『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🤗✨ #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_چهل_و_هشتم #رها ٪ الووو ... سلام آقا محمد ... خوبین... رسول
به نام خدا😍😍
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_چهل_و_نهم
#رسول
نمیدونم چقدر خوابیده بودم....
اما باصدای آقا محمد بیدار شدم...
€ رسول... آقا رسول... استاد ... رسول پاشو..
بلند شدم ... یه نگاهی به دور و برم انداختم ...
یه طرف بچه ها داشتن ناهار میخوردن..
یکی نماز میخوند... بقیه هم در رفت آمد بودن..
€ رسول ... کجایی؟؟
$ ام.. چیز... هان ... چیه.. ام بله آقا؟!
€ یه ساعته دارم صدات میکنم... پاشو پاشو
$ چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
€ ای بابا ..😂 شما چرا خواهر و برادر اینقدر نگرانین... منتظرین اون یکی چیزیش بشه😐؟!
$ آقا چی شده ... رها چرا نگران شده؟؟
€ وقتی خواب بودی ۱۰ بار به تو زنگ زده ...
دریا خانم هم به داوود زنگ زده خاموش بوده ..
اونام نگران شدن ... فکر کردن عملیاتی .. چیزی بوده ..
$ ای بابا ... من که به رها گفتم ممکنه نتونم باهاش در ارتباط باشم نگران نشه.. 😐
€ حالا دیگه .. زنگ زد به من ... پاشو همین الان زنگ بزن
$ چشم آقا..
€ بعدم بیا بالا کارت دارم..
$ اونم رو چشم
آقا محمد رفت پایین💝
گوشیم رو روشن کردم...
یا خدا ... ۳۹ تماس بی پاسخ😐❤️
الان تیکه تیکم میکنه...😢
رها کوچیک تر از من بود😁
زورم هم بهش میرسید😜
اما وقتی عصبانی میشد... راستش میترسیدم😂
نه از خودش... از طرفدارانش😐😐😐
وقتی عصبانی بشه دیگه دست خودش نی😂
چغولیم رو پیش همه میکنه😐😂
با این حال شمارش رو گرفتم
$ ه... الو..
خواستم سلام کنم که سفره دلش رو باز کرد😂..
٪ معلوم هست تو کجایی کله پوک... ۳ ساعت دارم زنگ میزنم ؟؟ چرا وقتی می خوابی گوشی رو میزاری رو سایلنت... چرا نمیفهمی نگران میشم ..
خسته شدم دیگه .. رسول خجالت بکش .. چرا انقدر من رو حرص میدی ... اون از آقا داوود که گوشیش خاموشه... اینم از تو... واقعا آدم میمونه چی بگه ... 😡
$ علیک سلام😐 رها یه نفس بگیر... چه خبره .
یه تلفن جواب ندادما😂❤️
ممکنه آقا محمد من رو بفرسته ماموریت .. دو سه روز نه ببینیم هم رو نه تلفن بزنیم... واقعا خسته نباشی😐 .. اینجوری بخوای پیش بری که دیگه نمیتونی زندگی کنی😐😐
٪ خیلی خوب حالا... چه خبر.. کجایی چی کار میکنی؟؟ کی میای؟؟
$ خبر خاصی نیست .. از صبح درگیر پروندم.. اداره بودم ... بیرونم نرفتم .. ناهار رو که خوردم یه چرت زدم که جنابعالی گل کاشتید و نگران شدید😂😂 الانم نشستم بیخ دیوار دارم قیافه یه مشت مامور امنیتی خسته روتماشا میکنم ...
😂😂
سعید ظرف پلاستیکی غذا رو به طرفم پرت کرد
₩ دارم برات😐
$ ارادت دارم😂!!
$ معلوم نیس کر بتونم بیام .. شما با دریا خانم تو تفریحات دونفره خوش باشید ... سوال دیگه ای نیست😐؟!
٪ خیررررر😇
$ تو چه خبر... چی کار میکنید؟؟
٪ مام که هیچی ... یه ناهار عالی خوردیم ... دوتا فیلم طنز دیدیم... شبم قرار شده فیلم ترسناک ببینیم و یه شام توپ😁 خلاصه که هوا چهار نفرس... من و دریا و آرامش و حال😂
$ عه... خیلی خوب... پس من دیگه نیام 😁
٪ عه رسول ... زود بیا🐰
$ نکه خیلی بد میگذره😁
٪ لوس نشو دیگه ..🙁 خداحافظ..
$ باشه عزیزم😋 خداحافظ🤗
گوشی رو قطع کردم... آخیش...
به نام خدا🤓❤️
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه
#رسول
بچه ها دور یه میز نشسته بودن😉
$ چه خبر دوستان بخش خستگی😂
₩ بیا ... جنابعالی تا الان خواب بوده .. بعد به ما میگه خسته .. 😐 بله آقا رسول اگر مام مث شما یه پارتی داشتیم که بخوابیم تو اداره یه خواهرم داشتیم که به خاطرش بهونه بیاریم از زیر کار در بریم الانم بلند میشدیم به بقیه تیکه مینداختیم😂
قیافم رو جمع و جور کردم😒
که فرشید گفت
@ عه.. سعید ... اذیتش نکن😂 نمیدونی رو این کلمه حساسه😂
چند تا خنده الکی کردم😐
$ هار هار هار.. یکی بیاد این دوتا نمکدون رو ببره از اینجا خیلی مجلس شور شده😒 خندیدیم دیگه پاشید برید😐😂
داوود اومد داخل...
₩ به به... ببین کی اینجاست.. آقا داوود..
آقا داوود کلانتری خوش گذشت😂؟!
@ مگه میشه کلانتری خوش نگذره؟ .. بالاخره اونجا چهار تا از زندانیا میان .. میرن آدم دلش وا میشه😂❤️
& هر هر هر... رسول این دوتا چشونه.. خیلی شیرین شدن... 😐
$ از اثرات بیخوابیه... بالاخره آقا سعید سنش رفته بالا ... عاشقام که نه خواب دارن نه خوراک😂
₩ رسولللل ... ببین خداشاهده یه کلمه دیگه از این حرف ها بزنی پا میشم میرم دیگه😡
& نه دیگه آقا سعید ... بالاخره وقتی شما بقیه رو جلو جمع زایه میکنی ،، دست میندازی یکی هم پیدا میشه شمارو دست میندازه😂😂😂دست بالای دست چی آقا فرشید؟؟
@ بسیار است
& آفرین !!😂❤️
$ آره داداش این به اون در😂
₩😐 باشه هیچی نیس .. نوبت مام میشه دیگه ..
$ آره.. بشین تا نوبتت بشه😂 فقط من و که خیلی کار دارم ... نوبتت شد صدام کن😂
₩ رسول کجا میری .. وایسا@!
$ کار دارم
یه دست برای بچه ها بالا گرفتم و رفتم سراغ سیستم😊❤️ ..
ایمیل های رئوف رو چک میکردم که یه پیام جدید براش اومده بود...
خوب که دقت کردم دیدم ...
خدای من....
یه کپی از تماس های من ...
ینی چی؟؟
سریع آقا محمد رو صدا کردم ..
$ آقا یه لحظه ..
اومد به طرفم ..
€ چیه رسول...
$ آقا این کپی تماس هایی که امروز رها با من گرفته..
€ رسول همین الان سیمکارتت رو از گوشی در بیار ... بدو...
سریع درش آوردم...
آقا محمد وارد لیوان آبش کرد...
€ رسول از این به بعد بیشتر حواست رو جمع کن ...
هم خودت هم رها از خط های سفید که دادم بهت استفاده کنید ...
$ هوووف... چشم آقا
€ به هیچ عنوان هم از خط اداره به گوشی رها زنگ نزن... از روی خط اداره میتونن وارد سیستمامون بشن ... باید یه فکر اساسی بکنم..
$ چشم چشم...
برای خودم چیزی نبود ... ولی خیلی نگران رها بودم....
بچه ها نویسنده پرواز تا امنیت خیلی اصرار داره نظراتتون رو بدونه🚗
در ناشناس بگید من به ایشون ابلاغ کنم😅
و اینکه بگید دوست دارید چه اتفاقی در پارت های بعد بیوفته😄🦋
بچه هاا😊🦋
لطفا مارو به ۵۰۰ برسونید تا فیلم پندار اکبری در زنده رود رو بزارم😄🦋
#فرمانده
دوستانی که جدید اومدید،، با زدن #مصاحبه_با_وحید_رهبانی
و
#شهربازی
میتونید فیلم های وحید رهبانی در هر یک از این مکان هارو تماشا کنید😉🌹