eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
295 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
😂❤️مح که از همین الان دارم گاندو ۸ میبینم😂 شما چی؟؟؟😂😂❤️❤️
😂😂😂😂❤️
استوری اشکان دلاوری
استوری اشکان دلاوری
صد شکر واقعا😂✋✌️
☁️چالش یهویی☁️ سوال؟! 1عکس از رهبرمون بفرستید... 🖐🏻😇 جایزتون؟! پروفایل.. 💛🌻 جواب به ایدی؟! @yasi_yasaman درکانالمون: ﴾@GandoNottostop﴿ «••⇧☁️✨🌻✨☁️⇧‌••»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق به خاکت فرقی با مادر نداره😔🖤 خاک یه آتیشه که خاکستر نداره...🖤😍 . . چه کوهایی نذاشتن سر این خونه خاکستر بباره😢🖤 به ما بپیوندید @GandoNottostop
سلام بچه ها!!🙂❤️ یعنی اعضای خوب کانال نه_به_توقیف_گاندو🌱 امروز که معلوم شد آقای رئیسی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شدن،، انگیزه خیلی بیشتری برای کارای سیاسی ،، خصوصا فعالیت در کانال که برای فیلم سیاسی ، اجتماعی گاندو دارم🥀🌿 خواستم بگم سعی میکنم از این به بعد کانال رو جذاب تر کنم و بیشتر فعالیت کنم 🐾🌙 اما توی این راه نیاز به کمک شما داریم .. گاندو نباید برای ما فقط تبدیل به یه سرگرمی بشه... باید روی وجهه های سیاسیش هم کار کنیم .. روی افشاگری و حقیقت هایی که برخی مسئولان قصد پنهان کردن اونها رو از ما ،، یعنی مردم دارند... پس صدای گاندو رو به گوش مردم ،، با معرفی محتویات گاندو برسونید،، لطفا برای اشتراک گذاری سازه ها و محتویات سیاسی.. خودتون با ما ،، به آیدی ادمین تبادل ،، که آیدی خود بنده یعنی مدیر هست برید🦔🍃
هدایت شده از 🌼 انجمن انتظار مهدیت کانون معراج🌼
کانالی به نام انجمن انتظار و مهدیت ..کانون معراج اونهایی که امام زمان را دوست دارن.. وارد این کانال بشن🌼 و اینکه در این کانال پر از داستان های پندانه و انتظار کشیدن و جز ۳۱۳یار امام زمان باشیم..🌼🌹 لینک کانال انجمن انتظارو مهدویت کانون معراج.. ⁦❤️⁩السلام علیک یا صاحب العصروالزمان عج⁦❤️⁩ 🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼 @entezarvamahdaviat
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام بچه ها!!🙂❤️ یعنی اعضای خوب کانال نه_به_توقیف_گاندو🌱 امروز که معلوم شد آقای رئیسی به عنوان رئیس
بچه ها میدونم دودقیقه نیست قول دادم😂😂 ولی امروز به خاطر آقای رئیسی جشن گرفتیم کلی مهمون خونمونه😐😂پرواز تا امنیت فردا ۴ پارت تایپ میکنم.. ببشید😢🖤❤️
پارت نود و یک رمان عشق وطن شهادت فصل دوم وای خدا چقدر بدنم کوفتس خم شدم و از رو پاتختی گوشیم رو برداشتم..... چشام گرد شد ساعت پنج و نیم بود..... چرا منو بیدار نکرد؟؟؟؟؟؟ سریع از جام بلند شدم و آبی به سر و صورتم زدم و بلافاصله به سمت اتاقش رفتم و محکم در زدم صدایی از اتاق اومد بدبخت حتما ترسیده و از رو تخت افتاده غر غر کنان در رو باز کرد گفت - هاااااااااااانننن چیه اول صبحی....اههههه + ما قرار بود ساعت شش کجا بریم حاج خانوم؟؟؟؟ - من چه میدونم....اول صبحی سوالای بنی اسرائیلی نپرس جان جدت.... + همینجا واستا الان برمیگردم.... به سمت آشپزخونه رفتم و لیوانی برداشتم آب سرد رو باز کردم و با لیوان پر آب به سمت اتاقش رفتم.... یا واقعا خنگه یا خودشو زده به خنگی یا میخواد منو حرص بده.... جلو در واستاده بود و چرت میزد.... صدای قدم هامو که شنید.... چشماشو باز کرد... - آخ دستت طلا چقدر تشنم بودا.... دستشو آورد جلو که لیوان رو ازم بگیره منم بلافاصله آب رو پاشیدم تو صورتش.... شوک شده نگام کرد..... + تا کی میخوای به این اخلاق و رفتارت ادامه بدی؟؟؟؟ مگه بچه ای هنوز؟؟؟؟ فکر کردی این مأموریت شوخیه و اینجا هم خونه خالست.... آرهه؟؟؟؟ میدونم اجازه نداشتم سرش داد بزنم ولی... دیگه صبرم تموم شده...... با تن صدای آروم تری گفتم... + برو آماده شو.. تا الانشم دیر شده.... عجله کن.... سرشو انداخت پایین و رفت تا آماده بشه.... یجورایی به حاضرجوابی نکردنش شک کردم..... دختری نبود که به همین راحتی کوتاه بیاد..... خدا خودش بخیر بگذرونه.... فک کنم سره جمع تو کمتر از پنج دقیقه آماده شد و از اتاق بیرون اومد..... - من آمادم..... اخمامو بیشتر توهم کشیدم درو باز کردم و از خونه خارج شدم.... اونم پشت سرم از خونه بیرون اومد و در و قفل کرد.... برگشتم دکمه آسانسور رو بزنم.... لعنتیییی..... خراب بود...... الان چه وقت خراب شدن بود.... + عجله کن باید از پله ها بریم.... خودم جلوتر رفتم.... - آریا ( اسمی که برای رسول گذاشتند و هویت جعلی درست کردند ) صبر کن من.... + دیر شده بیا دیگه..... خودم جلو جلو پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم.... ما طبقه نه برج بودیم.... منتظرش واینستادم و خواستم زودتر برسم تا اومدنش ماشین رو از پارکینگ بیارم بیرون.... بالاخره این نه طبقه تموم شد.... منتظر شدم تا برسه.... ولی خبری نشد..... خدایااااااا از دست این دختر و کاراش به من یه صبری بده..... دیووونهههه شدم از دستش..... گوشیمو درآوردم و بهش زنگ زدم..... صدای زنگ گوشیش تو راه پله شنیده میشد ولی جواب نمی‌داد مجبور شدم باز پله ها رو بالا برم ببینم کجا مونده..... یه طبقه بالا رفتم نبود دو طبقه بالا رفتم که دیدم........ نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین