میگن ابۍعبدالله ڪنارِ بدن خم شد همه لشڪر دارن نگاھ میکنن•• ببینن حسین؏ چیکار میخواد بکنه؛ عباس با اون وضع رو زمین افتاده باز این بدن میترسن•• کسے جرأت نڪرد بیاد جلو ببینه چیشدھ؟ ڪاره عباس تموم شده یانه؟•• همہ منٺظرن ببینن ابۍعبداللّٰه چجوࢪ حرف میزنه.. میگن دیدن تا خم شد ࢪو زمین ، دست به ڪمر گرفت••
گفت : الآن انڪسر ظهری•• دیگه ڪمرم شکسٺ•••😭💔
فبڪى بكاءً شدیداً عالیاً••😭 هرچی بلند بلند ناله میزد گریه میڪرد، برای اینڪه گریھ حسین؏ به دل بعضي از اینا اثر نکنه یه مرتبه دستور داد گفت꧇
همه کف بزنید••😭💔 همه هلهله ڪنید••
میگن یھ نفࢪ تا ابـےعبداللّٰه ڪنارِ بدن نشسٺ هی میگفت واعباسا••😭💔
یه مرتبھ یه نانجیب گفٺ꧇
های حسین؏! چیشد اون عباست ڪه بهش مےنازیدے؟
علمدارٺ چیشد؟
یه نفر از اون طرف بلند شد داد زد گفت꧇ علمداࢪ رو زمین افٺاد••
هرڪی میخواد سمٺ خیمھ ها برھ دیگه میتونہ••😭💔
یه وقٺ دیدن ابۍعبداللّٰه دستُ و پا گم ڪرد••
عباسم هۍ دارھ خودشُ رو زمین تڪون میدھ••😭💔گفت داداش بࢪو••😭
ارباب؏ بالا سر هر شھیدے ڪه میومد با یڪ دست سر رو از روے خاڪ برمیداشت••
اما رسید ڪنار عباس آروم شمشیرشُ گذاشٺ زمین،، سرُ گذاشٺ رویِ زانوهاش••
ڪنار بدن قاسم جورے گریه ڪرد کھ از حال رفٺ😭😭💔
بالاسر علےاڪبر بلند گریھ میکرد وَ رَفَعَ الْحُسَينُ،صَوْتَهُ بِالْبُكاء😭😭
اما بالاسࢪ عباس دیگه گریه نمیڪرد••
داد میزد꧇ صَرَخَ الحُسَین؏••😭 یہ نگاه ڪرد دید یھ چشم با تیࢪ از بین رفتھ••😭😭تیر رو آروم از چشم زخمی در آوورد••
با گوشۂ آستین خون هارو پاڪ کࢪد•• یه وقٺ دید چشم سالم داره گریھ میڪنه••😭
صدا زد꧇ تو چرا گریھ میکنے من بـے برادࢪ شدم؟!😭💔
گفت꧇ آقا گࢪیَم برا این نیسٺ ڪه دسٺمو بریدن، چشممُ ٺیر زدن••😭
گریم برا اینه من ڪه نوکࢪ شمام رو زمین افتادم شما بالاخره اومدی سرمو به دامن گرفتے••😭
اما ساعتے دیگھ تو گودال••😭💔 تو تڪ و تنهایی .. ڪی سرت رو به دامن میگیرھ؟!
میخوام بگم اباالفضل ، سر حسینو؏ دامن نگرفتن ، سر حسینو؏ دست بہ دسٺ ࢪوی نیزھ ها گردوندن💔😭😭
عباس؏ جان،
حق داشتے گریھ ڪنی••💔😭 آقا حق داشتے گࢪیه ڪنی هیچڪس نبود سر حسینتُ برداࢪه .. یھ خواهر داشت زینبۜ اومد برسھ سر رو بردارھ ، اما دیر ࢪسید به گودال••😭😭
وقتے ڪه رسید دید꧇
سرے به نیزھ بلند است در مقابل زینبۜ😭😭💔
هر ڪی گرھ به ڪار دارھ••
روضھ، روضھٔ باب الحوائجھ••😭
دستٺو باݪا بیاࢪ .. فرمود هرجا روضھٔ عموجانم عباس؏ رو بخونن میام .. بیاࢪ دستتُ بالا꧇
یا صاحب الزمان"عج"•• یا صاحب الزمان"عج"••😭💔
آخ••😭💔
همینطوࢪ ڪه زمین افتادھ بود گفٺ꧇ حسین؏ جان؟
گفت꧇ چیه عزیز دلم؟چیه داداشم؟
گفت꧇ داداش تا حالا یادٺ میاد چیزی ازٺ خواستھ باشم؟
_نه عباسم؛
_ولی حالا ازت یھ خواهش دارم••
_چیہ عزیزِ دلم؟
_داداش یھ قولے بہم بدھ•• حسین؏ جان بدنمُ از اینجا تڪون ندھ•• من نمیٺونم ٺو چشمایِ بچه هات نگاھ ڪنم••😭💔
وقتے ابـےعبداللّٰه عبا ࢪو پهن کࢪد بدن علےاڪبࢪش رو برگࢪدوند خیمھ،، عباس؏ بود ڪمڪ حسین ڪنه••😭💔
اما دیگه الان نہ عبا داࢪه••😭
نه ڪسیو که ڪمکش کنہ••💔
حسین؏ داره بࢪمیگردھ، اما چجوری؟؟
پیاده، سواࢪ اسبم نیست•• افسار اسب رو گرفته،، همینجوࢪی خمیدھ خمیدھ داࢪه میاد••😭💔
اَیْنَ عَمے العباس؏؟!••
یھ وقٺ دیدݩ حسین؏ بغضش ترڪید••😭 عمود خیمھ عڵمداࢪو ڪشید••😭💔این خیمھ نشسٺ••
بچه ها بࢪید آمادھٔ اسیرے بشید••😭
امان از دݪ حسین؏••😭💔
سرشو بالا آوࢪد، هر ڪسی از صبح ࢪو زمین افتاد حسین؏ آوࢪد تو خیمۀ داࢪالحرب••
ابـےعبداللّٰه یھ دسٺ به عنان ذوالجناح، یه دست به ڪمر،
سڪینه دوید توے خیمہ بچه ها،
گفٺ꧇ دیگه کسی اسم آب نیاره، دیگه عمو نداریم••😭💔
تو خیمه ها کسے نبود دست کسے ࢪو بگیرھ•• لطمھ به صورت میزدند، گیسوان میڪشیدند••😭
فداے غࢪبتٺ یا حسین؏😭💔
هࢪ ڪے گرفتارۍ داࢪه ذڪر اباالفضڵ؏ میگێࢪه••
آقا #بابالحوائجه ها••😍
امشب امتحان ڪن یه یا اباالفضݪ بگو حاجتٺ رو مدنظر بیاࢪ ، دستٺ رو بیار باݪا🤲🏻
با همۀ وجودت نالھ بزن꧇
یا اباالفضݪ؏••😭