🍂 آرش با چشمهای به خون نشستهاش نگاهم کرد و گفت: –راحیل اگه مام
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت277
🌷🌷 موقع برگشت مادر زنگ زد و گفت قرار است مهمان بیاید زودتر خودم را به خانه برسانم
همین که به خانه رسیدم مادر به طرف اتاق مشترک من و اسرا هدایتم کرد و گفت:
–برو زود لباسهات رو عوض کن بیا و میوههایی رو که شستم بچین تو جا میوهایی.
هر چه پرسیدم مهمان کیست گفت:
–غریبه نیست. وقتی آمد میبینیش.
همین که وارد اتاق شدم فوری لباسهایم را عوض کردم. در حال شانه کردن موهایم بودم که صدای آیفن را شنیدم. بعد هم صدای مادر که از پشت آیفن گفت بفرمایید.
موهایم آنقدر کوتاه بودند که در عرض چند ثانیه شانه میشدند. هنوز بهشان عادت نکرده بودم. یک گیرهی کوچک پارچهایی به شکل پاپیون داشتم که نزدیک گوشم روی موهایم سنجاقش کردم. صدای بلند گریه و حرفهای التماس آمیز آشنایی مرا به بیرون از اتاق کشاند. به سالن که رسیدم مادر آرش را دیدم که جلوی در ورودی خودش را روی پاهای مادرم انداخته و التماس میکند. مادر سعی داشت بلندش کند ولی مادر آرش بلند نمیشد و فقط التماس میکرد.
–حاج خانم تو خودت مادری میفهمی چی میگم. داغ جوون خیلی سخته، به خدا مجبور نبودم نمیومدم.
بالاخره مادر بلندش کرد و کمکش کرد تا به طرف مبلها برود.
🌷🌷 هنوز لباس مشکی تنش بود. زیر چشمهایش به سیاهی میزد. رنگ پریده به نظر میرسید. از آن زنی که همیشه به خودش میرسید و مرتب بود اثری نبود. شکسته بود. با دیدن من حیران نگاهش روی موهایم ثابت ماند. اشکش دوباره چکید. بلند شد و جلو آمد، من مبهوت نگاهش میکردم. بغلم کرد و با صدای بلند گریه کرد.
–راحیل به توام التماس میکنم. رو سر من منت بزار. نزار نوهام آواره بشه.
میخواستم بگویم "مامان قرار بود شما بیایید و مرا راضی کنید برای وصال نه فراق. پس چه شد؟" مرا از خودش جدا کرد و اشکهایش را پاک کرد.
–مژگان برداشته اون بچه رو برده خونهی مادرش، نمیدونم چطوری شده که موقع شیر خوردن بچه خفه شده. دکتر گفته اگه چند دقیقه دیرتر به بیمارستان میرسوندنش میمرد. هر چی گفتم بچه رو بدید خودم عین چشمهام ازش نگهداری میکنم ولی قبول نمیکنن،
راحیل همهی این گره ها به دست تو باز میشه. به خاطر همون خدایی که میپرستی کمکم کن. بچم آرش داغون شده، نه خواب داره نه خوراک، جون اون بچه رو نجات بده راحیل. سارنا یادگار کیارشمه. اونا میکشنش، خوب بهش نمیرسن. زود دنیا امده، نارسه، باید تحت نظر باشه. خیلی باید ازش مراقبت بشه، مژگانم دست تنهاس. برادرش دیگه حتی نمیزاره برم اونجا بچه رو ببینم.
🌷🌷 قبل از این که بیام اینجا رفته بودم اونجا، مژگان گریه میکرد. میگفت نمیخواد اونجا بمونه، گفت مادرش مدام این ور اون ورئه و کمکش نمیکنه، اونم چند روزه استراحت نکرده، دست تنها نمیتونه به بچه برسه. راحیل به خاطر اون بچه یتیم رحم کن. اون که به جز ما کسی رو نداره. مژگانم کسی رو نداره، نگاه به پدر و مادرش نکن، بهش اهمیتی نمیدن. فقط خواهرشه که گاهی دستش رو میگیره. اجازه بده اینارو زیر بال و پر خودمون بگیریم. به خدا تا عمر دارم دعات میکنم.
بعد دوباره هق زد.
مادر بلند شد. دست مادر آرش را گرفت و به طرف مبل هدایتش کرد.
–بشین حاج خانم.
مادر آرش بازوی مادرم را گرفت:
–حاج خانم امیدم به توئه، تا حالا خانمی کردی از این به...
مادر حرفش را برید و با بغض گفت:
–امیدتون به خدا باشه. انشاالله درست میشه.
مثل ماتم زده ها به طرف مبل رفتم. چیزی که فکرش را میکردم دقیقا برعکس شده بود.
مادر آرش خوب نمیتوانست نفس بکشد.
مادرگفت:
–آروم باشید. توکلتون به خدا باشه. قرص زیر زبونیتون رو آوردین؟
مادر آرش به کیف اشاره کرد.
🌷🌷 مادر برایش قرص را پیدا کرد و زیر زبانش گذاشت و شروع به دلداری دادنش کرد.
من فقط نگاهشان میکردم.
به مرور حال مهمان ناخواندهمان بهتر شد.
بلند شدم و بی حرف مثل مسخ شده ها به طرف اتاق رفتم. روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.
صدای حرف زدنشان را میشنیدم، احساس کردم ساعتها طول کشید تا این که مادر زنگ زد ماشین آمد و مهمانمان رفت. ولی بعد که ساعت را نگاه کردم فقط نیم ساعت گذشته بود.
دوباره سر و صدای حرف زدن آمد. بعد از چند دقیقه خاله و مادر وارد اتاق شدند. بلند شدم و نشستم.
مژههای خاله خیس بودند. حتما مادر زنگ زده تا بیاید. کنارم نشست و گفت:
–راحیل جان میخوای چیکار کنی؟
نگاهی به مادر انداختم. ناراحت و نگران بود.
خاله قربان صدقهام رفت و بعد سعی کرد دلداریایم دهد، از همه چیز خبر داشت. مادر همه چیز را برایش گفته بود.
خاله موهایم را نوازش کرد.
–چقدر موهای کوتاه بهت میاد. به نظرم از قبل خوشگلتر شدی.
–دیگه هیچ وقت بلندشون نمیکنم.
خاله آهی کشید و گفت:
–آخه چقدر این خانواده سنگدل بودن ما نمیدونستیم. این مادر آرش رفتنی میدونی به مادرت چی گفته؟
استفهامی نگاهش کردم.
–گفته به راحیل بگید یه وقت به آرش نگه من امدم این حرفها رو زدم. راحیل اگه تصمیم به جدایی...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت277 🌷🌷 موقع برگشت مادر زنگ زد و گفت قرار است مهمان بیاید زودتر خودم ر
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت278
🌷🌷 مادر حرف خاله را برید:
راحیل باید تمومش کنه.نگاهی به مادر انداختم و پرسیدم:
–مادرش گفته به آرش راستش رو نگم؟
– گفت اگه آرش بفهمه دوباره با فریدون درگیر میشه و این وسط دوباره ممکنه اتفاق بدی بیوفته، عاملشم تو میشی. بعدشم مثل این که کلا قرار بوده مادر آرش از تو بخواد با آرش زندگی کنی. بهآرش گفته اول فریدون رو راضی میکنم بعد راحیل رو. قبل از خونهی ما هم رفته اونجا و به فریدونم التماس کرده، ولی فریدون گفته دیگه حق نداره پاش رو اونجا بزاره. یا شرایطش رو باید قبول کنه یا بچه بی بچه.
خاله با اخم گفت:
–خواهر من خب اصلا به راحیل چه مربوطه مشکلات اونا، زندگیشه...
مادر با حرص گفت:
– ای بابا، میگم پیرزن آمده افتاده به پام خواهر، داغ دیدس، خدا رو خوش میاد؟ اگه وضعش رو میدیدی، مریضه، انصاف نیست. راحیل خودشم قبلا تصمیم به جدایی داشت.
خاله با تعجب پرسید؟
–آره راحیل؟
–آره، ولی بعدش به خاطر همین مژگان و برادرش خواستم که زندگی کنم. وقتی نقششون رو فهمیدم خواستم جلوشون کوتاه نیام.
مادر همانطور که از اتاق بیرون میرفت گفت:
–دیگه تموم شد. بزار اونام برن هر کاری دوست دارن انجام بدن. دل یه مادر داغ دیده رو شکستن میدونی یعنی چی؟
🌷🌷 نگاهی به خاله انداختم:
–خاله پس به آرش چی بگم؟
خاله فکری کرد و گفت:
–حقیقت رو، چرا خودت رو آدم بده کنی. اصلا میخوای من مامانت رو راضی کنم بری سر خونه زندگیت؟
–خاله اون میمیره.
خاله با تعجب نگاهم کرد و گفت:
–کیو میگی؟
–همون مادر آرش دیگه، اگه نوهاش رو نبینه یا بلایی سر نوهاش بیاد اگرم نمیره حتما سکته میکنه. نمیخوام من مقصرش باشم. نمیخوام یه عمر با عذاب وجدان زندگی کنم.
–پس زندگی خودت چی دختر؟
–من قبلا هم به آرش گفته بودم ازدواج ما امکان نداره، اما اون پای مادرش رو وسط کشید و امید توی دلم کاشت.
اما حالا دیگه مامان خودمم موافق نیست. خود منم راضی نمیشم. پیره زن گناه داره. خاله اگه میدیدیش، انگار بیست سال پیرتر شده.
میدونی خاله آرش خودشم میدونه این ازدواج نشدنیه، ولی نمیتونه قبول کنه، درست مثل من. واقعا قبول کردنش خیلی سخته. سرم را به بازوی خاله تکیه دادم.
–چطوری تحمل کنم خاله؟
–الهی من بمیرم. آخه این چه سرنوشتی بود. از این همه ضعیف بودن خودم خسته شده بودم.
🌷🌷 آن شب تا نیمههای شب با خاله حرف زدیم، خاله از داستانهایی که شنیده بود و خوانده بود برایم تعریف کرد. از عشاقی که به هم نرسیدهاند و آب هم از آب تکان نخورده. از عشق "بکتاش و رابعه " گفت که چقدر عاشق هم بودند و به هم نرسیدند. بعد از نیمه شب خاله خوابید ولی من تا نماز صبح نتوانستم بخوابم.
مدام به این فکر میکردم که به آرش چه بگویم. بعد از نماز خوابم برد. به ظهر خیلی مانده بود که با صدای گوشیام چشمهایم را باز کردم. خاله همان موقع وارد اتاق شد و گفت:
–خاموشش کن بگیر بخواب خاله، شب اصلا نخوابیدی که، به گوشی نگاه کردم و با استرس گفتم:
–وای، خاله آرشه، حالا چی بهش بگم؟ خاله لبهی تختم نشست و آرام گفت:
–یه نفس عمیق بکش جواب بده. همین که تماس را متصل کردم آرش با عصبانیت بدون این که سلام کند پرسید:
–راحیل مامانم امده بهت التماس کرده تو قبول نکردی؟
نمیدانستم چه بگویم. از حرفهایش شوکه شده بودم.
دوباره پرسید:
–چرا بهش گفتی راضی به این ازدواج نیستی؟ تو که گفتی مادرت راضی باشه، من همهی سختیها رو تحمل میکنم.
🌷🌷 یعنی اون حرفها شعار بود؟ بهانه بود.
چرا حرف نمیزنی؟ یه چیزی بگو. تا به حال آرش اینطور با من حرف نزده بود. خدایا چه بگویم که قانع شود.
–با مِن و مِن گفتم:
–آرش ما باید قبول کنیم امکانش نیست.
–چی میگی راحیل. مامان به خاطر تو از سارنا که جونش بهش بنده گذشته اونوقت تو قبول نکردی؟
از حرفهایش چشمهایم گرد شد و به خاله نگاه کردم. مادرش برایش چطور تعریف کرده بود؟
–آرش من اشتباه کردم، من با شرایط تو نمیتونم زندگی کنم. اینجا بود که خاله سر تایید تکان داد و اشاره کرد که ادامه بدهم.
–تو این یک ماه و خرده ایی خیلی انتظار کشیدم و بی تفاوتی دیدم. تحملش برام سخت بود. بعدا فکر کردم اگر با تو ازدواج کنم تمام عمرم همینه، اصلا تو با مژگان هم ازدواج نکنی و فقط بچش رو نگه داری برای من سخته.
من نمیخوام عشقت رو تقسیم کنم.
آب دهانم را قورت دادم و سنگدلانه ادامه دادم:
–راستش وقتی خوب فکر کردم دیدم مامانتم مریضه، یه چند وقت دیگه باید ما همش پیش اون باشیم و بهش برسیم.
این که نشد زندگی...
خاله انگشت شصت و سبابهاش را به نشونهی این که زدی به هدف به هم چسباند.
آرش از آن طرف خط، با حیرت بلند و کشیده گفت:
–راحیل... این تویی که داری این حرفها رو میزنی.
–آره خودمم. از اضطراب و استرسهای خانوادت خسته شدم. لطفا دیگه به من زنگ نزن. به مادرتم گفتم دیگه همه چی بین ما تموم شد. دیگه نمیخوام ببینمت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎀🎊 حلول ماه رجب و میلاد با سعادت امام پنجم، حضرت محمدباقر علیهالسلام مبارک باد🎊🎀🎊
#این_الرجبیون 🌙
#التماس_دعا🙏
🌹@Gilan_tanhamasir
سـ✋ـلام رفقایِ همیشه همـــراه ☺️
صبح قشنگتون بخیر وشادی
و روزتون مملو از حسهای قشنگ✨
🌙فرا رسیدن ماه پر از برکت رجب و میلاد با سعادت امام محمد باقر علیه السلام مبارکتون باشه😊
ان شالله که برکات این ماه شامل حال هممون بشه👌
و در ماه پربرکت رجب لحظه هامون پر از بندگی و عبودیت باشه💞☺️
👈از امروز، بــاهم ، قـدم قـدم، برای حضور در این بــ❤️ـزم آماده بشیم .
میشه تنهامون نذاریـ😊ــن و بازم همراهمون باشیــــن؟
#تنهامسیراستانگیلان
🌹@Gilan_tanhamasir
✍ آیت الله مشکینی:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید.✔️
💌 زيارة امام محمد باقر علیه السلام
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِحُکمِ اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القائِمُ بِقِسْطِ اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدّاعِی إلَى اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدَّلِیلُ عَلَى اللّهِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَبْلُ الَمَتِین
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفَضْلُ المُبِینُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النُّورُ السّاطِعُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَدْرُ الْــلاّمِعُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَقُّ الاَبَلَجُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الکَوْکَبُ الاَبْهَرُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضَلاتِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الزَّکِیُّ فِی الْحَسَبِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الرَّفِیعُ فِی النَّسَبِ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القَصْرُ الَمَشِیدُ
🌹الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ اَجْمَعِینَ
اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً وبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً،
ونَثَرْتَهُ نَثْراً لَمْ تَاْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لائِم وَکُنْتَ لِدِینِ اللّهِ مُکاتِماً
وَقَضیْتَ ما کانَ عَلَیْکَ وَاَخْرَجْتَ اَوْلِیاءَکَ مِنْ وَلایَةِ غَیْرِ اللّهِ اِلى وِلایةِ اللّهِ وَاَمَرْتَ بِطاعَةِ اللّهِ،
وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ حَتّى قَبَضَکَ اللّهُ اِلِى رِضْوانِهِ وَذَهَبَ بِکَ اِلى دارِ کَرامَتِهِ
وَاِلى مَسَاکِنِ اَصْفِیائِهِ وَمُـجاوَرَةِ اَوْلِیائِهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ
══════❀ ⃟⃟ ⃟🌺 ⃟✤══════
#میلاد_امام_محمد_باقر علیهالسلام مبارکباد. 💐
نشر دهید 👌🏻
✾͜͡🕊࿐✰•.
@Gilan_tanhamasir
🌒 أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
به نامِ نامی تو آغاز میکنیم؛
سرکشیدنِ جام #استغفار را ...
تا قلبمان تطهیر شود از هر رنگ سیاهی که بدست خویش بر دیوارهاش کشیدهایم !
تا شاید این رمضان ؛
ظرف قلب ما نیز برای پُر شدن از تو، جا داشته باشـــد ؛ #دلبر_جان 💖
به امید همراهی شما اعضای جان👌
استغفار_1.mp3
8.68M
#استغفار ۱ 📿
#استاد_شجاعی
رجب، ماه استغفاره!
ماه حمام کردنِ روح ...
جسمِ آلوده رو با آب پاک شتشو میکنیم،
و روحِ زنگار گرفته رو در نهرِ #استغفار .
آماده میشیم برای استحمامِ روح!
#دعا
#پاکسازی_روح
🌹@Gilan_tanhamasir
💢دستور صریح برای ساماندهی اراضی ساحلی دریای خزر
🔹🔸سرلشکر محمد باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در راستای ساماندهی اراضی ساحلی دریای خزر با تشکیل تیم بازرسی دستور صریحی مبنی بر عقب نشینی از ساحل اماکنی که کاربری نظامی، دفاعی و امنیتی در نیروهای مسلح را ندارد، صادر کرد.
♦همچنین مقرر شد در اسرع وقت سازمانهای نیروهای مسلح (ارتش جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فرماندهی انتظامی و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح) به جز اماکن نظامی، دفاعی و امنیتی که برابر ماده ۶۳ قانون برنامه چهارم توسعه و مصوب هیئت وزیران مستثنی گردیده اند از بقیه اماکن و مراکز به میزان ۶۰ متر از ساحل دریا عقب نشینی کنند.
#پیشرفتوتوسعهنتیجهاتحادقوا
🇮🇷@Gilan_tanhamasir