✅ اما بحث کنترل ذهن برای تقرب یه بحث دینی و قرآنی و با مبانی محکم هست که باعث "رشد چند بُعدی" فرد میشه.
💢در حالی که قانون جذب به تمام زوایای وجودی انسان توجه نمیکنه. خصوصا به مقدارت و امتحانات الهی توجهی نداره و صرفا مخاطب رو در یه فضایی مثل هیپنوتیزم نگه میاره.
در واقع مثل یه مسکن عمل میکنه.
آدم عاقل اگه توی بدنش دردی ایجاد بشه سعی میکنه که درمانش کنه. واقعا نمیشه که آدم بخواد برای همیشه مسکن مصرف کنه!
🔴 اینکه انسان بخواد رنج ها و سختی های قطعی زندگی رو نادیده بگیره و خوشخیالانه روی چیزای خوب تمرکز کنه فقط یه جور پاک کردن صورت مساله هست.
🌹 انسان مومن یه نگاه واقع بینانه به زندگی داره. بله نگاه مثبت رو حتما انسان باید داشته باشه
کما اینکه در روایات ما فرمودن که انسان مومن همیشه باید فال نیک بزنه. انسان مومن باید نگاه مثبت به عموم افراد داشته باشه:
پیامبر اکرم میفرماید: لیس منا من تطیر أو تطیّر له.
🔺 شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 19، ص 373.
✅ البته نسبت به کفار و دشمنان خدا اتفاقا باید نگاه منفی داشته باشه تا اسیر حیله های اون ها نشه.
💢 ولی در قانون جذب به طور کلی میگن به همه چیز مثبت نگاه کن.
🔴 بعد میبینی که طرفداران قانون جذب عموما به مذاکره و برجام رای میدن و باعث بدتر شدن و بیشتر شدن مشکلات میشن! یه خوشخیالی بچگانه که ریشه در همین قانون ناقص جذب داره...
فعلا تا همین جا باشه.
موارد دیگه رو هم ان شالله در جلسات آینده تقدیم میکنیم.
🌹 شما هم میتونید در مورد تفاوت های بیشتر این دو بحث بیشتر فکر کنید بعد ببینید چقدر با مطالبی که گفته میشه مطابق هست.
✅ برای ما این مهمه که #تفکر شما رو شکوفا کنیم نه اینکه صرفا هی بهتون اطلاعات بیشتر بدیم.
خودتون فکر کنید...
🌹@Gilan_tanhamasir
#حضرت_ابوطالب
جان و جهان شما...
چون آفتاب، درخشان است و
صفحههای تاریخ، گواهی میدهند
به زلالی آب...
پاک و مُطهّر و مُنَزّه بودید!
هم یاور پیامبر...
هم الگویی پاک برای فرزندتان
امیرالمؤمنین -علی- علیهالسلام
بودید!
لحظهای بر خدا و رسول...
چشم نبستید و از هرگونه شِرک
و ناپاکی، به دور بودید!
آنگاه که پنجمین امام در وصفتان
فرمودند:
بخدا سوگند اگر ایمان ابوطالب را در کفهترازویی
و ایمان این مردم را در کفه دیگر قرار دهند، ایمان
ابوطالب سنگین تر است.
🏴 بیست و شش رجب سالروز وفات حضرت
ابوطالب پدر حضرت علی(علیهالسّلام) تسلیت.
🥀@Gilan_tanhamasir
🔰 لوح | بصیرت خرازی
🔻رهبر انقلاب: شهید خرازى به رفقایش گفته بود:«من اهمیت نمىدهم درباره ما چه مىگویند؛ من مىخواهم دل ولایت را راضى کنم.» او مىدانست که آن دل آگاه و بصیر، فقط به ایران، به جماران، به تهران و به مجموعهی یک ملت نمىاندیشد؛ به دنیاى اسلام مىاندیشد و در وراى دنیاى اسلام، به بشریت. عزیزان من! این بصیرت چگونه حاصل مىشود؟ بر اثر گذشتن از خود؛ همین یک کلمه آسان، اما در عمل، آنقدر مشکل که اکثر انسانها در همین دو قدم این یک کلمه، درجا زده و ماندهاند! ۱۳۸۰/۸/۹
بازنشر بهمناسبت سالروز شهادت سردار حاج #حسین_خرازی
#شادیروحپرفتوحشهداصلوات🌷
#شبتون_بخیر🌙✨
🌹@Gilan_tanhamasir
عرض سلااام و ادب و احترام بر شما سروران والاقدر ☺️🌺
الهی صبح زیباتون قرین خیر و نیکبختی و آغازگر خوشیهاتون باشه🤲
امیدوارم حالتون خوووب و احوالتون خووبتر باشه😊
پیشاپیش عید شکوفایی خوشبوترین گل هستی ، پیامبر مهربانیها رو محضر مبارکتون تبریک عرض میکنیم 😍
امروز با نثار شاخه های گل 🌸صلوات🌸 محضر حضرت ختمی مرتبت و ائمه هدی علیهم السلام شریک شادی اهل بیت نبوت می شیم...💐
#تنهامسیراستانگیلان❤️
🌹@Gilan_tanhamasir
"برای رسیدن به نشاط عمیق باید خیلی از بیماریهای روحی را در خودمان ریشهکن کنیم"
هرکدام از ما اگر عمیقاً شاد نیستیم یعنی دچار بیماری روحی هستیم؛ لذا نمیتوانیم شادی و شیرینی چیزهایی که خیلی شادیآور هستند- مثل عبادت- را بچشیم.
مثل مریضی که ذائقهاش خراب شده و نمیتواند طعم شیرینی را بچشد.
مثلاً کسی که حسود شد؛ با هیچ چیزی شاد نمیشود؛ مگر اینکه محسود او نابود شود!
شاد نبودن و سرور نداشتن را «نداشتن یک مهارت یا یک صفت خوب» تلقی نکنیم!
بلکه شاد نبودن را علامت این بگیریم که «من یک بیماری روحی دارم و عمیقاً دچار یک عادت غلط هستم!»
لذا برای شاد بودن، باید این بیماریها را در خودمان ریشهکن کنیم.
#بیماریهای_روحی
#استاد_پناهیان
@Gilan_tanhamasir
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
رجب کمکم به خط پایان نزدیک میشود...
امروز آخرین فایل از مجموعهی #استغفار تقدیم حضورتان خواهد شد.🌷🌷
امیدواریم که در طراوات دادن به جانِ خستهی ما مؤثر بوده باشد ...🙏
پیشاپیش شعبانِ موفقی را برایتان آرزو میکنیم✨ 💫
4_6015004696211621532.mp3
10.83M
#استغفار_پاکسازی_روح ۲۲ 📿
#حرف_آخر
💢استغفار، از زمین بلندت میکنه ؛
اگر اهل سختکوشی
برای وسعت دادن به روحت باشی!
#تغذیه_معنوی
#خودشناسی
#عیب_جویی
🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#استغفار_پاکسازی_روح ۲۲ 📿 #حرف_آخر 💢استغفار، از زمین بلندت میکنه ؛ اگر اهل سختکوشی برای وسعت دا
ان شاالله در این چند روز باقیمانده، از شراب طهور، نهر رجب ببشترین بهره رو ببریم
👌✨
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت320 💞 بعد از یکی دو ساعت که آن فروشگاه را زیرو رو کردیم. بالاخره یک پ
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت321
🌹🍃 آخر شب بعد از رفتن مهمانها سعیده و اسرا باز هم در مورد کادویی که اسرا به کمیل داده بود حرف میزدند.
برای این که سر به سر اسرا بگذارم گفتم:
–حالا بعد عمری یه کادو به یکی دادیا، چقدر حرفش رو میزنی.
اسرا با ناراحتی گفت:
–آخه میدونی چی شده، با سعیده داشتیم حساب میکردیم اگر تورم همینجوری ادامه پیدا کنه تا سال دیگه نیم سکهایی که به شوهرت دادم قیمتش دو برابر میشه. به همون اندازه لب تاب هم گرون میشه.
–واقعا نشستید حساب کردید؟ اینجوری که شما حساب کردید اقتصاد مملکت نابوده.
سعیده گفت:
–اتفاقا مسعود هم همین رو گفت.
راحیل اوضاع رو نمیبینی؟ بیچاره این قشر کارگر با این تورم چیکار میکنن؟
ابروهایم را بالا دادم.
–اون بچه هم از اقتصاد سر درمیاره، اونوقت دولت ما هنوز اندر خم یک کوچه مونده. سعیده جان اون موقع که اشتباه رای دادی باید فکر این چیزا رو هم میکردی. الان مردم باید خودشون با هم دلی و اتحاد این اقتصاد رو بچرخونن وگرنه این دولت که کاری نمیکنه.
مادر که از آشپزخانه صدایمان را میشنید گفت؛
–دولت ما اندر خم یک کوچه نیست راحیل جان. بهتر از هر کسی میدونه چیکار کنه تا مردم به ستوه بیان و فشار اقتصادی باعث بشه ارزشهایی که تا حالا به پاش موندن رو کنار بزارن. فقر چیز وحشتناکیه.
🌹🍃 اسرا گفت:
–مامان قضیه مثل همون ضربالمثله که میگه فقر از در بیاد، ایمان از پنجره میره دیگه.
گفتم:
– اره. توی حدیثی هم به صراحت بیان شده که «كاد الفقر ان يكون كفراً»، یعنی: «نزدیک است که فقر به کفر بیانجامد» پولدارا روز به روز پولدارتر میشن، فقیرا فقیرتر.
سعیده لبش را گاز گرفت.
–یعنی ما با یه رای احساسی و اشتباه این همه کار انجام دادیم؟ وای خدایا اصلا اینجوری به موضوع نگاه نکرده بودم. راحیل باور کن اون سلبریتیه دکترا داشت، یعنی این چیزایی که شماها میگید رو نمیدونسته؟
متاسف نگاهش کردم.
–دکترا داشتن دلیل بر بصیرت داشتن نیست. بعضی از استادای ما هم توی دانشگاه تحصیلات بالایی داشتن ولی متاسفانه مثل همون سلبریتیه فکر میکردن. زمان انتخابات همش توی دانشگاه ما جنگ و جدل بود و استادای ما از تفکرات دانشجوهایی حمایت میکردند که مثل همون سلبریتیه فکر میکردند. من مخالف آزادی اندیشه نیستم، مخالف اندیشهایی هستم که گاهی با تعالیم دینی و ارزشیمون مغایرت داره.
متاسفانه از این مدل ادما تو جامعه زیاد داریم. که دنباله روهای چشم و گوش بستهی زیادی هم دارن.
سعیده ای کاش اون موقع به جای پیروی کورکورانه یه کم تحقیق میکردی. اگر تحقیق میکردی و باز هم اشتباه رای میدادی حداقل عذاب وجدان نداشتی، توجیهی داشتی که خب من عقلم بیشتر قد نداد. ولی حالا...
🌹🍃سعیده گفت:
–کاش منم مثل رویا دوستم اصلا رای نمیدادم. حداقل الان عذاب وجدان نداشتم.
اسرا پوزخندی زد و گفت:
–اون که کارش بدتره. باز به مسئولیت پذیری تو.
همان لحظه صدای زنگ موبایلم باعث شد که بحث را رها کنم.
کمیل بود.
–ببخشید که مزاحم شدم. موبایلم رو پیدا نمیکنم گفتم بپرسم ببینم اونجا جا نمونده. خواب که نبودید؟
–نه، داشتیم بحث سیاسی میکردیم.
–چطور؟
همانطور که میگشتم گفتم:
–در مورد همین وضع مملکت حرف میزدیم. دولتی که این وضع فلاکت بار رو بوجود آورده.
کمیل آهی کشید و گفت:
–چیکار میشه کرد، متاسفانه همه توی یه کشتی هستیم. هر کار اشتباهی که از هر کدوم از ما سر بزنه روی همه تاثیر میزاره و باعث غرق شدن این کشتی میشه.
در حالی که زیر و روی وسایل سفره عقد را نگاه میکردم گفتم:
–یه عده ساده لوح فکر میکنن با سوراخ کردن این کشتی میتونن خودشون رو با قایقهای بیگانه نجات بدن.
🌹🍃 –ولی تنها راه نجات حفظ این کشتی و عبور دادن اون از امواج و تلاطم های دریاست و رسوندنش به ساحل ظهوره. متاسفانه بعضیها هدف رو گم کردن و با اختلاف افکنی باعث دو قطبی شدن جامعه شدن.
نمیدونم کی میخوان بفهمن که اگر همهی مسافرهای کشتی گوش به فرمان ناخدای کشتی باشن که راه رو خوب میشناسه، قطعا به اهدافشون میرسن.
همانطور که کمد مادر را وارسی میکردم به حرفهایش هم دل سپرده بودم.
–پیدا نشد؟
–فعلا نه، کاش منم مثل شما میتونستم حرف بزنم. چقدر تمثیلهاتون منطقی و به جا هست. من گاهی برای توضیح دادن حرفهام تند و حرصی صحبت میکنم. شما نسبت به من آرامش بیشتری دارید.
کمیل خندید.
–شما که منبع آرامشید بخصوص برای من. بعد انگار که میخواست حرف را عوض کند ادامه داد:
–راستی فردا راس ساعت هفت میام دنبالتون. الانم زودتر بخوابید تا فردا خواب نمونید.
من کارمندای خواب آلوم رو توبیخ میکنما.
خب مثل این که گوشیم اونجا نیست.
–اگر پیداش کردم بهتون خبر میدم. چرا روی سایلنت گذاشتینش؟
–یه مزاحم داشتم مجبور شدم.
قلبم ریخت و گفتم:
–به جز فریدون کی جرات داره مزاحم شما بشه؟
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت321 🌹🍃 آخر شب بعد از رفتن مهمانها سعیده و اسرا باز هم در مورد کادویی
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت322
🌹🍃 یک هفتهایی از عقدمان گذشت. آماده شده بودم تا طبق معمول هر روز ساعت هفت کمیل بیاید و با هم به محل کارمان برویم.
ساعتم را نگاه کردم پنج دقیقه ایی تا هفت مانده بود. پیراهنی را که در این یک هفته برای کمیل دوخته بودم را داخل کیسه ی هدیهی دسته دار زیبایی گذاشتم. پیراهن پارهی کمیل را به سوگند داده بودم تا شبیه همان رنگ و طرح پارچهایی برایم بخرد. البته پارچهایی که سوگند خریده بود کمی رنگش فرق داشت. نتوانسته بود مثل آن گیر بیاورد. امروز می خواستم پیراهن را به کمیل بدهم و یک جورهایی هنرم را هم به رخش بکشم. نگران بودم که نکند فیت تنش نباشد، یا دوختم توی تنش ایرادی داشته باشه.
چند دقیقه ایی جلوی درایستادم. از دور دیدم که لبخندبه لب پشت فرمون نشسته و چشم از من برنمیدارد. جلوی پایم ترمز کرد.
همین که سوار ماشین شدم بعد از سلام واحوالپرسی، پرسید:
–ازکی جلوی درمنتظرید؟
–سه چهاردقیقه ایی میشه.
لبخندش محوشد.
–دیگه جلوی درنیایید، من همین که رسیدم بهتون زنگ میزنم و میگم که پایین بیایید.
–چرا؟
قیافه ی مهربانی به خودش گرفت.
–نیا خانم، چون بادیگاردت بهت میگه.
تعجب زده نگاهش کردم. انگار یک آن تصمیم گرفت صمیمیت بیشتری خرجم کند.
–شما دیگه زیادی نگرانید.
🌹🍃 به طرفم چرخید و جزجزء صورتم را از نظر گذراند و بعد دستش را نزدیک صورتم آورد و چند تا رمویی که از کنار روسریام بیرون آمده بودند را با انگشت داخل فرستاد.
–کار از محکم کاری عیب نمی کنه خانم خانما. چقدرم روسریت رو همیشه قشنگ می بندی. خیلی بهت میاد. حالا چرا مغنعهی اداره رو نمیپوشی؟
نگاهم ازچشمهایش به روی یقهاش لغزید، قلبم یک آن غافلگیر شد، گرمای انگشتهای دستش باصورت یخ زده ام حس خوبی به من داد. ازکارش خجالت زده شدم و آرام گفتم:
– گاهی می پوشم، ولی کلا مغنعه رو دوست ندارم. چهارسال دانشگاه درس خوندم، حتی یک روزم مغنعه نپوشیدم. سایهبان ماشین را پایین زدم تا روسری ام را مرتب کنم وباخودم زمزمه کردم.
–موی کوتاه این دردسرهارم داره دیگه، مدام میان بیرون.
همانطورکه ماشین را راه می انداخت گفت:
–اصلا بهت نمیاد موهات کوتاه باشن.
آهی کشیدم و با حسرت گفتم:
–خیلی بلندبود، کوتاهش کردم.
–عه؟ چه کاری بود، آخه چرا؟
سرم را پایین انداختم.
–یه وقتهایی لازمه دیگه، واسه رشد بهتر.
مهربان تر از همیشه نگاهم کرد.
–من که تا حالا بدون روسری ندیدمت،
ولی کلا به نظرم موی کوتاه خیلی بهت بیاد.
امروز کمیل چرا اینطوری حرف میزد؟ درست میگفت تو این مدت هر دفعه همدیگر را دیدیم حجاب داشتم. البته نه با چادر ولی روسری سرم بود. طوری که صدای همه درآمده بود و خودم هم عذاب وجدان گرفته بودم.
شاید کمیل به این نتیجه رسیده که رفتار خودش باعث میشود که من با او راحت نباشم.
احتمالا امروز تصمیم دیگری برای رفتار با من گرفته بود.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت322 🌹🍃 یک هفتهایی از عقدمان گذشت. آماده شده بودم تا طبق معمول هر روز
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت323
🌹🍃نزدیک شرکت، بودیم که کمیل پرسید:
–موافقی امروز یه جعبه شیرینی بخریم و یه شوک به همه بدیم؟ دیگه باید همه نسبت ما رو بدونن.
–نمیدونم هر جور خودتون صلاح میدونید. احتمالا این حرفتون ربطی به فریدون نداره؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
–بیربطم نیست. دیروز پیام داده بود برگشته ایران. فهمیده شکایتت رو پس نگرفتی. وقتی نسبتمون رو بهش گفتم باور نکرد. گفت اینجوری میگم که با تو کاری نداشته باشه.
فنی زاده گفت پیداش میکنه.
نگران نباش حالا دیگه اون از ما میترسه، چون اگه خودش رو نشون بده، به ضرر خودشه.
–شما هر روز به هم پیام میدید؟
–بیشتر اون این کار رو میکنه. گاهی واقعا با حرفهاش اعصابم رو به هم میریزه و باعث میشه منم جوابش رو بدم و بترسونمش.
از قنادی نزدیک شرکت یک جعبه شیرینی بزرگ خرید و روی صندلی عقب گذاشت و گفت:
–تنها قنادیه که صبح خیلی زود مغازهاش رو باز میکنه. شیرینی هاشم حرف نداره.
هدیهاش را آماده کردم و به محض سوار شدنش کیسهی هدیه را مقابلش گرفتم.
–بفرمایید. این مال شماست. خودم دوختمش، امیدوارم خوشتون بیاد.
با لبخند گفت:
–برای منه؟
–بله، ناقابله.
هدیه را از دستم گرفت و گفت:
–همین که شما افتخار میدی و هر روز با من همراه میشی خودش بزرگترین هدیس. حالا مناسبت این هدیه چیه؟
جلوی خندهام را گرفتم و گفتم:
–به مناسبت پاره شدن پیرهنتون.
🌹🍃خندید.
–اگه بدونم با پاره شدن پیرهنم بهم توجه میکنی، هر روز یه بهانهایی جور میکنم و برات پیرهنم رو پاره میکنم.
هر دو خندیدیم. موقع باز کردن کادو مدام تعریف و تمجید میکرد.
–حداقل وقتی پوشیدید و اندازتون بود تعریف کنید. اینجوری بعدا باید همهی تعریفاتون رو پس بگیرید.
دستم را گرفت و روی چشمهایش گذاشت.
–هر چه از دوست رسد نیکوست. دستهایی که به خاطر من این لباس رو دوخته باید روی چشم نگهشون داشت. ممنونم عزیزم.
قلبم خودش را به قفسهی سینهام کوبید. صورتم داغ شد.
–شرمندم نکنید، قابل دار نیست.
هدیه را باز کرد و با تحسین گفت:
–بهبه خانم هنرمند. چقدر رنگ قشنگی داره. این عالیه خانم. بعد نگاه عاشقانهاش را به چشمهایم چسباند و گفت:
–می دونی این یعنی چی؟
بالبخند نگاهش کردم.
–نه.
–یعنی من خوشبخت ترین آدم روی زمینم.
لبخندم جمع شد، باورم نمیشد، کمیل چقدر راحت درمورد خوشبختی حرف میزد، چقدر خوشبختی را آسان گرفته بود.
یعنی من می توانستم خوشبختش کنم؟
–چقدر به همه چی زیبا نگاه میکنید... یه پیراهن دوختن کمترین کاری بود که میتونستم انجام بدم.
او هم لبخندش جمع شد و چهرهاش را غم گرفت. آهی کشید و گفت:
–کوچکترین کارت برام دنیا میارزه. چطوری برات بگم از روزهایی که بدون تو گذروندم.
شبهایی رو که با رفتنت برام یلدا شدند. من الان قدرثانیه ثانیهی لحظه هام رو با تومی دونم.
راحیل تومعجزه ی زندگی منی، ازهمون اول هم مثل یه معجزه وارد زندگیم شدی. محال بود خانوادهات با این طرز تفکر اجازه بدن تو بیای و مراقب ریحانه باشی، اونم یک سال و اندی.
🌹🍃نگاهش را در چشمانم چرخاند.
–واقعا مثل معنی اسمت حورالعینی برای من.
سرم را پایین انداختم.
–ولی معنی اسمم اینی که گفتیدنیست. –شما،هم، نامِ یکی از فرشته های خدایید.
حورالعین هم یعنی فرشته. بعدپیراهن را روی صندلی عقب گذاشت و دوباره تشکرکرد.
– رفتیم خونه می پوشم. مطمئنم خودش روفیت تنم میکنه، چون بادستهای تو دوخته شده. از تعبیرش خجالت کشیدم. راستی امروز با هم میریم خونه، هم ریحانه دلش برات تنگ شده، هم حاج خانم و حاج آقا ازم قول گرفتن که ببرمت.
.ماشین را داخل پارکینگ شرکت برد و گفت:
–فقط امروز رو من جلوتر میرم تو چند دقیقه بعد بیا. می ترسم همه پَس بیوفتن یهو ما رو با هم ببینن.
به طرف آسانسور راه افتاد.
گفتم:
–پس من یه تلفن میزنم و بعد میام بالا. عه؟ شیرینی رونبردید.
برگشت وگفت:
–مگه برام حواس میزاری.
جعبه شیرینی رابرداشت، پیراهن را هم گذاشت روی جعبه و گفت:
–نمی تونم صبرکنم تاخونه، میرم بالا می پوشمش.
از حرفش خوشحال شدم و گفتم:
پس صبرکنید وقتی من آمدم بپوشید، میخوام ببینم چطوریه توی تنتون.
دستهایش را روی چشمش گذاشت و رفت.
بعداز رفتنش همانطورکه شمارهی شقایق را می گرفتم به این فکرکردم که کمیل چقدر امروز یکی دیگر شده بود. یاد حرف آن روز مژگان افتادم که گفت، گاهی آدمها مهربانیهای خاصشان را نگه می دارند برای آدمهای خاص زندگیشان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی در این شب
عیـد مبعث
هرچی خوبیه وخوشبختیه
خدای مهربون
براتون رقم بزنه
کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه
و آرامش مهمون همیشگی
خونه هاتون باشه🌸
شبتون شاد و درپناه خدا🌙😴
عیـدتـون مبـارک ✨🌸
🌹@Gilan_tanhamasir
✋ســــلام و صبح قشنگِ رفقای ما بخیــر☺️🌺
🌸 عیـــــد بـــــزرگ #مبعث ، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت ، بر شما عزیزان مبارک باد...👏👏👏
امروز با نثار شاخه های گل محمدی 🌺 صلوات
محضر حضرت ختمی مرتبت و ائمه هدی علیهم السلام عید مبعث رو جشن بگیریم👌😍💕🌷
❇️به به چه سعـادتی نصیبمـــون شد تا باز هم دراین روز قشنگـــ مهمـــان خانه ی شما بزرگواران باشیـم ☺️
✨ تبریکـــ و شـــادباش این روز خجسته
محضــر مبـارک مولامون آقا صاحبـــ الزمان و خدمتـــ یکایکـــ شما ســروران☺️
#تنهامسیراستانگیلان💞
🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊عید🌺 بزرگ🌸 #مبعث 🌺مبارک🎊
@gilan_tanhamasir
┈┈•❣💐❣•┈┈
💥 سخنان امام خامنهای روحی فداه
هم اکنون از شبکه یک سیما📺
🦋🌺🌼🦋🌺🌼🦋
@gilan_tanhamasir