فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح برفی نروژی های باغیرت هم بخیر
Free Palestine
🌸 هفتهی پیش در نروژ
🌸🍃 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
#وقت_سلام
تا کسی بنده ی سلطان خراسان نشود؛
غمش از دل نرود،
مشکلش آسان نشود..♥️🫀'
حضرتِ رئوف🌿"
🍃❤️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقد چند روز مانده بود تا سالگرد عقد انها:)💔
#همسرشهیدپویارحمتطلبضیابری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 چه وحشتناک میشد اگه سرویس مدارس اینطوری بود....
✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 مادرانه به این قشنگی دیده بودید؟
✨https://eitaa.com/Golma8
لاڪ پشت ها بخاطر سبڪ زندگی خاصی که دارن بیشتر از ۱۵۰ سال عمر میکنن!
سبڪ زندگیشون اینه ڪه...
سرشون تو لاک خودشونه نه تو زندگی دیگران ❗️
یه ضرب المثلی ژاپنی میگه:
اگه میخوای جای رئیست بنشینی؛
پس هلش بده بره بالا!
برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با لباس بافت قدیمی کلاه بدوز
🧵🪡
#ترفند_خیاطی
🌸 به نظرتون جالب میشه ؟
6_144247131822085796.mp3
3.14M
امنا زهرا ابانا علی علی
همه روح اذانا علی علی
اسدالله توانا علی علی
تا ابد نام تو بالا علی علی
#استودیویی🔊
#جدید🔄
#ایام_فاطمیه🏴
#مهدی_رعنایی🎙
خدایا
جوری واسمون جور کن که ذوق زده شیم،
قلبهای خستمون نیاز داره به یک جبران...
🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
🌸🍃 رفقا، مداحی و کلیپی که نیمه شب بارگذاری شده ۲ تا از پستهای دیروز بود که بالاخره دانلود شدن...
دیروز ایتای من، حالش خوب نبود خواست کار نکنه عوضش یه کم استراحت کرد.
انشاءالله امروز در خدمتیم.☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق..!
خوبگوشکن..!!
صدایقدمهاییهچیزیمیاد!
صداینالهوعزامیاد..!🥀
صدایغربتوخونمیاد!
بویهیزمآتشگرفتهمیادانگار!
شآیدمحرمه!
نهانگارسنگینتره..':)
نکنهفاطمیهنزدیکه !؟..(:"
#روزهایبیمادری. .
#وقت_سلام
همهدانندکهایرانسروساماندارد
تکیهبرپرچمسلطانخراساندارد..☺️💛
السلامعلیکیاعلی ابنموسی الرضآ🪴
˼❤️ گُلمــا ✨˹
هشتاد و هفمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
هشتاد و هشتمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨
✨🌷
🌷
بســمربالحسین علیهالسلام ؛✨
- 『#ملجــاء'🌿』-
فَفَروا اِلےَ الحُسین علیهالسلام !❤️
"#قسمت_پنجاهم ؛ آسمان!"
دلم نمیومد از خودم جداش کنم، دستامو دورش محکمتر کردم. چشمامو بستم و نفس راحتی کشیدم... . وقتی چشمامو باز کردم، لبخند مجتبی، توی قابِ نگاهم بود. تمام احساسم رو توی لبخندم ریختم و گفتم: «خیلی مردی داداش!»
علی رو به روم نشست؛ با همون نگاه معصومانهای که یک دنیا حرف داشت! دنیایی که هر کسی به اندازهی معرفت و عاشقیِ خودش، کشفش میکرد...!
من ظاهرا سکوت کرده بودم اما اینقدر حرف داشتم نمیدونستم کدومشو بگم! من فقط با نگاهم قربون صدقهی علی میرفتم و این همه وقت دلتنگی رو مرهم میذاشتم...!
علی دفترچه و خودکار از توی جیبش درآورد. لبخندی زدم و با ذوقِ کودکانهای گفتم: «علی من زبون اشاره یاد گرفتم! فقط بخاطر تو...!»
لبخند قشنگش، قندی توی دلم آب کرد که شیرین تر از اون چیزی نچشیده بودم! دفترچه و خودکار رو کنار گذاشت و دستاشو حرکت داد. من از سکوت علی، قشنگترین صدای عمرم رو میشنیدم...! گفت: «حالت خوبه؟ خوب شدی؟»
از شوق لبخندم یک لحظه هم کمرنگ نمیشد. گفتم: «آره قربونت برم! همه چی به لطف خدا و دعای تو درست شد!»
گفت: «دست و پات کی خوب میشه؟»
نگاهی به عصام انداختم. اینقدر حالم از دیدن علی خوب بود، که حتی یادآوری لاعلاج بودن مشکل پام هم نمیتونست ناراحتم کنه! گفتم: «اینا تا همینجا هم که خوب شدن، از سرمم زیاده!»
علی مکث طولانیای کرد. یک نگاهش به دستم بود، یک نگاهش به پام. گفت: «خوب میشن!»
قلبم لرزید. خندیدم و گفتم: «واقعا؟»
سرتکون داد. اشک درست پشت چشمام، منتظر یک اشاره بود. نگاهی به دست و پام انداختم. نمیدونستم چطور، ولی مطمئن بودم که علی راست میگه! علی تو این دنیا مسئول انجام کارایی بود که همه میگن: محاله! من، و محال بودن شفای دست و پام هم، روش...!
چشمم به دست دیگهم و تسبیح دور مچم افتاد. گفتم: «علی اونشب هیچ جای من نبود که سالم مونده باشه، الا دست چپم که تسبیح تو رو دورش بسته بودم!»
لبخند قشنگی زد و گفت: «تسبیح شهیدمهدی!»
نفس عمیقی کشیدم و تکرار کردم: «تسبیح شهیدمهدی!»
علی سرجاش جا به جا شد و نگاهی به مجتبی، که اون سر حسینیه، رو به روی دریچهی آشپزخونه ایستاده بود، انداخت و رو به من گفت: «دلت برای روضه خوندن تنگ نشده؟»
نگاهمو ازش گرفتم. چشمام از اشک خیس شده بود. تک خندهای کردم و گفتم: «چرا... اینقدر که...»
نتونستم ادامه بدم. اشک، گریه شد و جملهمو نصفه گذاشت. علی شونهمو تکون داد تا نگاهش کنم. چهرهش حالت گریه داشت. گفت: «گریه نکن!»
اشکامو پاک کردم و دوباره لبخند زدم: «چشم! چشم قربون دل مهربونت بشم!»
لبخند قشنگش برگشت. گفت: «امشب، مادر دوست شهیدمهدی که مفقودالاثره، اینجا برای پسرشون روضهٔ حضرت عباس (ع) گرفتن. منم امشب اینجا میمونم!»
با التماس نگاهش کردم: «اگه مهمونای ویژهمون اومدن، بهم میگی؟»
وقتی گفت: «آره!» احساس کردم دنیا رو بهم دادن! نه... اگر دنیا رو بهم میدادن هم اینقدر خوشحال نمیشدم!
علی گفت: «ولی باید یه علامتی رو با هم مشخص کنیم، که وقتی من اون علامتو نشون دادم متوجه بشی مهمونامون اومدن!»
- «خب... من میشینم کنارت! هر موقع اومدن بهم بگو!»
- «نمیشه که!»
حس بیلیاقتی تموم وجودمو گرفت. فکر کردم چون علی حضور اهل بیت و شهید رو میبینه، منِ روسیاه نمیتونم توی اون لحظه کنارش باشم... . اما اشتباه میکردم! و چقدر شیرین بود لحظهای که فهمیدم اشتباه میکردم...! شاید تنها اشتباهی که خوشحالم کرد!
علی لبخند شیطنتآمیزی زد و گفت: «مگه منو بذاری روی پات! آخه پله منبر کوچیکه با هم جا نمیشیم!»
نمیفهمیدم چی میگه! فقط نگاهش کردم. مفصل خندید و گفت: «امشب تو روضهخونی!»
نفسم بند اومد. اشک، قطره قطره از چشمام روی زمین میریخت ولی من اینقدر شوکه شده بودم حتی نمیتونستم گریه کنم...! علی کاغذی رو از توی جیبش درآورد و گفت: «اینم روضهت! خودم نوشتم برات!»
کاغذ رو دستم داد. نگاهم روی علی خشک شده بود. علی سرخم کرد و با محبت نگاهم کرد. وقتی دید هیچی نمیتونم بگم، دستاشو باز کرد و محکم بغلم گرفت. تا آغوششو احساس کردم، انگار قلبم آروم گرفت که راه گریهم باز شد. سرمو روی شونهش گذاشتم و بیصدا گریه کردم! من... اونجا... کنج حسینیهٔ حضرت علیاکبر علیهالسلام، تموم بهشت رو یکجا توی آغوشم داشتم... خدا، تو همین دنیا، بهشتشو بهم داده بود! من رستگار شده بودم... شبِ هشتم، درست وقتی علی رو شناختم!
ـــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان ، حضرت علیاکبر
علیـهالسلام💕
بـھ قلـم : خادم الحسـن علیهالسلام🌱
(میـم_قــاف)
- نشر با قید نام نویسندھ و منبع ، آزاد میباشد .
✨https://eitaa.com/Golma8
ارزش مهمان
⚠️ فرشتگان در آن پا نگذارند ...
#حدیث
#مهمان
🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وقت_سلام
💠 این چای به نیابت از شما ریخته میشه ...
آقا به جانِ مادرت
آن مادرِ غمپرورت
ما را مرانی از دَرت ...
🔅 صاحب این آستانِ بهشتی، دستِ رد به سینهٔ هیچ دلشکستهٔ حاجتمندی نمیزنه؛ حالا که دستتون دور مانده از این حرم، با ما به حال و هوای دلدادگیِ خادمین چایخانهاش بیایید تا به نیابت از شما، با یک استکان چای گرم، سرمای پاییزی را از قلب و جان زائراش دور کنیم ...
#السلامعلیڪیاعلیابنموسۍالرضا