درباره این👆 شهید🌷 بیشتر بدانید
شهید کاظم نجفی رستگار در سوم فروردینماه سال ۱۳۳۹ در روستای اشرف آباد شهرری به دنیا آمد. او ) با آغاز جنگ راهی جبهه شد و در عملیات بیتالمقدس با مسؤولیت فرماندهی «گردان میثم» از لشکر حضرت ۲۷ محمد رسول الله (ص) شرکت کرد. آقا کاظم پس از آزادسازی خرمشهر در رکاب حاج احمد متوسلیان به لبنان شتافت و مدتی پس از اسارت حاج احمد به ایران بازگشت.
پس از استعفای علیرضا موحد دانش از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) به پیشنهاد او، کاظم رستگار فرماندهی این تیپ را بر عهده گرفت. سرانجام این فرمانده شجاع جبهه در عملیات بدر و در خط مقدم نبرد شرق رودخانه دجله در ۲۵ اسفندماه سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از ۱۳ سال در منطقه هورالهویزه تفحص شد و در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران، ردیف: ۷۴، شماره: ۲۳ به خاک سپرده شد.
#شهید_زندگی_جاوید
@Hafez1356
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دلیل علمی #نجس بودن #سگ
🔹️ تجمع کیست در بدن انسان به دلیل تخم انگل که از بدن و مو و لیس سگ به انسان منتقل میشه... حتی با یک نوازش ساده یا برخورد به لباس انسان
#سبک_زندگی
@Hafez1356
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 زن سگ بازی که توسط سگ همسایه زخمی شد :))
#سبک_زندگی
@Hafez1356
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با ادعای وجود ۱۰ هزار تومان رانت در مرغ -که اگر هم بود حتماً قابل مدیریت بود- مرغ ۲۷هزار تومانی را برای مردم ۱۰۰ هزار تومان کردند
✍( لیبرال های به ظاهر انقلابی) همان کاری را میکنند که
( لیبرال های اصلاح طلب)
انجام میدادند......
مسأله فقط ظاهر است ور نه لیبرالیسم منطق هر دو است....
پیگیر باشیم 👈تحول خواه و انقلابی واقعی که نوکر مکتب لیبرالیسم نباشد
🔰به سالروز حذف ارز 4200 نزدیک شدیم...... 😢😢😢
#اسلام
#لیبرالیسم
#انقلابی_قلابی
#بحران_نیلی
#مکتب_شیکاگو
@Hafez1356
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه اتفاقی میافتد که برخی محبین اهل بیت(ع) مقابل امام زمان(عج) میایستند؟
تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ج ۱۶، ص ۱۷۹
امام رضا (علیه السلام)
وَ فِي صِفَاتِ اَلشِّيعَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ اَلْمُتَوَكِّلِ (عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ) عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْخَزَّازِ قَالَ سَمِعْتُ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: إِنَّ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ ، مَنْ هُوَ أَشَدُّ فِتْنَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنَ اَلدَّجَّالِ ، فَقُلْتُ بِمَا ذَا قَالَ بِمُوَالاَةِ أَعْدَائِنَا وَ مُعَادَاةِ أَوْلِيَائِنَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ اِخْتَلَطَ اَلْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ اِشْتَبَهَ اَلْأَمْرُ فَلَمْ يُعْرَفْ مُؤْمِنٌ مِنْ مُنَافِقٍ .
(تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعة ج16ص179)
حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا فرمودند:
همانا از بین کسانی که مودت ما اهل بیت را دارند، کسی باشد که فتنه گر تر از دجال برای شیعیان ما است ...
پس گفتم: به چه امری( فتنه گر تر است از دجال ) ؟؟؟
امام علی بن موسی الرضا فرمودند:
به دوستی و پیروی از دشمنان ما
و دشمنی با دوستان و پیروان ما،
زمانی که چنین شد مخلوط میشود حق و باطل و امر مشتبه میشود، پس شناخته نمیشود مومن از منافق......
#انسان_شناسی
#دجال
#فتنه
@Hafez1356
🔰عشر امثالها‼️
📝#خاطرۀ_شیرین دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو .
خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ...
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند.
🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و میخواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجرهای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ...
نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بیحساب میدهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه میدهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
@Hafez1356
کوله اش پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی.
داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد میشدیم.
سنگرهای دشمن در 200 متریمان قرار داشتند.
آرامآرام و بی هیچ صدایی میرفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار میآورد.
ناگهان کولهپشتی علی گلوله خورد. و خرجهای آر پی جی آتش گرفتند… و علی شعلهور شد.کولهپشتی علی محکم بسته شده بود و خرجها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.
امکان اینکه کولهپشتی علی را باز کنیم نبود.
همه بهتزده داشتند علی را نگاه میکردند. شعلههای آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان میکشیدند و همه هر لحظه منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند.
علی همانطور که داشت میسوخت، نارنجکهایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط میشد نگاه کرد. شعلهها ذره ذره علی را میسوزاندند و علی جلوی چشمهای ما داشت جان میداد. علی داشت جان میداد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود. علی که هنوز تهرمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچهها تقاضای آب کرد. رزمنده ایی چفیهاش را خیس کرد و گذاشت روی لبهای علی… شاید این حق علی بود که لحظه آخر در میان این همه آتش، طعم آب را بچشد. آبی که برای علی حتماً مراد بود و نوید لحظههایی از بهشت را به این بسیجی 16 ساله میداد. چفیه خیس را که گذاشتند روی لبهایش، نگاهش برای همیشه خیره ماند و شهید شد.
شهید "علی عرب ” متولد 1349 در روستای روحآباد از توابع شهرستان زرند در استان کرمان است.
#شهید_اسلام_وطن
@Hafez1356
🌹 آیا ما شیعه هستیم؟
♦️ قال الصادق علیهالسلام: ليس من شيعتنا مَن قال بلسانه و خالفنا فی أعمالنا و آثارنا...
♦️ امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که به زبان دم از تشیع زند
اما در عمل برخلاف اعمال و کردار ما عمل کند از شیعیان ما نیست.
📚 وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۲۴۷
@Hafez1356
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاسمین پهلوی رو که یادتون میاد؟؟؟
وفا داری یاسمین رو هم به رضا پهلوی، تو بغل اون فرانسویه هم معروف بود..😩
از اپوزسيون هم شانس نیاوردیم....
حالا کی شاهزاده بود...؟؟؟
😁😁😁😁😁😁
@Hafez1356