『حـَلـٓیڣؖ❥』
- اینه که میگم... درسته تو هیئت خیلی چیزها هست.. اما صرف هیئت رفتن همه چی نیست! خیلی ها هم هیئت رف
یه وقتایی هست تو هیئت؛ طرف دلش میخواد بشینه روضه گوش کنه و گریه کنه.
ولی میبینه که صدای بچهها داره بقیه رو اذیت میکنه بلند میشه میبرتشون یه گوشه باهاشون بازی میکنه تا دیگران بتونن استفاده کنند...
با نگاه معمولی ببینی میگی بیچاره نفهمید روضه چیشد!
اما اصلش اینه اون بیشتر از همه درک کرده!
خوب فهمیده که حسینی شدن فقط به گریه کردن و سینه زدن نیست!🖤
#ࢪُوحــٰآ..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
یه وقتایی هست تو هیئت؛ طرف دلش میخواد بشینه روضه گوش کنه و گریه کنه. ولی میبینه که صدای بچهها داره
خوب دقت کنید...
منظور من این نیست که هر کس گریه میکنه و روضه گوش میده و هیئت میره کار اشتباهی میکنه!
مــــطــــلــــقــــا حــــرفــــــم این نیست!
ما باید در خونه اباعبدالله نوکری کنیم.
هیئت بریم.
روضه گوش بدیم.
گریه کنیم.
اما یه طوری نشه که اگه یه وقت به خاطر کاری که بهمون اونجا واقعا نیاز هست و نباشیم خلاء بوجود میاد(و مورد رضایت خدا باشه😁) ؛ نتونستیم روضه بریم و... فکر کنیم از قافله عقب موندیم و همه چی رو از دست دادیم...
اینجوریا نیست.
حساب کتاب اون بالایی دقیق تر از این حرفاست🌱✨
التماس دعا❤️
#ࢪُوحــٰآ..
هدایت شده از .
من حتی واسه ۱۰ دقیقه تاخیر افتادن نماز اول وقتتون هم تلاش میکنم ..
مثلا طرف وضو میگیره داره میره نماز بخونه من توجهاشو به گوشیش جلب میکنم ..
تا این بیاد گوشیو یه چک کنه کلی گذشته :)))
واینجاس که من پیروز میشم :)
ولی امان از اونایی که به وسوسه هام اعتنایی نمیکنن و سریع میرن نمازشونو بخونن️😫
.
🔥| @devilgraphic
هرکہپرسیدچہداردمگرازدارِجهان؟!
همہےداروندارمبنویسیدحسین :)
#سلام_بر_حسین
#محرم
#حلیف
#اسرا
@Hlifmaghar313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_صد_دوازدهم ✍🏻نویسنده:
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_صد_سیزدهم
✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار...
دوروز از بازجویی گذشته است و اکنون؛ صوت آن به همراه گزارش روبروی کمال قرار گرفته است.
مهدی روی صندلی نشسته بود. درست زمان آن بود که بگوید.
بگوید چیزی را که مدتی است سنگینی می کند بر سینه اش.
و در طول این ماه ها خوب آن را بررسی کرده بود.
نفس عمیقی کشید.
- ببخشید آقا کمال!
یه موضوعی هست که میخوام بهتون بگم.
- میشنوم.
بارها جملات را در ذهنش سبک و سنگین کرده بود تا به بهترین شکل آن را بگوید.
سعی کرده بود ساده ترینشان را پیدا کند.
میدانست که کمال از مقدمه چینی و پیچاندن قضیه ای که میشود ساده گفت خوشش نمیآید.
- همونطور که میدونید از وعده سه ماهه حاج قاسم مدت زیادی نمونده.
تا الان هم خبر های خوبی به دستمون رسیده.
کمال سرش را به نشانه تایید تکان داد.
اما نمی توانست حدس بزند که مهدی چه میخواهد بگوید.
- منم میخوام برم سوریه!
دوست دارم حداقل اسمم جزء مدافعین حرم حضرت زینب نوشته بشه.
مدت ها بود میخواستم اقدام کنم، اما شرایط جور نمیشد.
بهترین زمان همین الانه!
این پرونده به پایانش نزدیک شده.
حضور من خیلی تفاوتی نداره.
در صورتی که میدونم اونجا بهتر میتونم کار کنم.
کمال با چشمانی گرد شده به او نگاه کرد.
صحبتی نمیکرد. واقعا شکه شده بود.
مهدی ادامه داد:
- اگه بخوام از راه معمول وارد بشم خیلی زمان میبره.
ولی من دیگه نمیتونم صبر کنم.
ازتون میخوام که لطفی در حقم بکنید.
اگه میشه یه هماهنگی انجام بدید که زودتر اعزام بشم.
کمال به سختی نفسی کشید و لب زد:
- باید فکر کنم.!
تنها چیزی که توانست بگوید همین بود.
- زمان زیادی ندارم.
#ادامــہدارد...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
لینک پرش به قسمت اول:
--↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Hlifmaghar313
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الا یا اهل عالم ..
من حسین را دوست دارم . .♥️. .
- اند دل من درون و بیرون همه تو یاحسین
#حسین_جانم
#حلیف
#جابر
Hlifmaghar313مقرحلیف