eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
nf00663451-1.mp3
2.32M
🕊استاد 🕊 🌿موضوع:توسل شهید برونسی به حضرت فاطمه(ع)🌿 @Hlifmaghar313
زیارت‌عاشورا‌با‌نوای‌حاج‌قاسم❤️.mp3
8.5M
زیارت عاشورا با نوای حاج قاسم💔 روز دوم چله زیارت عاشورا. ✨به نیت شهید محمد رضا دهقان امیری عزیز✨ @hlifmaghar313
1_916746311.mp3
21.59M
✨قرائت روزانه دعا✨ 🕊 دعای عهد 🕊 @hlifmaghar313
معرفی شهید نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضایی 🕊تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۹/۱۸ 🌻محل تولد: تبریز 🥀تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ 🦋محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق ✨تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر @Hlifmaghar313
چند عکس از شهید 🥀🕊 🦋 🌹
خوب اول بحث دیروز رو ادامه بدیم ... بحث درباره چگونه سخن گفتن بود ... 🦋قسمت دوم امروز درباره چگونه سخن گفتن با بزرگان حرف میزنم 🙃🖇💕 در سخن گفتن با بزرگتر ها باید: ۱=با ملایمت حرف بزنیم .🦋 ۲=در هر صورت از داد زدن خود داری کنیم .❌📣 ۳=در سخن گفتن اولویت با بزرگتر🕊. ۴=با سرعت حرف نزنیم🤐 ۵=فقط در یک صورت میتوان از حرف مادر و پدر خود پیروی نکرد ، اگر که خلاف دین اسلام باشد .😉✨ @Hlifmaghar313
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ چهار روز از مرگ مادر گذشته بود . رها مرخص شده بود و بابا تو کما بود . امروز خاک سپاری مامان بود . دونه دونه مهمونا تسلیت میگفتن و مراسم رو ترک میکردن. آخرین نفر فامیل خودم هم رفتن و فقط آقا محمد و بچه ها مونده بودن . آقا محمد:رسول خیلی متاسفم ...غم آخرت باشه. سعید:داداش خدا رحمت کنه . گریت رو نبینم دیگه ، شرمنده من برم زینب داخل ماشینه هوا سرده ... عینکم رو در آوردم و پاکش کردم و گفتم رسول:ممنونم زحمت افتادید ، خدا حافظ . داوود:رسول جان داداش ... بعد اومد بغلم کرد و گفت . داوود:غم آخرت باشه . معصومه:آقا رسول خدا رحمت کنه. معصومه خانم رفت سمت نرجس و با هم شروع کردن به حرف زدن . داوود:معصومه جان سرده هوا ، برید بشینید تو ماشین حرف بزنید . معصومه:نه عزیزم ، تموم شد . رو به نرجس گفت معصومه:غم آخرت عزیزم . نرجس:ممنون . کیمیا و نیما:خدا رحمت کنه . رسول:ممنونم . یهو گوشیم زنگ خورد . تماس تصویری بود . از طرف فرشید 😳 رسول:سلام داداش فرشید . فرشید :سلاااااامممم به رسول خان عزیز ، چطوری ؟ رسول:ممنون داداش ❤️ فرشید:خدا رحمت کنع ، خیلی ناراحت شدم . رسول:ممنون فرشید: غم آخرت باشه. رسول:ممنون ،داداش خطا خطریه چرا زنگ زدی؟ فرشید:نترس پیش بچه های سازمانم ، خط دست خودمونه ، کنترلش میکنیم . رسول:خوبه خوب. فرشید:چه خبر؟ رسول:سلامتی ، اونجا چه خبر ، بچه ها خوبن؟ پسر کوچولوت؟ فرشید:سلام داره خدمتت ، انقدر بزرگ شده ، کپ خودم 😂 رسول:سلامت باشه . فرشید:شما چه خبر ، بچه ها ؟ رسول:سلام دارن ، داوود و معصومه خانم و منو نرجس و نیما و کیمیا خانم همین روزاس که عروسی بگیریم 😂 فرشید:به به لازم شد از کویت بلند بشم و بیام اونجا 😜 رسول:البته من که هنوز نه چون تا سال مادرم نره نمیشه خوب ... فرشید: اره ... خدا رحمت کنه. رسول:ممنون داداش. فرشید: صدام میزنن رسول جان ، ببخشید خدا حافظ. رسول:یا علی . پ.ن:اوخی 🙈🥀 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: چی !!!! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨