eitaa logo
حَدیثــِ عشـق
154 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
153 ویدیو
8 فایل
‌‌#حَدیثِ_عشـق #شعـر، تا #شاعـر از خویش نرستہ اسٺ #حَدیثِ_نفـس اسٺ... و اگر شاعـر از خود رها شود، #حَدیثِ_عشـق است. #سیـدشہیدان_اهل_قلـم 🏡خ؛ بہـار. ڪ؛ اُردےبعشــق. ݐ؛ ۲۶. #ڪپےباذڪرصلــوات 🔹مےشنوم حرفتو😊 @Shagerde_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
از این بہ بعد بہ جاے "شب بخیـر" بہش بگین: "دَهَمَت بہ شب امانت دَمِ صبح، پَسَت بگیرم‌" 🍃 @Hadise_love84
قلب، مہمانخانہ نيست ڪہ آدم‌ها بيايند دو سہ ساعت يا دو سہ روز توے آن بمانند و بعد بروند قلب، لانہ‌ے گنجشڪ نيست ڪہ در بہار ساختہ بشود و در پائيـز باد آن را با خودش ببرد قلب؟ راستش نمی‌دانم چيست، اما اين را می‌دانم ڪہ فقط جاے آدم‌هاے خيلے خوب است! 🍃 @Hadise_love84
81351519_5965331685741429678.mp3
2.78M
🎼 🎙 "سالہاست قلب من از جنس شیشہ شده اگر دلتنگ من شدے فقط با لہجہ باران در بزن..!" 🍃 @Hadise_love84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با آمدنت قاعده‌ے عشق بہم خورد لیلاے طو مجنون شد و مجنون طو لیلا...! 🍃 @Hadise_love84
روز نخستِ خلقت‌مان حیدرے شدیم ما را صدا زدند و شدیم ❣نمےدانم تو هستے یا ؟!! 🎈میــلادحضرت علےاڪبــر علیہ‌السلام و روز جوان مبارڪ 🍃 @Hadise_love84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چنین ڪز بازگشت نوبہاران شد جوان عالم... چہ می‌شد گر بہار عمر ما هم باز می‌آمد؟!! 🍃 @hadise_love84
📸 در منزل خجستہ ے اسفند همسایہ ے سراچہ ے فروردین با شاخہ هاے ترد بلوغ جوانہ ها باران بہ چشم روشنے صبح آمده ست زشت است اگر ڪہ من یار قدیم و همدم هم ساغر سحر در ڪوچہ هاے خامش و خلوت نجومیش یا با جام شعـر خویش خوش آمد نگویمش . . . 🍃 @Hadise_love84
«و تَعْلَـمُ مَا فِی نَفْسِے» + و آنچہ را در دݪ مـݩ مےگـذرد مےدانے... مےدانے...😔 🍃 @Hadise_love84
پیرے آن نیست ڪہ بر سر بزند موے سپید هر جوانے ڪہ بہ دل عشق ندارد، پیر است 🍃 @Hadise_love84
📖 نگذار ڪسے بداند ما چہ جورے همدیگر را دوست داریم. نگذار ڪسے بفہمد عشق یعنے چے، خب؟ گفتم: خب. گفت: این چیزها فقط مال من و توست، خب؟ گفتم: خب. بندبند انگشت‌هام را می‌بوسید و می‌گفت: خب؟ و من فقط نگاهش می‌ڪردم. این‌همہ قشنگے ڪجاے خلقت پنہان شده بود ڪہ حالا یڪباره همه‌اش بریزد توے بغلم؟ صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. می‌ترسیدم یک‌وقت پلڪ بزنم نباشد، می‌ترسیدم تنہام بگذارد برود و من توی تاریڪے گم شوم. می‌ترسیدم. گفت: بہ هیشڪے نگو! خب؟ گفتم: خب. از خواب ڪہ پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمی‌خواست، سایه‌هاے درخت نمی‌خواست، گوشواره نمی‌خواست، صداے سورملینا می‌خواست ڪہ توے سینه‌ام می‌سوخت، مثل آتش ڪہ حجم اتاق را پر ڪرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ می‌خواست. گفتم: یہ قرص تب‌بر دارے؟ جوابم را نداد. توے بغلم خوابش برده بود. دست بہ موهاش ڪشیدم گفتم: عزیزم، عزیزم. ‌ ✍ 📙 🍃 @Hadise_love84