eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
298 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2860952.mp3
3.26M
ایـشالله‌ براۍ‌ همه جوونا اسباب عروسے بشه محیـا😂✋ ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
ولنتاین ڪیلو چنده؟! واسه ما بچہ شیعه ها... ساݪروز حضرت علے (ع) و حضرت زهرا(س) روز عشقہ...!!😌♥️ آره حاجۍ😎✌️
♡🌙 عاشق ترین مرد دنیا علی علیه السلام است! آنجا که می‌گوید هر گاه به فاطمه نگاه می‌کردم غم و غصه هایم را از بین می‌برد♥️✨ °`🌿-💍 『 @hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 💠 اهمیت دهه اول ماه ذی الحجه 🔹 در بیان : آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی ✅ @MeysamMotiee
- اللهم الرزقنا شفاعت الحسین ... شبتون حسینی رفقا❤️🌿 حلال کنین .. یاعلی💕🌿
‌∞♥∞ اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
حریـم‌باصفایٺ‌منبـع‌العشـق نسیم‌ڪربلایٺ‌مقطع‌العشـق سحــر‌آرام‌با‌من‌زیر‌لب‌گفٺ سـلامٌ‌هےحتے‌مطلـع‌العشـق.. 💜اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 💚وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ♥️وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 💛وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریم که بعد از یه وقفه نسبتا طولانی، ادامه رمان رو بزاریم 🙂 . . . !
حلال کنید بابت کم کاری ها
❤️'°
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_صد_هفتم ✍🏻نویسنده: فاط
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار... در میان گیسوان پریشان آسمان، تنها ماذن نور همین حرم است و بس..! نوری در ظلمات و تاری عالم..! ناگهان با صدای آمیخته به بغض محمدحسین چشمانش باز می‌شود. به چهره اش نگاه می‌کند. قطرات لرزان اشک بی وقفه از گونه هایش سر میخورد. - خاله! حدیث... و ادامه حرفش را از شدت گریه نمی‌تواند بگوید. راحله بدون لحظه ای درنگ از جا بلند می‌شود و درحالی که چادرش را درست می‌کند به سمت در نمازخانه راه می‌افتد. نمی داند چطور خودش را به آنجا رساند. جایی که ‌{او} حدود دو روز بیهوش مانده بود. رفت و آمد بیش از حد پزشک و پرستاران دلشوره ای به جانش انداخت. نمیدانست امیدوار باشد یا ناامید. آیا توانستنه بود دخترش را نجات دهد؟! تنها چند قدم مانده است تا ببیند چه شده است. اما پاهایش همراهی نمی‌کنند. در همین لحظات بقیه هم از راه می‌رسند و سراسیمه به سمت اتاق می‌روند. جلوی پنجره شیشه ای اتاق ایستاده است. چند بار چشمانش را باز و بسته می‌کند تا مطمئن شود که خواب نیست. نه! اینبار خواب نیست. حدیث بهوش آمده و با چشمان بی رمق به او نگاه میکند‌. لحظه ای که در انتظارش بود بالاخره رسید. اما نه! حدیث نه! باید برود... بدون توجه به صدا زدن های اطرافیان پا به سمت خروجی بیمارستان کج کرد و راه حرم را در پیش گرفت.. ماشین دربستی را سوار شد. نباید وقت را هدر دهد‌. چشمانش را بست و خوابش را مرور کرد. * * * لحظات به سختی می‌گذشتند که عمار دوباره آمد. ولی تنها نبود. با دیدن شخصی که کنارش ایستاده بود چشمانش برقی زد و اشک هایش جاری شد. اما نه اشک غم... بلکه اشک شوق! - ما نمیتونیم تغییری تو سرنوشت ایجاد کنیم. ولی یه وقتایی، میشه دست به دامان کسایی شد که اجازه این کار رو دارند. و این قصه؛ اولین و آخرین اونا نیست.! راحله! خوب جایی اومدی... در خونه خوب کسی رو زدی.! نگاهی به صحن حرم کرد و ادامه داد: - اینجا جای نا امیدی نیست...! * * * بعد از چند دقیقه به حرم رسید.اذن دخول را خواند و وارد شد. گریه؛ اجازه نمی دهد خوب گنبد را ببیند. از اینجا عبور می‌کند. هنگامی که از همه جا و همه کس بریده‌ای به این حرم پناه می آوری. راحله آمد! آری! آمد برای تشکر... ... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• لینک پرش به قسمت اول: --↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @Hlifmaghar313 •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌