یادداشتهای آمریکا، قسمت ۵۹ (ورزش در فرهنگ عمومی)
از بدو ورود به آمریکا، مسئله ورزش در آمریکا را به وضوح میدیدم. همان روز نخست، در مسیر رفتنام به موسسه مطالعات فرهنگ (IASC) خانمهای زیادی را میدیدم که گروه گروه در حال دویدن بودند. دویدن و ورزش کردن توده مردم در آمریکا به نظرم چندین جهت و چند دلیل داشت: اول اینکه ضرورت ورزش در مدارس آموزش داده میشد و آموزشهای مستمر نیز ورزش را تبدیل به یک فرهنگ عمومی میکرد؛ دوم اینکه وضعیت گرانی دارو و درمان، ورزش را برای سالم ماندن لازم و بلکه واجب مینمود (بیمار شدن در آمریکا به لحاظ هزینهها، حتی برای کسانی که برخوردار از بیمه بودند، واقعا وحشتزا بوده و هست)؛ و سوم اینکه، فلسفۀ گنگ حیات و وحشت از مرگ به مثابه پایان زندگی، جنگیدن برای زندهماندن را چارهناپذیر میکرد.
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا، قسمت ۶۰ (عموی قصهگوی مدارس)
یکی از برنامههای رایج در مدرسه ابتدایی بچههامون، قصهگویی بود. عموی قصهگو (story teller) هر از چندگاهی به مدرسه میآمد و بساط قصهگویی را پهن میکرد. مدرسه هم برنامهریزی میکرد که مثلا چند کلاسچهارمی را دریک سالن بزرگ جمع میکرد تا قصهگوی بچهها برای همه یکجا قصه بگوید. عموی قصهگو، با خودش عروسک میآورد، بسیار جذاب و همراه با زبان بدن فعال (body language) حکایتپردازی میکرد.
قصهگویی در مدارس در واقع یکی از فوقبرنامههای بسیار موثر و کارآمد در مدارس بود که با یک برنامهریزی ساده و کم هزینه با یک عموی قصهگو مفاهیم اخلاقی، انسانی، و تمدنی را به کودکان و دانشآموزان منتقل میکرد.
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا، قسمت ۶۱ (ارائه مقاله «رنج»)
اولین ارائهام در «مرکز مطالعات پیشرفته در فرهنگ» سال 2008 در مورد نظریۀ «تأویل» علامه در مقایسه با نظریه اسطورهزدایی بولتمان بود و دومین ارائه و سخنرانی من نیز در این مرکز سال 2009 قبل از بازگشت به ایران، در باره «رنج از» و «رنج برای» بود. در این پروژه دنبال گفتگوی بینالادیان و همزیستی بینالادیان بر محور «یاد مصائب متعالی در ادیان» بودم. در این جلسه اساتید و اعضای هیئت علمی مرکز و رئیس آن آقای جیمز هانتر و دبیر جلسه آقای جوش یتز و همینطور دکتر ساشادینا حضور داشتند. این ارائه بعد از نوشتن مقاله A Shiite Theology of Solidarity through the Remembrance of Liberative Suffering که بعدها در مجله Ecumnical Studies دانشگاه تمپل منتشر شد، صورت گرفت. نقدهای خیلی خوب و گفتگوهای راهگشایی انجام شد که راه را برای مقاله بعدی من با عنوان Self Honor and Other-Esteem in Shia Sacrifice و نشر آن در لندن هموار کرد.
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا، قسمت آخر (تصمیم برای بازگشت)
فرایند تصمیم من برای ماندن در آمریکا و یا برگشت به ایران یک فرایند طولانی و البته سخت و پیچیدهای بود. ماندن در آمریکا سختیها و البته راحتیهایی را به همراه داشت، همانطور که برگشت به ایران نیز راحتیها و دشواریهای خودش را داشت. یکی از اساتید در آمریکا ترغیبم میکرد که امتحان جی آر ای را بدم و وارد دوره پی اچ دی در دانشگاه ویرجینا بشم. برخی از دوستان دانشجویی هم که تازه از ایران آمده بودند و به قول خودشان چمدانهایشان را دیگر لازم نداشتند (قصد برگشت نداشتند) به من میگفتند که شما در برگشت به ایران به فرزندان خود ظلم میکنید. برخی دیگر از ایرانیان قدیمی و با تجربهای هم بودند که میگفتند اقامت شما در آمریکا بهتر است بعد از شکلبندی شخصیت فرزندانتان در ایران باشد و دوران مدرسه دورهی خوبی برای کودکان نیست.
بالاخره بعد از فکر و گفتگو به این نتیجه رسیدم که چه به ایران برگردم و چه در آمریکا بمانم هر دو برایم خوب است (در این دو گانه به خوب و بد نرسیدم بلکه به خوب و خوبتر رسیدم و همین وضعیت تصمیمگیری را برایم دشوارتر میساخت) و در هر دو وضعیت میتوانم در راستای پژوهشهای خود در باره اسلام در جهان امروز گامهایی بردارم. پس از تأملات بسیار حضورم در ایران را مطمئنتر و مفیدتر ارزیابی کردم. نکته جالب اینکه نتیجه استخارهی مقایسهای هم دقیقا همان نتیجه مشورتها و رایزنیها بود.
بدین سان بازگشتام به ایران واقعا یک تصمیم بود، تصمیمی که همه ما در بزنگاههای مهم زندگی میگیریم. بعدها هم فراوان دیدم و خواندم از اساتید مختلفی در ایران و اساتید زیادی در غرب که آنچه آنها را در ایران و یا در آمریکا ماندگار کرده است یک تصمیم است، تصمیمی بموقع، مهم، سخت، و تعیینکننده.
با این همه، تردید در ماندن و رفتن، بعد از ورود به ایران نیز در وجودم موج میزد، مدتها بعد از آمدن به ایران نیز این تردید همواره آزارم میداد لیکن چون فرایند شکلگیری تصمیمام، فرایندی آگاهانه بود همواره به جمعبندی ذهنیام مراجعه میکردم و با همان اندک تفاضل نمره بین فعالیت در آمریکا و فعالیت در ایران، خودم را آرام میکردم. بالاخره بنایم بر این شد که یک جا اقامت اصلی داشته باشم و با جاهای دیگر نیز ارتباطات خودم را حفظ کنم. تا اینکه بعد از یک سال آگاهیام بر احساساتم غلبه کرد و بتدریج حال اقامت در زندگیام در ایران استقرار پیدا کرد.
@Habibollah_Babai
آیههای «بعضبعض» (قسمت اول)
آیات زیادی در قرآن هست که معطوف به دستهها و گروههای اجتماعی، و گونههای ارتباطی بین انسانهاست. مثالهای زیر را دقت کنید:
الف) آیات بعضبعض با «لام»: قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو (دشمن بودن بعضی برای بعضی دیگر) (اعراف: 24)، و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا (پشتیبان بودن برخی برای برخی دیگر) (اسراء: 88)، و جعلنا بعضکم لبعض فتنه (فرقان: 20)؛
ب) آیات بعضبعض با «فوق»: و رفع بعضکم فوق بعض درجات (بالا بودن برخی نسبت به برخی دیگر) (انعام: 165)، ظلمات بعضها فوق بعض (تاریکیهایی افزون بر یک دیگر) (نور: 40)؛
ج) آیات بعضبعض با «باء»: لیبلوکم بعضکم ببعض (آزمایش برخی با برخی دیگر) (محمد: 4)، و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض (دفع برخی با برخی دیگر)، (بقره: 251)، ربنا استمتع بعضنا ببعض (استفاده بعضی از بعضی دیگر) (انعام: 128)؛
د) آیات بعضبعض با «الی»: یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا (انعام: 112)، و اذا ما انزلت سوره نظر بعضهم الی بعض (نگاه برخی به سمت برخی دیگر) (توبه: 127)؛
هـ) آیات بعضبعض با «علی»: تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض (تفضیل برخی پیامبران بر برخی دیگر) (بقره: 253)، و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض (تفضیل برخی بر برخی دیگر)
و) آیات بعضبعض با «من»: ذریه بعضها من بعض (نسلهایی که برخی از برخی دیگر هستند) (آل عمران: 34)؛
ز) و آیات بعضبعض بدون حرف جرّ: و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض (مومنان برخی دوستان برخی دیگر هستند) (توبه: 71)، لیتخذ بعضهم بعضا سخریا (استخدام بعضی توسط بعضی دیگر) (زخرف: 32).
آنچه از این نمونه آیات به دست میآید این است که قرآن کریم گونههای ارتباطی بین انسانها را با انواع حروف جرّ و با ذکر انواع کنشها مثل استخدام (متعلقات حروف جر) توضیح میدهد. جمع و ترکیب چنین آیاتی میتواند نظام ارتباطات و مناسبات انسانی را در سطح خرد و کلان تا حدی روشن کند.
در قسمتهای بعدی این سلسله یادداشتها در ماه مبارک رمضان تلاش خواهیم کرد به برخی از نکات برآمده از آیههای بعضبعض اشارهای داشته و به تدریج به سمت یک الگوی نظام ارتباطی و مناسبات انسانی از منظر قرآن حرکت کنیم.
@Habibollah_Babai
آیههای «بعضبعض» (قسمت دوم)
برخی از مناسبات و روابط بعضبعضها در قرآن، تکوینی است و در فرایند خلقت بوجود آمده است. برخی دیگر از نِسَب انسانی و روابط بعضبعضها نه برآمده از متن هستی بلکه برخاسته از خواستهها و ارادههای انسانی است. مثلا آیههای مربوط به «عداوت» (قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو)، «فتنه» (جعلنا بعضکم لبعض فتنه)، «امتحان» (لیبلو بعضکم ببعض)، «رفع» (رفع بعضکم فوق بعض)، «دفع» (و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض)، «تفضیل» (تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض) به نسبتهای اجتماعیای اشاره میکند که به دست خدا ایجاد شده است (روابط اجتماعی به مثابه فعل خدا).
و آیههای مربوط به «اولیاء» («و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض»، و «و ان الظالمین بعضهم اولیاء بعض»)، «استمتاع» (ربنا استمتع بعضنا ببعض)، «سخریا (لیتخذ بعضهم بعضا سخریا) مربوط به نسبتهای اجتماعیای است که به دست انسان و با اختیار انسان ایجاد میشود.
نکته مهم اینکه نسبتی و ارتباطی هست بین فعل انسان و فعل خدا. درست است که همه چیز در یک معنای عرفانی و توحیدی فعل الله و به اراده الهی (کل من عندالله) است، لیکن در یک نگاه عرفی و عادی این نکته قابل ذکر است که بین فعل خدا و فعل انسان ارتباط دوسویهای وجود دارد، همانطور که فعل خدا فعل انسان را متأثر میکند (مثلا توبه و بازگشت خدا به سمت انسان، زمینه را برای توبه انسان به سمت خدا فراهم میکند)، فعل انسان نیز فعل الهی را متأثر میکند (توبه انسان به سمت خدا موجب توبه و بازگشت خدا نیز به سمت فردِ تائب میشود).
از این منظر، مناسبات اجتماعی را از منظر فعل خدا میتوان در نظر گرفت و خدا را در متن مناسبات انسانی حاضر یافت و سنتهای الهی را نیز در آن جاری دانست، همانطور که مناسبات اجتماعی را میتوان از منظر فعل انسانی در نظر گرفته و اراده و کنشهای انسانی را در ساخت نظام مناسبات بشری دخیل و موثر قلمداد کرد.
@Habibollah_Babai
آیههای «بعضبعض» و ارادههای پیچیده (قسمت سوم)
برخی از مناسبات مطرح شده بین بعضبعضهای قرآنی، مناسبات انسانی و اخلاقی است و برخی دیگر از مناسبات مطرح میان بعضبعضهای قرآن نیز غیر اخلاقی و غیر انسانی است، و هر دو گونه از مناسبات، چه انسانی و چه غیر انسانی، در یک فرآیند جمعی و با استفاده از پشتوانههای جمعی (برخی با پشتوانه برخی دیگر) به انجام میرسد. به بیان دیگر، یکی از اشارههایی که آیات بعضبعض دارد کسب پشتیبانیِ برخی مردم از برخی دیگر است.
نکته اینکه پشتیبان بودن بعضی برای بعض دیگر( مثلا ظهیر بودن، یا اولیاء یکدیگر بودن، و یا در استخدام و استمتاع یکدیگر بودن) برای انجام کار اخلاقی و یا امر غیر اخلاقی، و برای صورتبندی عدل و یا حتی ظلم در جامعه، یک طرفه نیست بلکه چند طرفه و در یک رفت و برگشت متقابل و چندطرفه بین نخبگان و عوام، و بین صاحبان قدرت و توده مردم رخ میدهد. دیگر اینکه همواره کسب پشتیبانی و یا ایجاد پشتوانه برای حرکتهای خوب یا بد، همیشه آگاهانه و عامدانه نیست، بلکه گاه ناآگاهانه و ناخواسته است که منجر میشود موضع علمی یک عالم امتداد اجتماعی پیدا بکند و یا موضع ناصواب یک عالم یا دانشمند به ظلم و ناراستی بیانجامد. به دیگر بیان، ارادههای فردی در فرایند «بعضبعض» نه ارادههای بسیط و خودخواسته، بلکه ارادههای پیچیده، چندسویه، دیگرخواسته و در امتداد ارادههای مختلف از گروههای گوناگون انسانی است.
@Habibollah_Babai
فلسفهی بعضبعضها در قرآن (قسمت چهارم)
قرآن با تکرار بعضبعضها و تاکید بر آنها دنبال چیست؟ به نظر میرسد ریشه تکرار آهنگین بعضبعضها را بتوان در موارد زیر جستجو کرد:
۱. اینکه قرآن با تکرار بعضبعضها در پی بیان نظامات ارتباطی، سیستم اجتماعی، و طبقهبندیهای واقعی در شکلبندی جامعه است؛
۲. اینکه قرآن با تکرار بعضبعضها در پی بیان تنوع اجتماعی و گونههای متنوع در روابط انسانی است؛
۳. اینکه قرآن با تکرار بعضبعضها در پی بیان نظام نیازهای گروهی انسانها به یکدیگر است؛
۴. اینکه قرآن با تکرار بعضبعضها در پی بیان فرایند نظم یا نظمهای اجتماعی و قواعد حاکم بر همزیستی یا ستیز اجتماعی است؛
۵. اینکه قرآن با تکرار بعضبعضها در پی بیان طبیعت امر اجتماعی و حرکت دائمی بعضی به سمت بعضی (پیوستگی) و فاصله گیری مستمر بعضی از بعضی (گسستگی) است.
@Habibollah_Babai
بعضبعض و «رکم» (قسمت پنجم)
آیهٔ ۳۷ انفال میفرماید «لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعا» تا اینکه خدا ناپاک را از پاک جدا کند و ناپاکها را روی یکدیگر نهد و همه را متراکم کند...
«رکم» به معنای متراکم کردن است. وقتی گفته میشود «سحاب مرکوم» یعنی ابر متراکم.
نکته قابل توجه اینکه آنگاه که بعضی (چه خیر و چه شر) روی بعض دیگر فشرده میشود یک شر بزرگ و متراکم یا یک خیر بزرگ و متراکمی بوجود میآید.
شر متراکم به رغم بزرگ بودنش به دارالبوار میرود (فیرکمه جمیعا و یجعله فی جهنم) و خیر متراکم نیز سودمندانه در بهشت برین جا میگیرد.
نکته اینکه تمدنهای خیر و تمدنهای شر برآمده از تراکمها و انباشتههایی از خیر یا شر هستند (و همیشه تراکمها سیستماتیک نیستند)، و هر میزان تراکم و انباشتگی بیشتر باشد بزرگبودگی رخ میدهد و جوامع به آستانههای تمدنشدن نزدیکتر میشود.
@Habibollah_Babai
تراکم اجتماعی نیکی، تراکم الهی نیکی (قسمت ششم)
تراکم خیر و توسعهی نیکی و بزرگشدگی آن گاه در سایه انضمام و الحاق نیکوکاران به یکدیگر رخ میدهد، و گاه نیز عمل خیر در پرتو ارتباط فرد نیکوکار به منبع خیر مطلق یعنی خدای متعال بزرگ و بزرگتر میشود («مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم» 261/ سورۀ بقره).
آیۀ مزبور یکی از شاخصترین آیاتی است که به خیر کلان و مکانیسم این کلانشدگی اشاره کرده است. این آیه با بیان مثالی به تبیین چگونگی کلانشدگیِ خیر و نیکی پرداخته و مهمترین عامل این رشد و کلان شدگی را «فی سبیل الله» بودن معرفی میکند.آیه سنبله به انفاق مال در راه خدا پرداخته و آنرا به منزله حبه و دانه گندم میشمارد که این دانه رشد کرده و از آن هفت خوشه میروید و از هر یک از این خوشهها صد دانه گندم به بار میآید. سپس آیه این نوید را میدهد که خدا این مقدار را برای هر که بخواهد چند برابر میکند. بدین ترتیب هر حبه مالی که در راه خدا انفاق میشود، برکت مییابد و به صدها و بلکه هزاران دانه خیر تبدیل میشود و از این خیرها و نیکیهای فرد، خیرات بزرگِ اجتماعی و نیکهای کلان در مقیاس امت رخ مینماید.
لازم به ذکر است که عمل خیر در نسبت فرد نیکوکار با خدا، گاه در سطح «خیر متوسط» میماند و گاه به سطح «خیر کبیر» ارتقا پیدا میکند. تفصیل «خیر متوسط»، «خیر کبیر» و سپس «خیر کوچک» و بلکه حتی «خیر باطل و فاسد» را در قسمتهای بعدی خواهم آورد.
@Habibollah_Babai
آیهی سُنبُله، برکت در فعل خیر یا برکت در فاعل خیر (قسمت هفتم)
در میان مفسران در مورد تعبیر «مثل الذین ینفقون اموالهم» اختلافی وجود دارد که آیا کلمهای در این میان در تقدیر است یا نه؟ بعضی معتقدند که کلمه «نفقه» یا «صدقه» قبل از «الذین ینفقون» و یا کلمه «زارع» یا «باذر» قبل از «حبه» در تقدیر گرفته شده، و این تقدیرگریزناپذیر است؛ چرا که حبه در آیه، مَثَلِ آن مالی است که در راه خدا انفاق میشود نه مَثَل شخص انفاق کننده؛ ولی برخی دیگر از مفسران هستند که چیزی را در این میان در تقدیر نمیگیرند.علامه طباطبایی در المیزان معتقد است این نوع صناعت و این طرز سخن گفتن در قرآن کریم امری شایع است و قرآن در موارد متعددی از چنین سبکی استفاده کرده است. در این گونه موارد که نوعا قصههای فرضی قرآن است، تنها به ذکر بخش اصلی و مهم از داستان اکتفا میشود.[1]اما ناصر مکارم شیرازی در تفسیر نمونه به گونهای دیگری به تفسیر این آیه پرداخته و میگوید:
«هیچ گونه دلیلی بر حذف و تقدیر در آیه نیست و تشبیه افراد انفاق کننده به دانه های پر برکت تشبیه جالب و عمیقی است گویا قرآن میخواهد بگوید: عمل هر انسانی پرتوی از وجود اوست و هر قدر عمل گسترش یابد، وجود انسان در حقیقت توسعه یافته است. به تعبیر دیگر قرآن عمل انسان را از وجود او جدا نمیداندو هر دو را اشکال مختلفی از یک حقیقت میشمرد بنابراین هیچ گونه حذف و تقدیری در آیه نیست و اشاره به این است که انسانهای نیکوکار در پرتو نیکیهایشان نمو و رشد معنوی پیدا میکنند و این افراد همچون بذرهای پرثمری هستند که به هر طرف ریشه و شاخه میگستراندو همه جا را زیر بال و پر خود میگیرد.»(نمونه، ج 2، ص 314)
این تحلیل از تفسیر نمونه در مورد اینکه عمل هر انسانی پرتوی از وجود فرد انسان است بسیار قابل اعتناست. در این نگاه، انفاق فی سبیل الله نه تنها موجب برکت و ازدیاد مال بخشیدهشده میشود، بلکه موجب تکثیر و برکت در ناحیۀ خود فرد انفاقکننده نیز میشود. بدینسان برکت و تکثری که از رهگذر انفاق فیسبیل الله بوجود میآید نه به یک صورت، بلکه به صور مختلف رخ میدهد:
1. تکثیر مال رفته (انفاق شده) و اینکه این مال دست به دست در میان مردم انتقال پیدا میکند و تمامی ندارد.
2. تکثیر مالِ مانده پیش فرد انفاق کننده که آن نیز برای صاحب مال (انفاق کننده) برکت پیدا میکند چرا که مال انفاق شده از آن مال اصلی بوده است و انفاق مال، موجب برکت در همۀ مال میشود.
3. اینکه فرد انفاق کننده با عملی که انجام میدهد و انفاقی که صورت میدهد از خود الگویی درست میکند و خود را به مثابه یک حبه و دانه، در جامعه تبدیل به صدها و هزاران حبه میکند و بسیاری از انفاق کنندهها در جامعه و در آیندۀ نسل او به مشی او تمسک و تأسی کرده و آنها هم انفاق فیسبیل الله میکنند.
4. اینکه خود فرد انفاق کننده به موجب عمل بزرگ انفاق، و بزرگتر از آن عمل فیسبیلالله، بزرگتر و بزرگتر میشود و تبدیل به فردی در مقیاس یک جامعه (حبهای در مقیاس هفتصد حبه) وفردی در مقیاس یک امتبدل میشود.
@Habibollah_Babai
تهجّد
مصطفی ملکیان
🔹 خيلی به بيدار ماندن در دل شب توصيه شده است. لغت «تهجد» به معنای عبادت در شب نيست، بلكه به معنای بيدار ماندن در شب است. نمیخواهم بگويم كه نبايد نماز شب خواند، بلكه میگويم قرآن میفرمايد: «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً . ۱۷/اسراء »، يك تكهای از شب را بيدار باشيد. اگر نماز شب هم نمیخوانيد، تكهای از شب را بيدار باشيد و در كار و بار عالم و خود تأمل و تفكر كنيد. امّا متأسفانه ما چنين نمیكنيم و يا كم میكنيم.
به تعبير خليل جبران، علی(ع) شبها با خدا مسامره داشت و در گوش خدا نجوا میكرد (مسامره به معناي نجوای عاشق و معشوق در گوش يكديگر در دل شب است. سَمَر به معنای واقعهی شبانه، يا قصه شب است). انسان بايد در دل شب بيدار باشد.
وقتی من بچهای هشت ساله بودم، مرحوم الهی قمشهای كه با پدر من پسرعمو بودند، شبزندهداریهای خيلی عالی داشتند. پدرم از بچگی به من میگفتند كه پهلوی آقای الهی قمشهای بخواب تا ببينی كه ايشان شبها چه میكنند. من نمیفهميدم كه "ايشان شبها چه میكنند"، به چه معناست. يادم میآيد كه ايشان شب ها بيدار میشدند و مطالعه میكردند و پدرم مرا تشويق برای مطالعه تابستانها میكرد. ايشان به شهر ما آمدند و چون ما باغ فراوانی داشتيم، چند شبی ايشان را به باغ دعوت كرده بوديم. ولی پدرم نمیگذاشتند ما در باغ بمانيم. ما بچهها بايد برمیگشتيم.
يک شب من گفتم كه میخواهم امشب اينجا بمانم تا ببينم، ايشان چه كار میكنند. اولين بار بود كه پهلوی ايشان میخوابيدم. خوابم نمیبرد تا ببينم ايشان چه میكنند. يك بار ديدم ايشان بلند شدند و وضو گرفتند و در تاريكی نشستند. ابتدا به نظرم آمد كه ايشان شعر میخواندند. صدای ايشان پايين بود و به نظر آهنگين میآمد. بعد آهستهآهسته صدای ايشان بلندتر شد و شروع كردند با صدای خيلی بلند گريه كردن (چون عادتشان بود و نمیتوانستند با صدای كم بگريند).
به نظر من رسيد كه دو ساعت لاينقطع با صدای بلند گريه میكردند. من آن شب فهميدم كه پدرم چه چيزی را میگفتند که بايد ياد بگيرم. بعد ايشان نماز خواندند و عبادت كردند. فردا صبح من در گوشهای وقتی ديگران متفرق شدند، گفتم آقای الهی! گفتند: بله. گفتم: شما ديشب زياد نخوابيديد. گفتند: چرا خوابيدم. گفتم: آخر من بيدار بودم. گفتند: عجب تو بيدار بودی؟ گفتم: بله. گفتند: چرا بيدار بودی؟ گفتم: پدرم گفته بودند كه ببينم شما چگونه شبها را میگذرانيد.
ايشان به من گفتند، فلان كس (ابن عم) میگفت، هر شبی كه آدم تا صبح بخوابد، صبح مثل يک گاو بلند میشود. ما میخواهيم كه مثل گاو از خواب بيدار نشويم. من خيلی تعجب كردم كه چرا ايشان چنين میگويند!؟ بعد ايشان گفتند: در زندگی حيوانات دقت كن، حيوانات روزها را تا غروب به دنبال معيشت خود میروند. تفاوت انسان و حيوان فقط در شب معلوم میشود. در روز معلوم نمیشود. شب حيوانها میخوابند، اما انسانها در دل شب بيدار میمانند. اين جمله در من خيلی نافذ افتاد.
البته من خيلی هم موفق نيستم، اما واقعاً به نظرم میرسد كه آدم بايد ولو نيم ساعت، ولو نماز هم نخواند، ولو دعای مرسوم و متداول را هم نخواند، در شب بيدار بماند. ممكن است حال شما اقتضا نكند نماز بخوانيد. مثلاً ممكن است كسل باشيد و نماز نخوانيد، اما بيدار بودن در دل شب (نفس تهجد) بسيار مفيد است. آدم میتواند در گذشتهاش فكر كند. میتواند از حوادث عبرت بگيرد و نقاط ضعف و نقاط قوت زندگی خود را بيابد و برای آن برنامهريزی كند. آدم میتواند در پوست ديگران فرو برود و بفهمد كه آنها هم آنقدر كه من گمان میکردم، بد نيستند.
خيلی وقتها آدم در شب فكر میكند كه اين داوری كه من میكنم و يا اين سخنی كه امروز گفتم درست نيست، يا در اين نزاعی كه فلان كس با من دارد، خيلي هم مقصر نيست. آدم در شب میتواند در پوست ديگران فرو برود. اگر چنين كند، میيابد كه نبايد از ديگران انتظار نابجا داشته باشد. اين شببيداریها دو كار با آدم میكند، كار اول آن است كه توقع آدمی از خودش بالا میرود و كار دوم آن است كه توقع آدمی از ديگران پايين میآيد. مشكل عمده ما آن است كه توقعمان از خودمان پايين است و از ديگران بالا.
شنيدم كه دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
يكي آنكه در نفس خوشبين مباش
دگر آنكه در غير بدبين مباش
📒درسگفتار "پاسخ به یک سؤال"، دهه ۷۰
@Habibollah_Babai