『حـَلـٓیڣؖ❥』
🌸⇇ ‹ تو را جانم صدا کردم ولیکن برتر از جانی؛
مگر جان بی تو می ماند در این تندیس انسانی؟.›
『حـَلـٓیڣؖ❥』
قسمبھعشق . . . کھنامشهمیشھپابرجاست! نرفتھقاسمما اوهنوزهماینجاست #حاج_قاسم #پس_زمینه #حلیف
قاسم میان سنگر گرم نبرد مانده ...🥀✋🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدوم وری ؟!
- علوی یا سفیانی ؟!
- مدافع حرم یا داعشی ؟!
- حسینی یا یزیدی؟! ...
• در کرببلا بی طرفان بی شرفانند✋🏿•
#استاد_رائفی_پور
#امام_زمان
#امام_حسین
#حلیف
#جابر
Hlifmaghar313
هدایت شده از رادار انقلاب
🔻یک زن برای اولین بار رئیس بخش ایران در موساد شد
🔹سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی برای اولین بار، یک زن با نام اختصاری «ک» را بهعنوان رئیس بخش ایران منصوب کرد.
✅ به رادار انقلاب بپیوندید:
@Radar_enghelab
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🔻یک زن برای اولین بار رئیس بخش ایران در موساد شد 🔹سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی برای اولین بار، یک ز
😂✋🏿 م هم از امروز میره تو کار شناساییش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 بعضی مواقع تو جمع بهم میگن ....
حرمله بیا باهام یه عکس بنداز ..🥀
' 🖤 دم معرفتت گرم ..
#مختار_نامه
#نوکر_عاشق
#حلیف
#جابر
Hlifmaghar313
-زمینبرا؎داشتنتانحقیربود
آسمانبهشمابیشترمےآمدتازمین...!:)
#حاج_قاسم
#شهدا
#حلیف
#اسرا
•••••-------*☆🧡☆*-------•••••
@Hlifmaghar313مقرحلیف
•••••-------*☆🧡☆*-------•••••
『حـَلـٓیڣؖ❥』
قلبم اینجا و تمام ضربانش آنجا 🙂💔
آهای پزشکا...
فاصله قلب و ضربانش ۱۶۸۳ کیلومتر میشه ؟!💔🙂
باشد امشب هم، بدون تو، به دلتنگی گذشت!
ای دلیل این همه بیداری من...
شب بخیر!🍃🌑
#یــانۅرَالوجــودۍمــِنقــَلبـیسَـلاٰمٌ..
ࢪُوحــٰآ..!
∞♥∞
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•السّلامُ علىالحُسَين بِعَدَد نَبَضاتِ قَلبي ..
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین 🤚
#سلامبرحسیــݩع❤️
✨ سلام حُسنِ زمین و زمان،
✨ سلام حسین
✨ سَرت سلامت
✨ و ماهِ رُخت تمام،حسین
◇ چقدر دور سَرت آفتاب
◇ مےگردد
◇ ستارهها همه
◇ محوِ تو صبح وشام حسین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_صد_چهاردهم ✍🏻نویسنده:
از آشپزخانه بیرون آمد و روی مبل نشست.
چشمانش را بست.
دقایقی بینشان به سکوت نشست.
تنها صدای قل قل کتری بود که در سکوت؛ به گوش می رسید.
سینی چای را برداشت.
دو تا لیوان در آن گذاشت و چای تازه دم را در آنها ریخت.
پیاله ای خرما و توتخشک را کنار سینی قرار داد و به سمت مادرش آمد.
در حین راه رفتن چشمش به دنبال مهدیه نگاهی هم به اتاق ها انداخت.
از وقتی آمده بود او را ندیده بود و آنقدر سوریه ذهنش را درگیر کرده بود که تازه متوجه نبودنش شد.
سینی را مقابل مادر روی میز گذاشت و کنارش نشست.
با آنکه نمیتوانست جواب او را پیشبینی کند اما دلش روشن بود.
- تاریخ اعزامت کِی هست؟!
- هفته بعد.
خم شد و لیوان چای را برداشت.
- باید بهت مغزیجات و چیزای مقوی بدم.
تو که حواست به خودت نیست.
حداقل حرف منو زمین نمی زنی.
فکر نکنم سرباز ضعیف اونجا خیلی به کار بیاد نه؟!
و دلنشین خندید.
مهدی نفس آسوده ای کشید.
با خنده جواب داد.
- شما هنوز منو اون مهدیِ ۱۸ ساله ای لاغری میبینید که زیر چشماش گود افتاده!
همین لحظه بود که مهدیه در را با کلید باز کرد و وارد شد.
- کی لاغر و ضعیفه؟
مادرش جواب داد:
- الان هیچ کس.
ولی احتمالا یه نفر که الان اینجا سالم نشسته تو سوریه به اون حالی که میگی برسه!
با شنیدن نام سوریه لبخند روی لب مهدیه ماسید!
سریع جلو آمد و روبروی مهدی ایستاد.
اشک در چشمانش جمع شده بود.
- میخوای بری سوریه؟
با سر تایید کرد.
مهدیه سرش را برگرداند تا جاری شدن پیاپی اشک هایش از چشمانشان پنهان بماند و به سمت اتاق رفت.
#ادامــہدارد...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
لینک پرش به قسمت اول:
--↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Hlifmaghar313
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
رفقا ادامه پارت قبلی..
چون میدونستم عجله دارید پارت قبل رو همونطور فرستادم😁✋🏻