🎧 #قسمت_سی_وششم
🕊 #هرچی_تو_بخوای
_________
فکری به سرم زد...😅
باحالت پشیمونی و گریه گفتم:
_با اجازه ی پدرومادرم و بزرگترها..😒😢
چند ثانیه مکث کردم،بعد با خنده گفتم:
_بله😁🙈
همه زدن زیر خنده....😂😃😄😁
مامان گفت:
_خیلی پررویی زهرا.حیا رو خوردی...
مامان داشت صحبت میکرد محمد یه پرتقال😁🍊 برداشت.
فکرشو خوندم.سریع و محکم پرتاب کرد سمتم.سریع جا خالی دادم.😱😃
پرتقال پاشید رو دیوار.به رد پرتقال بدبخت نگاه کردم.
باتعجب و ترس به محمد گفتم:
_قصد جون منو کردی؟؟!! این اگه به من میخورد که ضربه مغزی میشدم.😝😁
محمد باخنده گفت:
_حقته،بچه پررو،خجالت هم نمیکشی.😁🍊
به بابا نگاه کردم...
با لبخند نگاهم میکرد.واقعا خجالت کشیدم.🙈سرمو انداختم پایین و رفتم تو اتاقم.😅🙈
شب خاستگاری شد..
محمد و مریم زودتر اومدن.همه نشسته بودن و من با سینی چایی رفتم تو هال...
طبق معمول محمد سینی رو ازم گرفت و خودش پذیرایی کرد.😊👌
تو این فاصله من به مهمان ها نگاه میکردم.👀🙈
حانیه،مادرش،پدرش و امین و عمه ی امین اومده بودن.
به حانیه نگاه کردم،درسته که خوشحال بود ولی چند سال پیر تر شده بود.😒
صحبت سر پدر و مادر امین بود و اینکه پیش خاله و شوهرخاله ش بزرگ شده. مامان و بابا و محمد خیلی تعجب کردن.
محمد به من نگاهی کرد.من فکر میکردم میدونه.🙈بعد از صحبت های اولیه قرار شد من با امین صحبت کنم. اواخر دی ماه بود☁️❄️ و نمیشد رفت تو حیاط. به ناچار رفتیم اتاق من. همون اول که وارد شد،اتاق رو بر انداز کرد👀
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
♥️•↭-----------------
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشهادتافـتخارمـا
خوراک را با ديگری بخور و برای اينكار بخيل نباش؛ روزىِ هيچكس را تو نمیدهى، اما خدا
با این کار مزد فراوان بھ تو خواهد
داد !🍚✨ ↵ امامعلی‹ع›
قبل از خواب همه را ببخش؛ برایِ شروع یک
روزِ نو باید آرام و سبک باشی. بار اشتباهاتِ
اطرافیان را بر دوش نگیر !🛌🌱
‹ إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ›
اگر نیکی کنید، بھ خودتان نیکی میکنید و اگر بدی کنید، بھ خود بدی میکنید !📋✨
↵ اسراء/۷
به محمد میگفتن واس چی BMW رو ول کردی اومدی مدافع حرم شدی‼️
نونت کم بود⁉️
آبت کم بود⁉️
محمد میگفت عشـــــــ♥️ـــــقم کم بود
به یاد شهید مدافع حرم
#شهید_احمد_محمد_مشلب
#خط_شکن
#ریزهگناهان
🌷بعد از شهادت علی آقا، یک شب ایشان را در عالم خواب دیدم که به منزل آمدند. به ایشان گفتم: «چه عجب شما آمدید.» گفت: «من همیشه با شما هستم، شما من را نمیبینی.» رفت و رسول را بغل کرد و بوسید. وقتی می خواستند بروند، پاکت میوه ای را برای این که در راه آن ها را مصرف کنند، به ایشان دادم.
🌷....گفتم: «خوش به سعادت شما که از میوه های بهشتی استفاده میکنید.» رو به من کرد و گفت: «مواظب ریزهگناهانتان باشید، چون نمیگذارند انسان به بهشت برود.» این مطلب را چند بار تکرار کرد و خداحافظی کرد و رفت.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید علیرضا عاصمی برادر شهيد عباس عاصمی که تربت پاكشان کنار یکدیگر در جوار بارگاه شهيد آيت الله سيد حسن مدرس شهرستان كاشمر میباشد.
راوی: همسر شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#خط_شکن
❤️🍃
#اندکےآرامش
🍃«وَاَعمِاَبصارَقُلُوبِناعَمّاخالَفَمَحَبَّتَک»
🍃ۅچشمهایمانرا،ازآنچھ
مخالفعشقِتوسٺ
کورکن...
#صحیفہسجادیہ
گفتی: بی نهایت که خیلی دوره!
گفتم: عاشق شی، کوتاهه!
گفتی: عشق از کجا ؟
گفتم: شبیه بشی، عاشق میشی.
میگی: الان و بگو!
میگم: دیدی یه وقتایی یه حرفی ، یه رفتاری از دوست و آشنا ، حوض دلت و موج میندازه، انقدر که عکس ماه توش گم میشه؟
🗓 قراره از امروز که روز توست شروع کنیم! قرارهای هفتگی برای یه رنگ شدن!
#رنگ_خدا..🎨
این هفته :
تلاش کنیم تا یه برداشت بهتر از رفتار آدم های اطراف مون داشته باشیم!☺️🤝
هدایت شده از امام حسین ع
4_5940356700023294571.mp3
7.42M
مناجات با #امام_زمان_عج
🎙حاج مهدی رسولی
🔊درامتحان محبت منم که ردشده ام
هدایت شده از کانال رسمی میثم مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماوا | همهمیرن تو میمونی برام حسین
🎙 بانوای : حاج سید مجید بنی فاطمه
💠 ویژه #شب_جمعه
🔺 اجراشده در هیأت آیین حسینی
📍ستاد فرماندهی نیروی هوایی ارتش
👈 مشاهده با کیفیت بالا :
🌐 Aparat.com/v/2Wwxq
✅ @MeysamMotiee
هدایت شده از عشاق الحسین (محب الحسین)
مظلوم من_۲۰۲۱_۱۱_۱۰_۲۲_۴۲_۴۷_۵۰۵.mp3
9.94M
🎼خداحافظ ای برادر زینب
#نماهنگ
کربلایی محمد حسین پویانفر
📥ارسالی کاربران کانال
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بعضی وقت ها حرف ها خیلی تاثیر داره....
اما یه وقتایی هم کارها همونقدر به دل آدم مینشینه⛱🙂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
اما یه وقتایی هم کارها همونقدر به دل آدم مینشینه⛱🙂
مثلا یه بار...🕯
『حـَلـٓیڣؖ❥』
مثلا یه بار...🕯
من کلاس سوم بودم...
اولین سالی بود که روزه میگرفتم🌿
تو ماه رمضون با مادرم رفتیم خونه عمویپدرم(خونهی عموی پدرم نزدیک خونهی ما بود و ما هم همینطور رفته بودیم یه سر بزنیم😄)
خلاصه که زنعمو ما رو نگه داشت برای افطار🥖🥛
عمویپدرم ماشین نداشت و پیاده راه افتاد که بره یکم وسایل بخره...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
من کلاس سوم بودم... اولین سالی بود که روزه میگرفتم🌿 تو ماه رمضون با مادرم رفتیم خونه عمویپدرم(خو
بعد که برگشت...
یادش افتاد زولبیا بامیه😋 نخریده🤦🏻♂
پاشد که دوباره اونهمه راه رو بره تا زولبیا بامیه بخره...
هرچقدر هم بهش گفتیم که عمو نمیخواد بری
گفت: نهبایدبخرم 🙂
آخرشم رفت و خرید❤️
این کارش...
تو ذهن من که اونموقع بچه بودم موند❤️
و خاطره شیرینی برام هست...
الان تقریبا دوماه میشه که ایشون فوت کردند🖤😭
『حـَلـٓیڣؖ❥』
این کارش... تو ذهن من که اونموقع بچه بودم موند❤️ و خاطره شیرینی برام هست... الان تقریبا دوماه میش
الان میگم که....
عمو رفت💔
اما این مهربونیاش تو ذهن همهمون هنوز هست و هیچ وقت پاک نمیشه😢💔
خیلی مهربون بود....