فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیࢪمکہتادندونمسلحشن...😏😎
#گاندو
خفن توری 😜
کوماندو 😍
#سرباز_مهدی_عج
سلام ، ان شاالله که زودتر حالتون خوب شه و آرامش بگیرید ، تو اینجور وقتها خدا رو بیشتر یاد کنید ، قرآن یا حدیث کسا و ... بخونید خیلی تاثیر گذاره حالتون بهتر میشه
#نظرات_شما
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_پنجاه_سوم
#نرگس
رفتم در خونه بلیک و در زدم .
می ترسیدم که برام اتفاقی بیفته .
ولی باید می فهمیدم اون مرد کیه!
بلیک در رو باز و گفتم
نرگس:سلام عزیزم، خوبی؟ اتفاقی افتاده؟
بلیک:س.سلام ،ممنون شما خوبی نه چیزی نشده!
نرگس:آخه یه صدایی اومد!
همون لحظه مرد اومد جلو در و گفت
امیر ارسلان:با زندگی شخصی مردم چی کار داری؟
نرگس:شما کی هستی و داخل خونه دوست من چی کار داری؟
امیر ارسلان:چییی؟بلیک این چی میگه؟ مگه ما زن و شوهر نیستیم؟
بلیک:ن.نه
همون لحظه سیلی پسره روی صورت بلیک پیاده شد.
از ترس ۱ قدم به عقب رفت!
با داد گفتم
نرگس:چی کار میکنی نکبت!ولش کن! وگرنه زنگ میزنم به پلیس!
همون لحظه داخل گوشی ریحانه گفت
ریحانه:آقا داوود الان میرسه ! سعی کن زیاد عصبانیش نکنی!
قبلا پرونده این پسره رو خونده بودم اسمش امیر ارسلان بود ، همکار بلیک.
چند دقیقه به جر و بحث گذشت که یه دفع آقا داوود بدو بدو از پله ها اومد بالا گفت
داوود: چی شده!
نرگس:سلام ، این مرده اومده خونه بلیک!
امیر ارسلان:شما کی باشی؟
داوود:تو اینجا چی کار میکنی ؟ چرا مزاحم شدی؟
امیر ارسلان: به تو چه؟اومدم خونه زنم!
بلیک:من زن تو نیستم!
امیر ارسلان :خفه شو بلیک!
داوود:یا همین الان گورتو گم میکنی یا...
امیر ارسلان: یا چی؟
#داوود
مصطفی داخل گوشی بهم گفت که آقا محمد گفته اجازه در آوردن تفنگ رو دارم!
منم تفنگم رو در آوردم و گرفتم سمتش،که نرگس خانم و بلیک جیغ زدن ، بلیک بدو رفت طرف نرگس.
داوود:وگرنه مغزت میره رو هوا !!!
امیر ارسلان :یواش داداش!باشه باشه !میرم .
بعد سریع از پله ها رفت پایین و گم و گور شد.
ولی فرشید از داخل راهرو ها زیر نظرش داشت.
داوود:نترسید تموم شد
نرگس:اون تفنگ...
داوود:میدونم ، اجازه دارم .
بلیک:چی میگید شما! اون تفنگ رو از کجا آوردید؟اجازه چی؟
داوود:...
پ.ن:حال کردید؟😜😂
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند :
مجوز دارم:)
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_پنجاه_چهارم
#نرگس
اقا داوود گفت
داوود:مجوز دارم !
بلیک:واقعا ؟
داوود:من اطلاعات مهمی از شرکتی که داخلش کار میکنم دارم ، باید بتونم از خودم محافظت کنم.
بلیک:واقعا دستتون درد نکنه!
نرگس:عزیزم بیا بریم داخل.
بلیک رو بردم داخل خونمون و آقا داوود هم رفت سایت.
صورت بلیک قرمز شده بود .
کمی یخ آوردم که بزاره روش .
بلیک:ممنون
نرگس: خواهش میکنم، یه توضیح کامل میخواهم ،کی بود و چرا اومده بود خونت!اگه ما نبودیم که معلوم نبود چی میشد!
بلیک:یکی از همکارامه ! داخل شرکت با هم آشنا شدیم. اسمش امیر ارسلانه !
نرگس:با تو چیکار داره؟
بلیک:قرار بود یه سری اطلاعات از شرکتمون بهم بده ، زده به سرش .
نرگس:پس میگفت شوهرته!
بلیک:نه بابا ، جلو شما اون طوری میگفت.
نرگس:خوب ، بهش اهمیت نده !
اگه میخواهی امروز رو پیش من بمون!
بلیک: نه به اندازه کافی مزاحم شدم تا الان، شاید بعدا اومدم ، فعلا باید برم کارای شرکت رو راست و ریست کنم.
نرگس:باشه ، خدا حافظ.
بلیک رفت ولی داشتم صدا های خونش رو با میکروفن گوش میکردم .
#بلیک
رفتم خونه خودم .
فکر نمی کردم ایرانی ها انقدر مهربون باشن .
اگه بفهمند که من جاسوس هستم ! بازم انقدر مهربونن؟
فکر نکنم!
با امیر ارسلان سر اینکه کی اطلاعات رو داخل عراق به احسان تحویل بده جنگمون شد .
آخرش هم من باید تحویل بدم !
چیزایی که امیر ارسلان اورده بود رو کامل برسی کردم و دسته بندی کردم.
اطلاعات بسیار مهمی درباره نیروگاه های هسته ای ایران بود.
پ.ن:اینم ۲ پارت امروز 🌿
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
باید به MI6خبر بدم!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م