eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
واقعا شهیدش کردی 😶 واقعا دلت اومد 😶 مطمعن باش شب خودت هم میری پیش خود رسول 😏😌😂 #سربازان ------------
🙂😂یادش بخیر... دلم واسه اون نویسنده مجهول تنگ شده :) کاش من همون نویسنده مجهولی که هیچ کس .. نمیدونست کیه .. باقی میموندم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زلنسکی .. شومن یا سیاست مدار ؟! مسئله این است ! => زلنسکی سیاست مدار غربگرا نبود ... @Hlifmaghar313
خوش به حال من ڪه میمیرم برایت اینهمه:)♥️ رضانیڪوڪار @hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت امام رضاعلیه‌السلام به دوقلوهای نابینا👶🏻👀 اللهم‌اشف‌کل‌مریض🤲🏻🌿 🦋🕊@mahdvyat31350🕊🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه به جای چشم آبی... نژاد پرستی !!! یه ذره از شجاعت و مردونگی برادرای ما میبردید.. :))) @Hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://harfeto.timefriend.net/16467266867269 اگه یه روز قرار باشه یه نفر رو شناسایی کنی .. اون یه نفر کیه ؟!😎🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حلال کنین رفقا ! یاعلی🖤🌿
سلام صبح به خیر ...🌻✨ انشاالله امروز هم مثل هر روز زیر سایه امام زمان و ائمه اطهار باشید🕊
۱༺ذکـرروز‌شـنبـہ🌻 ۱۰۰مرتـبہ‌ یـارب‌العالــمین🍃 اے‌پروردگارجـهانیـان༻🍂
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ مسافرین محترم ... هم اکنون در حال آماده سازی کابین برای فرود در فرودگاه امام خمینی رحمت الله علیه هستیم .. _______________________ بعد از نماز صبح همه تو مقر بودند‌... کمال: علیرضا.. - بله.. - میخوام بری برای بازجویی اون دختر .. - چشم.. - وایسا.. قرار بود یه نفر از خانم ها هم حضور داشته باشه .. حدیث که مریض.. خونه مونده .. پس .. با خانم کاظمی برو .. - باشه .. چشم ----------------------------- - سلام.. لطفا بشینید... - چی باید بگم؟! علیرضا: خودتونو به طور کامل معرفی کنید.. - راضیه حبشی.. فرزند اکبر..متولد ۱۳۷۲..قزوین... علیرضا: این ها رو میشناسید؟ عکس جاسم و آیات و رحیم رو نشون داد.. راضیه به عکس ها نگاه کرد.. سرش رو به علامت تایید تکون داد.. چشمش به عکس رحیم که افتاد اخماش تو هم رفت و عکس رو پاره کرد و جلو انداخت... زینب و علیرضا از این رفتارش متعجب شدند.. - این الان دست شماست؟! علیرضا: کی؟! - همین عوضی.. هرچی بلا سرم اومده به خاطر این نامرده.. زینب: اسمش چیه؟! - ماهان.. خدا لعنتش کنه.. زینب: ماهان؟! - یعنی میخوای بگی نمیدونی؟! زینب: اسمش ماهان نیست... رحیمه.. - ت..تو مطمئنی؟! علیرضا: بله خانم اسم این آقا رحیم.. رحیم نوری.. حال دختر اصلا خوب نبود.. زینب بلند شد... لیوان آب رو پر کرد دستش رو گذاشت رو شونه دختر و لیوان ذو جلو گرفت.. زینب: حالت خوبه؟! آب میخوری؟! کمی از آب خورد.. زینب: اگه حالت خوب نیست میتونیم بعدا کارمون رو ادامه بدیم.. - نه..نه.. میخوام بهت بگم اون چه کثافتیه... باید بهتون بگم.. فقط.. فقط بگید الان کجاست‌... میتونم ببینمش یا نه؟! علیرضا: این آقا الان در بازداشت ما هستند.. اما شما نمی‌تونید ایشون رو ببینید... - همه چیز از اونجایی شروع شد که پدر و مادرم با هم مشکل پیدا کردند... صبح و شب خونمون دعوا بود‌‌... من تنها بودم.. خواهر و برادری نداشتم.. هیچ کدوم حواسشون نبود که این وسط تنها کسی که آسیب میبینه منم... کنکور داشتم.. تمام تلاشم رو می‌کردم تا بتونم دانشگاه تهران قبول شم.. بلکه برم خوابگاه و از این دعوا ها راحت بشم... اما نمیتونستم درس بخونم‌... بعد از یه مدت با ماهان آشنا شدم... اون منو دوست داشت و بهم محبت میکرد... چیزی که تو خونواده ما نبود‌‌‌‌.... آنقدر پای من نشست تا راضیم کرد که فرار کنم... یسری وسایل برداشتم و زدم بیرون.. باهاش اومدم تهران.. هه.. چقدر احمق بودم که فکر میکردم میتونم باهاش خوشبخت بشم... بعد یه مدت بهم گفت که عضو داعش بشم... اون موقع آنقدر بهش اعتماد داشتم که می‌گفت بمیر می مردم... وارد داعش شدم... اونجا با آیات آشنا شدم... جاسم.. شوهر آیات بود... آیات زن شجاعیه... تو عملیات ها پا به پای مرد ها می جنگید.. تو یکی از عملیات ها پاش به شدت زخمی شد... اونقدری وضعش خراب بود که پاش رو قطع کردند.. پای مصنوعی داشت... علیرضا: از جاسم بگو.. - جاسم.. اون خیلی بی رحمه... حواستون باید بهش باشه... بارها خودم دیدم که چقدر راحت سر می‌برید... بهش میگفتن.. عقارب ذهبیه.. یعنی دست طلا... من اون موقع هیچی نمیفهمیدم... تمام حواسم به ماهان بود.. هرچیز که اون میگفت رو انجام می‌دادم... اما.. به خدا باور کنید تا حالا آدم نکشتم... اولین عملیاتی که میخواستم انجام بدم عملیات انتحاری تو مرز مهران بود‌‌‌... زینب: از بقیه عملیات ها خبر نداری؟! - داعش.. اینبار میخواد کار ایران رو یکسره کنه.. به ما زیاد اطلاعات نمی دادند.. فقط میدونم که قراره یه عملیات بزرگ انجام بشه.. تو یه جای شلوغ.. اما تهران نیست.. فکر کنم یه مکان زیارتی... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
✅پندانه ✍هفت چیزاست که خدا از آنهانفرت دارد: 🔶️نگاه متکبرانه. 🔶️زبان دروغگو. 🔶️دستهایی که خون بی گناه میریزند . 🔶️فکری که نقشه های پلید میکشد. 🔶️پاهایی که برای بدی کردن می شتابند. 🔶️شاهدی که دروغ میگوید. 🔶️شخصی که میان دوستان تفرقه می اندازد.
کی شود پیکر من جای بگیرد اینجا . . .(: @hlifmaghar313