•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_پنجاه_یکم
و جلو رفتند...
با احتیاط قدم بر می داشتند...
بشری و زینب هم اونها رو دیدند...
با اشاره مهدی مرد رو محاصره کردند...
اما مرد در یک لحظه با سرعت به سمت بشری رفت...
دست بشری رو پیچوند...
اسلحه رو ازش گرفت و رو سر بشری قرار داد...
- اگه..بیای جلو..زدمش!!
نفس بچهها تو سینه شون حبس شد...
یک اشتباه کافی بود تا کار بشری تموم بشه...
مهدی: ولش کن!!
میتونیم با هم معامله کنیم....
- خودش..هیچ وقت..معامله..نکرد با مجوس ها..
مرد انگار که میخواست ساکش رو برداره...
با دست آزادش گردن بشری رو گرفت تا اگه اتفاقی افتاد خفهاش کنه...
اونیکی دستش رو که دراز کرد علیرضا با سرعت جلو رفت و چنان لگد محکمی زد که دست مرد شکست و اسلحه پرت شد...
در همین حین که مرد از درد ضعف کرده بود مهدی هم سریع جلو رفت...
دو دستی بشری رو گرفت و از زیر دست اون نامرد بیرون کشید...
حالا حدیث هم جلو اومده بود...
بعد هم مهدی سراغ اون مرد رفت...
بعد از بازرسی بدنی که مطمئن شدند اسلحه نداره دست و پاهاش رو بستند...
علیرضا دوتا گوشی از جیب مرد در آورد...
بشری: آقا علیرضا اون گوشی منه...
علیرضا با تعجب پرسید: کدوم؟!
به جای بشری مهدی جواب داد..
- اونیکه...
بده من..
علیرضا: زینب خانم بیزحمت به پدرتون اطلاع بدید که ما سوژه رو دستگیر کردیم...
زینب: چشم...
مهدی به سمت بشری رفت...
گوشی رو بهش داد..
- خوبی؟!
- آره...خوبم...
- ولی رنگ و روت زرده هااا!!
- نه چیزیم نیست...
- چی شد بشری؟!
گوشیت دست اون چیکار می کرد؟!
- خودمم نمیدونم...
داشتم با محمد صحبت می کردم..
اومدم اینجا...
یهو گوشی از دستم افتاد این یارو اومد برداشت گذاشت جیبش...
بعدم زینب اومد...
داشت خط و نشون می کشید که منو لو ندید..
نترسید..
چمیدونم شتر دیدی ندیدی..
بعدشم که شما اومدید...
مهدی نفسش رو سنگین بیرون داد...
- من اینجا بمونم یه بلایی سر این میارم..
مطمئن نیستم بتونم بیشتر از این خودمو کنترل کنم...
وایسا به علیرضا بگم بعد بریم...
مهدی به علیرضا گفت که دارن میرن اونطرف...
مرد همینطور داشت داد و بیداد می کرد..
عربی و فارسی...
ناگهان چیزی یاد حدیث افتاد...
صدای این مرد..
عربی صحبت کردنش...
یاد اون شب افتاد...
اون موقع که گرفته بودنش..
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
هدایت شده از در سمت توام 🕊
بچه هااا
از دیروز که ماه رجب شروع شده بارش رحمت الهب هم شروع شده این رحمت توی ماهه بعدی شددیدتر و توی ماه رمضون دیگه به اوووجه خودش میرسه😍😍
ببین...
اگه ماه ها از جنس اهن باشن
این ماهی که الان شروع شده و دو تا ماهه بعدش از جنس طلان🥇😍...تا میتونی ازشون استفاد کن👊
با صدف حدوده ده دقیقه میتونی اعمال این ماه رو انجام بدی😊
#ماه_رجب
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
هدایت شده از عشاق الحسین (محب الحسین)
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨🌿به تو از دور سلام..
✨🌿به حسین از طرف وصله ناجور سلام🖐🏻
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 🕊🌹
#فرمانده
#حلیف
#صبحانه
@Hlifmaghar313
هدایت شده از چند متری خدا
mohammad_hossein pouyanfar_deltange_samera 128.mp3
8.52M
آقـایِ پویانفـر چقـدر دلی خوندیـد
برای نورِ چَشمِ امام جواد :)
و همون جملهیِ معروف که میگن:
هادی اگر تویی ، که کسی گم
نمیشود💛🌱
هدایت شده از بی نهایت
پیرو سوال رفقا، در حالیکه هزاران نفر پشت درب سامانه بینهایت🚪، منتظر شروع دوره هستن🥺،
بینهایت هم درتلاشه تا با فراهم کردن شرایط، تا آخر سال، به امید خدا دوره جدید رو شروع کنه!
پیش ثبت نام رو انجام بدید و نگران بقیه اش نباشید☺️
به محض شروع دوره مجازی بینهایت براتون پیامک میاد!
👈 پیش ثبت نام : Bn.javanan.org
#دهه_هشتادیا
♾ @binahayat_ir
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپهایحجاب
📌قسمت چهارم
🔸اختلاط ضروری و غیر ضروری
👌ما همینطوری اختلاط ضروری داریم ، سخن بر سر اختلاط غیر ضروری درست کردن است...
🎤دکتر غلامی
👌نشر حداکثری
#حجاب
#خط_شکن
سلامرفقا👀🤚🏻
شرمندهنشدهیئتروبرگزارکنیمولیهمینالانبرگزارمیکنیم✨🌿
ویهمحفلهمداریم.👀💚
#حنین