🏴 ای یاسِ داس خورده، بمیرم برای تو "تبت یدا ابی لهب" ای وای مادرم ای قبله علی تو چرا رو به قبله ای ای حاصل علی نشوی قاتل علی #ایام_فاطمیه @Nabzghalam

🏴 آدم ‌پیر می‌شود ‌وقتی مادرش ‌را صدا می‌زند و جوابی‌نمی‌شنود ... برای دل ‌کودکی که گفت: کلّمینی، يا اُمّا ... انا ابنکِ الحسين ... @Nabzghalam

ما ميگيم كارتن خوابيم شما ميگى كدِ پستىِ محلِ اقامت؟!!! البته هر چیز که شما را به دردسر بیندازد، هر چیز که شما را برنجاند، همان معلم شماست... @Nabzghalam

یه جایی، تو یه کتابی خوندم، عشق مثل هوایی می مونه که میاد طرفت و زنده نگهت میداره. اگه عاشق شدید شجاعت داشته باشید و انعطاف% مثلا اگر بهتون گفت ‏- تو حتی منو نمیشناسی بگو: + باقیمانده زندگیم رو برای شناختنت وقت دارم...😁 خلع سلاحش کن بزار بفهمه دوستش داری.... @Nabzghalam

🌹: یه چیزی بگو ترسم بریزه 💖: می‌میرم برات... @Nabzghalam

‏اون چیزی که گاهی از علم و ثروت بهتره، فراموشیه! @Nabzghalam

آدمها مثل کتابند؛ باید مشق نوشت بعضی ها را بعضی را باید چند بار خواند، تا مطالبشان را درک کرد؛ ولی بعضی ها را باید نخوانده کنار گذاشت .... 👤 ویکتورهوگو @Nabzghalam

اصلا عجیب نیست که یک کوه پر غرور دائم برای ماه دلش تنگ می شود... @Nabzghalam

+ چند سالته؟ - وقتي سر حالم شونزده سال و وقتي خستم بيست پنج سال! + الان چند سالته ؟ - هزار سال!! @Nabzghalam

اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه چون تو باهاش خوبی، مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تو رو نخوره چون توام اونو نمی‌خوری! واقع بین باش... @Nabzghalam

بین "علاقه هایتان" و "منطقتان" هیچ وقت یکی را انتخاب نکنید. باور کنید هیچکدامشان به تنهایی درست نیست نه علاقه ای که بی منطق باشد و نه منطقی که بدون علاقه پیروی شود. همیشه انتخاب هایتان را جوری تعیین کنید که نه بی منطق باشد و نه بی علاقه یک جور قاعده‌ی بُرد، بُرد. تقسیم کردن انتخاب ها به این دو دسته پشیمان شدنش حتمی است می‌دانید چه می‌گویم؟ حتمی است.... @Nabzghalam

ای عشق سر بزن به دل سنگ من که گاه روید ز سنگ فرش خیابان جوانه ای @Nabzghalam

#کوتاه_پرمعنا یک دروغ ممکن است دنیا را دور بزند و به جای اولش برگردد؛ اما در همین مدت، یک حقیقت هنوز دارد بند کفش‌های خود را می‌بندد تا حرکت کند. @Nabzghalam

❄️ شب بخیر غارتگر شبهای بی مهتاب من... @Nabzghalam

استادمون میگفت ماشینو که طراحی میکنن یه آینه کوچیک میزارن واسه نگاه کردن به عقب یه شیشه بزرگ میزارن واسه دیدن جلو همونقدر محدود به گذشته نگاه کنید نگاهتون به جلو باشه @Nabzghalam

سن چیست؟ تعداد دفعاتی است که شما به دورِ خورشید چرخیده اید، و این پدیده هیچ ربطی به سطح شعور، سواد و فرهنگ انسان ها نداره! @Nabzghalam

هر کی به سهم خودش از دنیا چیزی برمی‌داره من از دنیا "دست" برداشتم. @Nabzghalam

مرد واقعی باید مرام و معرفت داشته باشه هیکل گنده رو که گاو هم داره ... @Nabzghalam

بیا زندگی کنیم همدیگه رو دوست داشته باشیم خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌کنه ما هم دوبار به دنیا نمی‌آیم هر چه زودتر به آنچه از زندگی‌ات باقی مونده بچسب...محکم!!! @Nabzghalam

افسوس...! هر چه کردم مردم بفهمند، اما فقط خندیدند... 👤 چارلی‌چاپلین @Nabzghalam

عشق است ، نه زر ! نهان نمانَد ‏العاشقُ کُلُّ سِرُّهُ فاش... @Nabzghalam

علـت کوری یعقوب نبی معلوم اسـت! شهـر بی یار مگـر ارزش دیـدن دارد؟ @Nabzghalam

وقتی چیزی را از دست می دهید، درسی را که از آن گرفته اید از دست ندهید... 🌹 @Nabzghalam

آنانکه زمستان را از پشت پنجره‌‌ دیده‌اند و گرسنگی را هم فقط در کتابها‌ ‌خواندند ، نخواهند توانست که نمایندگانی شایسته برای دفاع از حقوق مردم باشند... @Nabzghalam

◀️ قرص سردرد ▶️ يك پسر براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از اين فروشگاهاي بزرگ كه همه چيز مي فروشند در ايالت كاليفرنيا رفت. مدير فروشگاه به او گفت: «يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم مي‌گيريم.» در پايان اولين روز كاري، مدير به سراغ پسر رفت و از او پرسيد كه چند مشتري داشته است؟ پسر پاسخ داد: «يك مشتري.» مدير با تعجب گفت: «تنها يك مشتري؟ بي‌تجربه‌ترين متقاضيان در اينجا حداقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟» پسر گفت: «134،999/50 دلار.» مدير فرياد كشيد: «134،999/50 دلار؟ مگه چي فروختي؟» پسر گفت: «اول يك قلاب ماهيگيري كوچك فروختم، بعد يك قلاب ماهيگيري بزرگ، بعد يك چوب ماهيگيري گرافيت به همراه يك چرخ ماهيگيري 4 بلبرينگه. بعد پرسيدم كجا ميريد ماهيگيري؟ گفت: خليج پشتي، من هم گفتم پس به قايق هم احتياج داريد و يك قايق توربوي دو موتوره به او فروختم. بعد پرسيدم ماشين‌تان چيست و آيا مي‌تواند اين قايق را بكشد؟ كه گفت هوندا سيويك، من هم يك بليزر دبليو دي4 به او پيشنهاد دادم كه او هم خريد.» مدير با تعجب پرسيد: او آمده بود كه يك قلاب ماهيگيري بخرد و تو به او قايق و بليزر فروختي؟» پسر به آرامي گفت: نه، او آمده بود يك بسته قرص سردرد بخرد كه من گفتم بيا براي آخر هفته‌ات يك برنامه ماهيگيري ترتيب بدهيم، شايد سردردت بهتر شد!» #داستان_کوتاه @Nabzghalam