به به
۴۷۰ شدیییییم 👏👏👏
عاشقتونیم
بمونید برامون 😍💕🌸🌻❤️🌳✨
هم قدیمی ها و هم جدیدا 😉
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به واسطهی ضبط سریال گاندو برای چند روز این شانس را داشتم تا در لباس افغانهای عزیز زندگی کنم ای
واقعا خیلی دردناکه....
حتی از اخبار هم نمیشه نگاه کرد..
بس که صحنه های دلخراشیه..
رفقا یادمون نره!!!
اگه ما الان با آرامش توی خونه هامون نشستیم..
به خاطر همین سپاه و نظام...
اینکه بعضی ها میان میگن که انقلاب ال... بل...
اینا خودشون مطمئنم ۱ روز اگر امنیت نباشه نمیتونن دووم بیارن....
یادی هم بکنیم از همه شهیدان... چه شهدای مدافع حرم و چه شهدای مدافع وطن..
و
همچنین شهدای جنگ...
که امنیت کشورمون رو مدیون اون ها هستیم.
#افغانستان_در_خون
#فرمانده
#محرم
May 11
افتتاحیه پروفایل جدید کانال به مناسبت ایام سوگواری امام حسین و ماه محرم 🏴👌
#گاندو
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🦋😊 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_بیست_و_نه #مهرابی < سلام... ببخشید آقا رسول آقا محمد
به نام خدا🕊
#رمان_پرواز_تا_امنیت 🕊🖤
#پارت_صد_و_سی
#رسول
خانم مهرابیان....
۲ نصف شبببببب؟؟؟😳
تنها.....
از تعجب کم بود سکته کنم...
نکنه لو رفتیم...
چرا انقدر آشفته بود...
چقدر بی ملاحظه...
ولی نه .. شاید حتما اتفاقی افتاده باشه...
اگه دنبالش باشن چی...
ای وای...
دوربین هارو چک کردم...
کسی نبود...
هوووووووووووفففففف
هزارتا سوال و حرف توی ذهنم داشتم که داوود اومد پایین...
رفتم به سمتش
سرش پایین بود...
$ داوود...
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
$ داوود؟؟؟؟؟؟
توی خودش بود...
$ آقا داووود... های.. کجایی تو پسر؟؟
& ا.. ها.؟؟ هان...؟ چی؟؟
$ کجایی...
& ها؟ آها... ام چیز..
$ اه داوود... حرف بزن ...
& خانم مهرابیان رو دیدی؟؟؟
$ آره... خوب؟؟
& رفت اتاق محمد...
$ چی گفت ... ؟؟؟ چی گفتن؟؟، چی شد؟؟؟
& من که اومدم...
$ ای وای.... برو کنار...
از پله ها رفتم بالا .. به پله آخر رسیدم که دوتا دوتا پله ها رو اومد بالا ...
داد زد...
& وایسا... وایسا رسول
مچ دستم رو گرفت...
₩ چه خبره بچه ها... آروم تر...
داوود بلند داد زد...
تمام سالن برگشتن به سمتمون...
از خجالت آب شدم🙁
$ ببخشید... شرمنده...
$ چته داد میزنی رسول رسول😑 هان؟؟
& نرو اتاق محمد... ببینتت شاکی میشه...
$، چرا خوب؟؟
& گفت کسی نیاد خانم مهرابی راحت باشه..
$ خوب یعنی چی؟؟
& یعنی همین...
باهم آروم از پله ها اومدیم پایین..
& تو خبر نداری چی شده؟؟؟؟
$ نمیدونم ...
& امشب خانم مهرابیان کجا بود؟؟
جرقه ای تو ذهنم خورد...
چرا به ذهن خودم نرسید...
خانم مهرابیان برای رفتن به مهمونی اکراه داشت
تو مهمونی هم خیلی اذیت شد..
یه جورایی بهش حق میدادم...
کلی آدم اوباش اونجا بودن...
یک از یک بدتر ...
زن و مرد... مختلت...
شاید دیگه نخواد ادامه بده
.....
حق داره...
بالاخره اونم آدمه...
خونواده داره....
& های رسول... کجایی؟؟؟
$ فک کنم مربوط به مهمونی امشب..
& مهمونی؟؟
$ آره... خونه شهسواری... مهمونی معرفی خانم مهرابی بوده....
از شراب و هر کوفت و زهر مار هم که بگی استفاده میشد...
از حرف هاشون که دیگه نگو.... اهانت به دین و انقلاب و رهبر..
حتما سختش بوده ...
ولی بازم درک نمیکنم چطور همچین ریسکی کرده..
& آها ... پس قضیه اینه...
$ احتمال میدم...
پشت میزم نشستم...
صدای حرف زدن خانم مهرابیان و خانم افشار رو که شنیدم پاشدم رفتم به سمت اتاق محمد..
سرش رو گذاشته بود روی میز...
معمولا آقا محمد تمامانرژیشروصرف کار میکرد...
میشد حدس زد که خیلی خستس.........
در ردو باز کردم..
$آقا...
€ حهه... جانم رسول؟؟
$ خانم مهرابی چیشده بود...
چقدر ناراحت بود...
€ رسول باشه برای صبح؟؟؟
$ من که تا همین الانم داشتم سکته میکردم..
ولی..
چشم😅
€ گفت که خسته شده...
دیگه نمیخواد نفوذی باشه...
$ یعنی چی؟؟ مگه میشه؟؟
€ شرایطش خیلی سخته.. من خیلی خوب میفهممش...
نفوذی بودن واقعا سخته...
۱ اشتباه کافی تا جونت رو بدی...
البته مسئله خانم مهرابیان بیشتر اعتقاداتشه تا جونش..
ولی خوب برای ما سلامت و امنیتش هم مهمه...
$ حالا چیشد...تصمیم چی گرفتین؟؟
€ قرار شد فعلا باشه تا یه راه پیدا کنم...
$ آها...
€ رسول...
$ جانم آقا...
€ تکلیف تصادفت چی شد؟؟
$ فردا صبح قرار دارم...
€ رسول ...
$ جانم اقا؟؟
€ یادت نره... اگه به نکته مشکوکی برخوردی حتما من در جریان باشم...
$ چشم...
€ نگران رها هم نباش...
خطش رو ازش گرفتم...
یه خط جدید بهش میدم..
ردیابی به این آسونی ها نیست....
$ ممنون...
به نام خدا🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_سی_و_یک
#رسول
فردا صبح.....
گوشیم زنگ خورد...
شماره ناشناس بود....
جواب دادم..
@ الو؟؟؟
$ سلام ... شما؟؟؟
@ شما هنوز شماره من رو سیو نکردید؟؟
$ شما؟؟؟
@ من همون خانمی هستم که دیروز تصادف..
$ شما چرا هربار از به شماره زنگ میزنید...
@ به شما .. ارتباطی داره ؟؟
$ البته که نه... ولی خوب من معمولا شماره های ناشناس رو پاسخ نمیدم...
حالا امرتون؟؟؟؟
@ خواستم بدونم قرار امروز سرجاشه؟؟؟
$ بله... تا نیم ساعت دیگه اونجام
@ بسیار خوب..
$، امر دیگه ای نیست...؟؟؟؟؟😬
تلفن رو قطع کرد....
از اونایی که فک میکنن خیلی زرنگن خوشم نیومد....
این خانم فک میکرد کیه...
باشه بابا... فهمیدیم خیلی خفنی🙄😏
آماده شدم که برم....
ماشین به سختی حرکت میکرد...
بالاخره رسیدم...
$ سلام ..
@ از این طرف...
$ سلام کردم...
@ تو فک کردی چون باهات تصادف کردم.. بهت بدهکارم.... میتونی هر جوری با یه خانم متشخص حرف بزنی؟؟؟؟؟
$ متاسفم که اینجوری راجب من فکر میکنید...
الانم نیازی به پرداخت خسارت نیست...
سوار ماشین شدم ...
داشتم میرفتم که دنبال ماشین دوید...
وایستادم....
زد به شیشه ماشین...
@ نه اینکه فک کنی من با بقیه فرق دارم...
ولی کلا از اینکه زیر پرچم و دین کسی باشه خوشم نمیاد...
نمیخوام تا آخر عمر به این فک کنم که زیر منت یه نفرم...
پیاده شید ...
$ نیازی نمیبینم....
@ پیاده شو..
پیاده شدم ...
$ درخدمتم...
@ بیایید...
به سمت ماشینش رفتیم..
@ اینجا رو ببینین..
$ خوب؟؟؟
@ دیروز تو برخوردی که با شما داشتم فهمیدم ه آدم متشخصی هستید...
$ ادامش؟؟؟...
@ ببین آقای محترم ... شاید اگه پلیس میومد خیلی چیزا فرق میکرد...
$ مثلا؟؟؟
@ مثلا....اینکه به جای اینکه من به شما التماس کنم خسارت بگیری....
شما التماس کنی خسارت ندی...
$ خانم محترم... من همین الان که اومدم اینجا کلی کار دارم... کلی آدم منتظر منن... من وقتی برای این کل کل ها ندارم...
اگه واقعا میخواید جبران خسارت کنید... بی برو برگشت بریم یه صافکاری اشنای من...
منم به خاطر اینکه راضی باشید نصف خسارت شما رو میدم... خوبه؟؟؟؟
@ اوکی....
$ لطفا دنبال ماشین من بیایید...
ماشین هارو توی یه صافکاری گذاشتیم...
خواستم یه تاکسی بگیرم برگردم...
که اومدن دنبالم..
@ میتونم فامیلی شریفتون رو بدونم...؟؟؟
$ هعی...حسینی هستم..
@ آقای حسینی ... راجب قیمت نظری ندارید...
$ نظر شما چیه؟؟؟
@ اینجا؟؟؟
$ پس کجا؟؟
@ اینجا که نمیشه...
یه کافه همین بغل هست... بریم بشینیم...
$ خانم لطفا حد خودت رو بدون....
من برای گرفتن خسارت اومدم..
نه اشنایی با شما... درضمن .. هیچ علاقه ای به چونه زدن راجب قیمت و هم صحبت شدن با شما ندارم...