eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
761 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت340 🌹از رفتن به خانه‌ی سوگند منصرف شدم. دیرقت شده بود. گوشی‌ام را از ک
🌹آنقدر ترش بود که چشم‌هایش را جمع کرد و اخم‌هایش را در هم گره زد و فنجان را سرجایش گذاشت و طلبکار نگاهم کرد. فوری نگاهم را به زهرا خانم دادم و پرسیدم: –خونه تکونیتون تموم شد؟ زهرا خانم شروع به توضیح دادن کرد. ولی من حواسم به حرفهایش نبود. همه‌ی حواسم پیش کمیل بود. یک شیرینی از روی میز برداشت و خورد. مدام دنبال فرصتی می‌گشت که با نگاهش تادیبم کند ولی من این فرصت را به او ندادم. چند دقیقه بعد مادر گفت: –راحیل جان پاشو سفره بندازیم. سفره را از روی کانتر برداشتم همین که برگشتم کمیل روبرویم ایستاده بود. نگاهش از چشم‌هایم به روی گردنبدی که به گردنم آویزان کرده بودم سُر خورد. همان گردنبندی بود که خودش پارسال برایم خریده بود. سفره را از دستم گرفت و رفت. با پسرهای خواهرش که یکی هفت و دیگری نه‌ساله بود کمک کردند تا سفره چیده شد. مادر سوپ را در کاسه‌ی بزرگی کشید و به دستم داد و گفت: –داغه‌ها با دستگیره بگیر. آنقدر داغ بود که فوری روی کانتر آشپزخانه گذاشتمش. با آمدن کمیل به طرف آشپزخانه فکری به سرم زد. به کانتر که رسید فوری به کاسه‌ی سوپ اشاره کردم. –بی‌زحمت این رو هم بزار سر سفره. بدون این که نگاهم کند کاسه را برداشت و رفت. کمی که جلو رفت سرعتش دوبرابر شد و فوری کاسه‌ی سوپ را وسط سفره گذاشت. حسابی دستش سوخته بود. خنده‌ام گرفت. پشت به او به طرف مادر رفتم و گفتم: –مامان من برنج رو بکشم؟ –دیس‌ها اونجاست بردار بکش. مشغول کشیدن برنج بودم که کمیل وارد آشپزخانه شد و گفت: –حاج خانم یه دستمال میدید؟ یه کم از سوپه روی سفره ریخت. 🌹اسرا که کنار من برای ریختن برنج زعفرانی روی دیس برنجها ایستاده بود فوری دستمالی از کشو برداشت و گفت: –من پاک می‌کنم. کمیل جای اسرا ایستاد. نگاه سنگینش ضربان قلبم را تند کرد. دیس برنج را تزیین کردم و گفتم: –میشه اینو ببری؟ فقط مواظب باش نریزی. زمزمه وار گفت: –نوبت منم میشه، فعلا اینجا مقر فرماندهی توئه. همه که دور سفره نشستند یک جای کمی کنار کمیل بود. کمیل سرش به ریحانه که آن طرفش نشسته بود گرم بود. زهرا خانم که مرا ایستاده دید گفت: –راحیل جان، عزیزم چرا وایسادی، بیا پیش شوهرت بشین. جا که هست. کمیل نگاهی به من انداخت و کمی خودش را جمع و جور کرد. ولی چیزی نگفت. مادر کمیل به ریحانه گفت: –ریحانه مادر تو بیا پیش من بشین. ریحانه کنار مادر بزرگش نشست. کمیل کمی بالاتر رفت و برایم جا باز کرد. کنارش نشستم. بشقاب ریحانه را به مادرش داد. هنوز برای خودش غذا نکشیده بود. اول برای من غذا کشید بعد به بشقاب خورشتش اشاره کرد و گفت: –سمی چیزی توش نریخته باشی از شرم خلاص بشی. نمی‌دانم چرا، حرفش دلم را شکست. چرا او فکر می‌کرد من می‌خواهم از دستش راحت شوم. با ناراحتی نگاهش کردم. –این یعنی نریختی؟ حرفی نزدم و شروع به بازی کردن با غذایم کردم. برای خودش هم غذا کشید و مشغول خوردن شد. ریحانه مدام بهانه می‌گرفت و غذا نمی‌خورد. کمیل نگاهی به بشقاب غذای من کرد. لقمه‌اش را قورت داد و آرام پرسید: –چرا نمیخوری؟ مثل اینکه اینجا من مهمونما، تو باید حواست به من باشه. با حالت قهر نگاهش کردم و سرم را پایین انداختم. همان لحظه ریحانه با گریه گفت: –میخوام برم پیش راحیل جون. 🌹مادربزرگش گفت: –امروز ظهر نخوابیده، کلافس بچه. –حاج خانم بزارید بیاد پیش من، غذاش رو میدم بعد میبرم می‌خوابونمش. بعد از این که غذای ریحانه را دادم، زهرا خانم گفت: –عه! راحیل جان، تو که غذات رو نخوردی. سعی کردم لبخند بزنم. –آخه قبل شام شیرینی خوردم، دیگه میل به غذا ندارم. حالا میزارم بعدا که گرسنم شد می‌خورم. ریحانه در آغوشم خواب آلود تاب می‌خورد. –الان با اجازتون ببرم ریحانه رو بخوابونم. تقریبا همه غذایشان را خورده بودند. از سر سفره که بلند شدم دیدم که با نگرانی نگاهم می‌کند. همین که ریحانه را روی پایم گذاشتم و تکانش دادم خوابش برد. صدای جمع کردن سفره می‌آمد. سرم را به دیوار تکیه دادم و چشم‌هایم را بستم. دوباره که به حرفهای این چند وقتش فکر کردم بغض به گلویم چنگ زد. بوی آشنایی مشامم را نوازش داد. بوی عطر خودش بود. چشم هایم را باز کردم و دیدم روی تخت نشسته و به من زل زده. نگاهم را به روی ریحانه سُر دادم. امد و ریحانه را از روی پایم برداشت و روی تختم گذاشت. بعد کنارم نشست. چند دقیقه بینمان سکوت بود. آهی کشید وگفت: –چرا غذات رو نخوردی؟ جدی گفتم: –چون از حرفت دلم شکست، تو خیلی بی‌رحم شدی. دستم را گرفت. –من رو حلال کن راحیل، حرفهای دیروزت پشتم رو لرزوند. به زهرا گفته بودی به زور جلوت رو بگیرم که نری. من کار زوری... تیز نگاهش کردم. حلقه‌ی اشکم باعث شد صورتش را تار ببینم. –حالا کی می‌خواد بره که تو بخوای جلوش رو بگیری. من اون رو مثال زدم. تو در مورد من چی فکر کردی؟ اشکم روی دستش چکید بی‌قرار شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! 🎋شب خود و دوستانم را ✨به تو میسپارم 🎋آرزوهایم زیاد است ✨اما ناب ترین آرزویم 🎋نعمت سلامتیست ✨برای همه ی عزیزانم 🎋صبور باشیم ✨مشکلات هم تاریخ انقضا دارند 🎋امشب براتون ✨سلامتی آرزو میکنم 🎋الهی همیشه ✨سلامت و شاداب باشید🙏 🎋 🌙✨@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاام و عرض ادب واحتــــــرام عزیزان همیشه همراه☺️🌺 صبــحتــون بخیر و خوشی🌷 الهی شادترین ساعات و دقایق سهم امروزتون و روز زیباتـــون آغشتـــه به بوی مهربانــــــی ها باشه🤲 ‌‌‌‌‌ آخر هفته خوبی رو براتون آرزو می‌کنم ☺️ 💞 🌹@gilan_tanhamasir
پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله: ما بُنِيَ في الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلى اللّه ِ عزّوجلّ وأعَزَّ مِنَ التَّزويجِ . در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد. بحارالانوار، ج۱۰۰،ص۲۲۲     @gilan_tanhamasir ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
‍ 🌷🍃🌷🍃🌷 😊خانه تکانی ذهن و جسم ‌‌‌‌ ☢اين روزا همه خونه تکونی میکنن، يکی از مواردمهمی که نسبت به تميز کردن اون غفلت ميشه،🔰 ↩️درون و وجود خودمونه↪️ ⚠️بياييم تا دير نشده دست به کار بشيم و خونه تکوني رو شروع کنيم 1⃣خونه تکوني ذهن:🧠 خدايا من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم، به اونا گمان بد بردم و توي فکر و خيالم به چيزهايي فکر کردم که تو هرگز نمي پسنديدی 2⃣خونه تکوني چشم:👀 خدايا من رو ببخش به خاطر همه ي نگاه هاي ناپاکي که داشتم،به خاطر نگاه هاي تندي که به پدر و مادرم کردم و به خاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزي که به بعضي از بنده هاي تو داشتم 3⃣خونه تکوني گوش:👂👂 خدايا من رو ببخش اگه با گوش هايم چيزهايي رو شنيدم که نبايد مي شنيدم و گوش به حرفهايي دادم که عيب هاي آدم ها رو براي من برملا مي کرد و اونها رو توي ذهن من رسوا مي کرد 4⃣خونه تکوني زبان:👅 خدايا من رو ببخش اگه زبونم به دروغ و غيبت و تهمت و تحقير و توهين و ناسزا آلوده شد و چيزهايي گفتم و با کساني حرف زدم که مطلوب تو نبود.. 5⃣خونه تکوني دل:❤️ خدايا من رو ببخش که به جاي اينکه دلم رو از لطف و محبت خودت پر کنم، به حسد و کينه و بخل و تکبر آلوده کردم و اينقدر دلباخته و شيفته ي دنيا شدم که جايي واسه ي تو، توي دلم باقي نمونه 6⃣خونه تکوني دست و پا:✋👣 خدايا من رو ببخش بخاطر همه ي کوتاهي ها و سستي ها و تنبلي هام. خدايا ببخش که با دست و پاهام کارهايي کردم و جاهايي رفتم که من رو از تو دور کرده...🚫 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 نمایندگان مجلس خبرگان رهبری با حضور در حسینیه‌ی امام خمینی(ره) با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. 🔺 این دیدار با رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی در محل حسینیه امام خمینی(ره) در حال برگزاری است. ۱۴۰۰/۱۲/۱۹ 🔹@gilan_tanhamasir
🔰 | برای 👈🏻 مروری بر عناصرِ قدرت ملی 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری (۱۴۰۰/۱۲/۱۹) «قدرت ملی» را یک امر حیاتی دانستند و برخی عناصر اصلی آن را برشمردند که در این اطلاع‌نگاشت مرور می‌شود. 🔹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا کمک کن❣ 🍃در آخرین روزها و شب های سال، دلهایمان مهربانتر از همیشه و دست هایمان بخشاینده تر از هر زمانِ دیگری، دست گیرِ افتاده ای باشد، نگاه‌مان یاری رسان بغضی نیمه جان و آغوش‌مان شانه ای برای دردهای بی کسی باشد. خدایا کمک کن❣ 🍃در آخرین روزها و شب های سال، آنچنان یکرنگ و یکدل باشیم که آغاز سال‌مان آمیخته با عشق،محبت و مهربانی باشد. خدایا کمک کن❣ 🍃در آخرین روزها و شب های سال، روزنهٔ امیدی در این دل براه بیفتد آنقدر که بتابد و مهتابی کند تمام آن تاریکی های بی سبب را. . . خدایا در این روزهای نزدیک سال نو روزی‌مان را وسعت ببخش و برکت‌مان را افزون کن و یاری‌مان کن در راه خیر و کمک به دیگران پیش قدم باشیم...❤️ 🍃"پنجشنبه و ياد درگذشتگان" هیچ هدیه‌ای شادی بخش‌تر از طلب آمرزش برای اموات نیست... ✨خدایا همه اموات‌ و گذشتگانمان را ببخش و بیامرز و قرین رحمت خویش قرار بده... آمین یا رب العالمین....🥀 🌹@gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا