فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
تا کی به تو از دور ســـلامی برسانم
جـان بی تو به لب آمده ای پاره جـانـم【😭】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️خانهای که درآن
پدر وجود داشته باشد
۴٠ برابر امن تراز خانهای است که
درش ۴۰ تا قفل دارد
♥️خانه ای که مادر باشد
۴٠ برابر راحت تر از
هتلی ست که ۴٠ تا خدمه دارد
✅ قدر پدر و مادر
را تا وقتی هستن بدانیم.
˼❤️ گُلمــا ✨˹
هشتاد و ششمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
هشتاد و هفمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
✨🌷
🌷
بســمربالحسین علیهالسلام ؛✨
- 『#ملجــاء'🌿』-
فَفَروا اِلےَ الحُسین علیهالسلام !❤️
"#قسمت_پنجاهم ؛ آسمان!"
چشمایِ مجتبی میدرخشید. گفت: «محرم»
نمیدونم چرا، اما اولین چیزی که به ذهن و دلم اومد رو گفتم: «شهادت!»
نگاهش سوال داشت اما اشتیاق جلوتر رفتن، قویتر بود!
- «شب اول»
یه جایی خوندم که میگفت: "اولین سلامِ از راه دور رو، مسلم، از بالای دارالعماره، به امام حسین (ع) داد.."
نفس سنگینی کشیدم و گفتم: «فراق»
گفت: «شب دوم»
از بعد شنیدن خاطرات چهل و هشتم، عدد دو، فقط برام یک معنی داشت. همونو به زبون آوردم: «امام حسن مجتبی علیه السلام»
گفت: «شب سوم»
اینقدر غرق خاطرات دهه اول شده بودم، نفهمیدم داره یکی یکی جلو میره! حرفهای بعد مراسم شب سومی که سعید زده بود، برام تکرار شد: "حضرت عباس (ع) به سفارش حضرت ام البنین (س) امام حسین (ع) رو سرور و مولا صدا میکردن! و حضرت رقیه (س) رو هم... شاهزاده خانوم!"
لبخندِ تلخم، شیرین شد. گفتم: «شاهزاده خانوم!»
گفت: «شب چهارم»
وقتی از سعید خواستم از شام غریبان بگه، فقط یک بیت رو تکرار میکرد: "مرد تنهای اسیران شده باشی، سخت است!"
غمِ چهارمین امامم، عدد چهار رو برام روضه کرده بود. گفتم: «امام سجاد علیه السلام!»
گفت: «شب پنجم»
روز چهارم، سعید از فاطمیه برام گفت. دلم تا خود غروب تو کوچههای مدینه گیر کرده بود... . میکروفون رو که دست گرفتم، کاغذم رو کنار گذاشتم. میخواستم از مدینه بخونم! روضهم رو اینطوری شروع کردم: "گودال، همون کوچهی مدینه بود! پسرِ امام حسن اومده بود، مغیره و قنفذ سرازیر شدن تو گودال...!"
بغض به گلوم چنگ انداخت. گفتم: «مدینه!»
گفت: «شب ششم»
بغضم رو قورت دادم اما اشک از چشمام جاری شد... . شبِ ششم، هم من روضه خوندم، هم سعید، هم سید، هم صدرا...! شبِ سنگین و مفصلی بود اما... تمام اشک و نالهی اون شبِ من از یک جمله بود؛ جملهی امام حسین علیهالسلام وقتی قنداقه رو باید خونی برمیگردوندن... . گفتم: «خدایا حسینت چیکار کنه...؟»
مجتبی به "جمله" گفتنم ایراد نگرفت. چهرهش از بغض جمع شده بود اما مقاومت میکرد. گفت: «شب هفتم»
اونشب، میخواستم روضهم متفاوت باشه! همیشه از نوجوونیشون گفتن و از اسبها، که مراعات نکردن...! اما روضهی حضرت قاسمِ من، روضهی یادگاری بود! یادگاری که دست دشمن افتاد... . مجتبی داشت وارد شبهای سختی میشد. صدام لرزید. گفتم: «یادگاری!»
دستم رو گرفت. گفت: «شب هشتم»
پلکهامو که روی هم گذاشتم، اشک تمام صورتم رو خیس کرد. سرمو به دیوار پشت سرم تکیه دادم و لحظههای اونشب رو مرد کردم. از وقتی دلم شکست و تنهایی و بیکسی قلبم رو چنگ مینداخت، از توسلم به امام زمان در حالی که توسل بلد نبودم، از اومدن حاج محمد و از روضهای که شهید، با حضرت زهرا و آقام اومدن، تا... وقتی شهید رو با امام، بالای سرم دیدم...!
بغضم، گریه شد، هق هق شد. گفتم: «دلم تنگه مجتبی... . پنج ماهه دلم تنگه! من... من حتی نتونستم روضه بخونم، که حسرت بخورم اینبار آقامو ندیدم! دلم برای شب هشتم تنگه... برای حاج محمد تنگه... علی... ولی برای علی... دلم قد تموم دلتنگیام، تنگه!»
چشمای مجتبی خیس شده بود. گفت: «اگه بگن علی، یا روضه خوندن...»
حتی صبر نکردم سوالش تموم بشه! سریع گفتم: «علی!»
لبخند زد. گفت: «اگه بگن حاضری برای دوباره پیش علی روضه خوندن چیکار کنی، چی میگی؟»
لبخند تلخی زدم و صورتم رو پاک کردم: «کوچیکتر از اونم که برای همچین اتفاق بزرگی بتونم کاری کنم! اما هر چی ازم بخوان، هر چی! دریغ نمیکنم... .»
سری تکون داد. گفت: «تو شب نهم روضه نخوندی، روضهٔ حضرت عباس (ع) بلدی...؟»
اسم حضرت عباس (ع) قلبم رو به شور انداخت: «من با روضهٔ حضرت عباس (ع) زندهم... .»
مجتبی دستم رو توی دستش فشرد و گفت: «من ازش پرسیدم، گفت شرطش روضه حضرت عباسه! باید روضه حضرت عباس بخونی!»
از جا بلند شد. حتی حدس اینکه منظورش چی بوده، نفسمو به شماره مینداخت! سریع گفتم: «کی مجتبی؟»
نزدیک در حسینیه شده بود. گفت: «مگه دلتنگ علی نبودی...؟»
چشمام روی در قفل شد. مجتبی دستگیره رو پایین کشید و در رو کامل باز کرد. گفت: «چشماتو ببند!»
سخت بود ولی گوش کردم و چشمامو بستم. هر لحظه ضربان قلبم بالاتر میرفت! صدایِ مجتبی رو کنارِ خودم شنیدم: «دستتو بیار جلو!»
دستمو جلو بردم. گرمای دستای کوچیکی، قلبِ بیقرارم رو نوازش کرد! چشمامو باز کردم. خواستم صداش کنم، اما نفسهای تندم و اشکی که منتظر گریه شدن بود، مانعم شد! بیاختیار از ته دل خندیدم. دستشو سمت خودم کشیدم و محکم در آغوشش گرفتم! سر و شونههاشو بوسه باران کردم و عطر شبِ هشتم رو از روی پیرهنش نفس کشیدم... .
ـــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان ، حضرت علیاکبر
علیـهالسلام💕
بـھ قلـم : خادم الحسـن علیهالسلام🌱
(میـم_قــاف)
- نشر با قید نام نویسندھ و منبع ، آزاد میباشد .
✨https://eitaa.com/Golma8
˼❤️ گُلمــا ✨˹
🍃🌸 حرم امام رضا جان، یه جوریه که آدم دردها، گرفتاریها، غصهها....
همه و همه رو یهجا فراموش میکنه...
بعضی وقتا هم همهچی حل میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح برفی نروژی های باغیرت هم بخیر
Free Palestine
🌸 هفتهی پیش در نروژ
🌸🍃 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
#وقت_سلام
تا کسی بنده ی سلطان خراسان نشود؛
غمش از دل نرود،
مشکلش آسان نشود..♥️🫀'
حضرتِ رئوف🌿"
🍃❤️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقد چند روز مانده بود تا سالگرد عقد انها:)💔
#همسرشهیدپویارحمتطلبضیابری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 چه وحشتناک میشد اگه سرویس مدارس اینطوری بود....
✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 مادرانه به این قشنگی دیده بودید؟
✨https://eitaa.com/Golma8
لاڪ پشت ها بخاطر سبڪ زندگی خاصی که دارن بیشتر از ۱۵۰ سال عمر میکنن!
سبڪ زندگیشون اینه ڪه...
سرشون تو لاک خودشونه نه تو زندگی دیگران ❗️
یه ضرب المثلی ژاپنی میگه:
اگه میخوای جای رئیست بنشینی؛
پس هلش بده بره بالا!
برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با لباس بافت قدیمی کلاه بدوز
🧵🪡
#ترفند_خیاطی
🌸 به نظرتون جالب میشه ؟
6_144247131822085796.mp3
3.14M
امنا زهرا ابانا علی علی
همه روح اذانا علی علی
اسدالله توانا علی علی
تا ابد نام تو بالا علی علی
#استودیویی🔊
#جدید🔄
#ایام_فاطمیه🏴
#مهدی_رعنایی🎙