eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌿🖤 آرزو هاتو جار نزن... به جای جار زدن آرزو ها.. جوری زندگی کن.. که رسیدن به آرزوت رو جا بزنی 🌿🙂✨🕊 @Hlifmaghar313
•°🌿✨°• میگفت↓ جوری زندگی کن.. که خدا عاشقت بشه.. اگه خدا عاشقت بشه.. تورو خوب خریداری میکنه🙂❤️ شهید‌محسن‌حججی🖤🌿 •┈┄┈┈┄┈┄┄┄┈┄• @Hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا الان درس خوندن به اجبار بود... اونایی که مثل من ادعای گوش به فرمانی از رهبری دارید!!!! حالا وقتشه نشون بدید که فقط حرف می‌زنید.. یا.. مرد میدان درس و عمل کردن هستید🌿✨ از امروز وظیفمونه.. از امروز جهاد ما .. درس خوندن.. @Hlifmaghar313 @Hlifmaghar313
✨🌿🕊 اگه از لحظه لحظه های زندگیت.. برای تفکر به خدا استفاده کرده‌‌.. بدون تو وجودت.. چیزی به نام وقت هدر رفته نیست.. یاعلی✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱✋🏻 🌾👆🏻میدونستی‌زیاد‌ وب‌گردی(ولگردی)در فضای مجازی ادمو خرفت میکنه؟؟ 👤❤️استاد پناهیان•.
39.mp3
3.69M
اول این مداحی رو پلی کنید بعد پارت رو بخونید...❤️🌱
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ نزدیکای ساعت ۲ به نجف رسیدند... لباس هاشون رو عوض کردند و به سمت حرم راه افتادند... از دور گنبد طلایی چون خورشید می درخشید... اصلا آسمان نجف دو خورشید دارد‌... {اَسَـݪامُ عَـــلَـیڪَ یــا اَمـیڔاَلـمؤمــنـیݩ} اشک در چشمانشان حلقه زد... اینجا حرم امیرالمؤمنین است... اۍ ڪہ ٺـو در ڝــدف... قـبݪــہ‌ے ۺہر نــجـــف.... خــستـہ از ره مےرســد... عــاشـقــــانت صـف به صف... بر ݪبــم نــام ٺـوسـت مـســــٺے ام از جـاݥ تـوݭـٺ ڪے رود جاۍ دڱــر دݪ ڪه مرغ بــام ٺوســت... آرامشی که در این صحن هاست را در هیچ جای دنیا نمی توانی یافت ڪني... و اشڪے که در این حریـم جاری مے شود را هم در هیچ جای دنیا نمیتواند جاری شود... بارها در ڪتاب ها و قصـہ ها رشـادٺ هایش را خوانده‌ایــم... لیلة‌الــمَبیتْ را بارها شـنیده‌ایم... ڪندن درب قلعــہ خیبر را نیز بارها شـنیده‌ایـم... اینجا حـرم همـان مردےست که هر روز قبل از نماز شـهادٺ می دهـیم ڪه تنـها اوست امـیرالمؤمـنیݩ... و اینجاسٺ ڪه افتخــار مےکنیم به آنڪه شیـعہ او هسـتـیم... اما.. اما دمے بعد به یاد ظلـم هایے ڪه بر او ڪردنـد تا اعـماق وجـودمــاݩ را مے سوزانــد... از گـریہ هاے او بعد از پیـامـبراڪرم(ص)... از سـڪوتـی ڪه بہ خاطـر اسـلام کرد... از آن شـب ڪـه بر در خـانہ‌اش هـجوم آوردنـد تا بیعت بگیـرند... همان شـب ڪہ فـاطمہ‌ی‌زَهـرا(س) جـان خود را بـراے ولایت فدا ڪرد... از گریہ هایش در چـاه.. از آن زمـانے که در مـدینہ ڪسـے جواب سـلامـش را هم نمی داد... راسٺ گـفٺ علامـہ امـیݩے که اگر تا روز قـیامت از خدا عمر بگیرم و شبانـه روز بر مظـلومـیت عـݪے بگریم باز هم کم است... از ڪودڪے با ذڪر عــلے عـــݪے بزرگ شدیـم و اینجا حرم امـن علۍبݩ‌ابے‌طاݪب است... آمده‌ایـم اذن بگـیریـم... از ݐـدر اذن بگیـریم و به سـمٺ پسـر راه بیافتـیم... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
Misaq-Haftegi930915[03].mp3
6.69M
پارت بالا ر‌و خوندید؟!😁 حالا این یکی رو پلی کنید پارت بعدی رو بخونید...❤️🎧
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ دو روز را در کنار امـیرالمـؤمنـین(ع) بـودند... حرف دلشان این است... ڪاش زمـان نمی گذشـٺ و همـچـنان در کنـار امیـرالمـؤمـنین مے مانـدیم... امـا اڪنون بایـد برونـد به سمٺ حـسیݩ(ع)... نوای مداحـے بہ گوش می رسـید.. پشٺ سـر مرقــد مـولا... روبـہ رو جـاده و صـحرا... بــدرقہ با خود حــیدر(ع)... پـیش رو حضـرت زهـرا(س)... ایـنجا هرڪے هر چـی داره نذر حسـیݩ(ع) ڪرده.. هـر سـٺونــی ڪہ رد می شیم، سـیل جوونـمرده... یا حسین لـبیڪ یا حـسیݩ لـبیـڪ یاحــسیݧ یا بن الزهــرا... کوله بر دوششان.. سربند یا حسـین(ع) بر سرشان... به راه افـتادنـد... قــدم بہ قـــدم تا ڪـربـلا... عـمود اول... عــمود دوم... عــمود سوم... عمود چـهارم... کودکی دو ساله بر روی صندلــی ایستاده و جعبه دسـتمال ڪاغذی در دست گرفته... دخـتر بچـہ ایی حـدودا ٥ ساله که روسری مشڪی را لبنانی بسته و چند تار مو از آن بـیرون آمده پارچ آب و یـک لیوان در دست گرفـته... با ذوق بہ سمت زیــنب آمد، لیوان آب را پر ڪرد و جلویـش گرفـت... زیـنب آب رو گرفت و خـورد... آبی گوارا... -شڪرا جزیـلا.. (خیلی ممنون) با خنده دست بر سر دختـر کشـید و روسری اش رو درست کرد... دخـتر خواست که بره... - اِصْبِرْ! (‌صبر کن) دختر جلو اومـد.. زینـب از کولـه اش دسـتبندی را بیرون اورد و به دست دختر بست... خم شـد و صورت دختر رو بوسید.. -(فی امان الله) برگشت سمت بقـیه... زینب:ڪاش بشری هم بود.. الهه: آره.. دلم براش تنگ شده... زینب: خدا کنه برسونه خودشو... محروم میشه! زهرا: ازچی دقیقا؟! الهه: معلومه دیگه از فیض همراهی با ما! بعد هم زد زیر خنده... زهرا: نمکدون! حدیث: بچه‌ها میخواید یکم استراحت کنیم؟ زهرا: آره بریم همین موکب...‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
خاطراتتون از اربعین رو برام میگید؟!😢💔 https://harfeto.timefriend.net/16411846249511