eitaa logo
حیدࢪیوݩ:)!.🌱
121 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
176 فایل
『﷽』 ڪاݩاݪ وقف امیࢪمون حضرت علے«؏»میباشد!. ••• کپۍ=بـٰاذکࢪیک‌صلوات‌وآروزی‌شهادت‌براے خادماݩِ‌ڪاݩاݪ.. :)🌱 ••• درخدمتم:) @sarbaz_s_110
مشاهده در ایتا
دانلود
و چهار به روایت حانیه. ……………………………………………… _هوم؟ یاسمین_ هوم و….. بی ادب بگو جونم. _ یاسی حوصله داریا. صبح زود زنگ زدی آدمو بیدار کردی توقع جونم هم داری؟ یاسمین _ از کی تا حالا ساعت ۱۱/۵ صبحه زوده؟ زود حاضرشو بیایم دنلالتم بریم بیرون. _ کجا؟ یاسمین _ پنج دقیقه دیگه حاضریا. بای وای . اگه الان با این مانتو برم که مسخرم میکنن بچه ها. اگرم نرم که….. بیخیال بزار مسخره کنن بهتر از تیکه های این آدمای هوس بازه . تصمیم داشتم به جای اینکه خودمو برای همه عرزه کنم بزارم همه حسرت دیدن زیبایی هام رو داشته باشن. فقط باید بعدا میرفتم چند دست دیگه مانتو و شال میگرفتم. سریع دست و صورتمو شستم و همون مانتو و روسریم رو پوشیدم و رفتم دم در. دقیقا همزمان با باز کردن در ماشین نجمه جلوی در ترمز کرد. نجمه_ این چیه؟ _ چی؟ نجمه_ عاشق شدی؟ _ تو دهات شما ادم عاشق میشه باحجاب میشه؟ یاسمین _ فکر کنم عاشق بچه بسیجیه شده که باحجاب شده. _ ببند بابا. حالا از کجا میدونی بسیجی بوده ؟ شقایق_ خب حالا حرف نزن بیا بالا. یاسمین جلو و شقایق عقب نشسته بود. طبق معمول همشون شالاشون کلا افتاده بود و البته کلی هم آرایش داشتن. دقیقا تیپ قبلی خودم. نشستم پیش شقایق و نجمه راه افتاد. شقایق_ خب حالا بتعریف. _ چیرو؟ شقایق_ قضیه با حجاب شدنتو دیگه. _ به این نتیجه رسیدم که با حجاب امنیتم بیشتره. دیگه کمتر بهم تیکه میندازن ، بعدشم چرا من باید زیبایی هام رو حراج کنم برای همه ؟ یاسمین_ اینا حرفای امیرعلیه نه؟ _اره. راهنمایی های اونه. و واقعا هم به نظرم درسته. تا حالا اینجوری به حجاب دقت نکرده بودم تازه در کنار این ، ندیدی اون پسره هم فکر میکرد ما از خدامونه که بهمون تیکه بندازن . نجمه_ حرف مردم برات مهمه؟ _ نه ولی نجمه تنها برداشتی که میشه از ظاهر ماها کرد تشنه توجه بودنه . بعدش هم اصلا اگه اون آقا و دوستاش واقعا گشت بودن ، حالا مامان بابای من هیچی ، جواب مامان و بابای خودتونو چیجوری میخواستید بدید؟ تو که خاله های حساس من و مامان خودتو که میشناسی. شقایق_ بیخیال فعلا نجمه_ موافقم . . نجمه_ خب رسیدیم بپرید پایین. واای عاشق پارک آب و آتش بودم. وقتی پیاده شدیم یکم که به اطرافم دقت کردم احساس کردم نگاه های بقیه نسبت به من رنگ احترام گرفتن و دیگه از اون نگاه های پر شهوت و چشمک ها خبری نبود. یه حس خاصی داشتم همون احساس ارزشی که امیرعلی ازش حرف میزد…. نجمه_ بچه ها بیاید بریم بشینیم رو اون صندلیا _ بریم . . . یاسمین_ تانی تو برو پشت شقایق وایسا. _ اه . یه ساعته دارید عکس میگیرید پاشین بریم بابا. خسته شدم. شقایق _ ضدحال. چته تو؟ تازه دوساعت هم نیست که اومدیم. _ خسته شدم بابا . هی عکس عکس عکس. یاسمین_ راست میگه بیاید بریم . داشتم میرفتم به سمت ماشین که صدای زنگ گوشی متوقفم کرد. دیدن اسم فاطمه روی گوشی؛ نمیدونم چرا ؛ ولی لبخند رو مهمون لب هام کرد. _ جونم؟ فاطمه_ سلام خانوم. خوبی؟؟؟ _ مرسی تو خوبی؟ فاطمه_ فدات شم. به خوبیت. حانیه من دارم میرم کلاس ، تو هم میای باهم بریم شاید دوست داشته باشی؟ _کلاس چی؟ فاطمه_ببین حلقه صالحین بسیجه. کلاس خوبیه. _نه بابا. بیخیال. حالا بعدا یه روز باهم قرار میزاریم میریم پارکی جایی. فاطمه _ باشه عزیزم. فعلا…. _ بای _یاعلی… درقلب من انگار کسی جای تورا یافت اما افسوس که این عاشق دل خسته نهانش کرده ادامه دارد ......❄️
❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ......................................................... مانتو رو گرفت و رفت حساب کنه و منم مشغول وارسی بقیه مانتوها شدم. همشون خوشگل بودن ولی نه برای کسی که میخواد با حجاب باشه. نمیدونم ولی انگار این چند روزه معنای حجاب رو درک کرده بودم ، دیگه نه از تیکه ها خبری بود و نه از چشمک و کارای چرت و پرت مسخره. احساس میکردم منی که از حجاب متنفر بودم الان دوسش دارم ولی هنوز هم با خیلی از کارای دین مشکل داشتم. اصلا حجابم ربطی به دینم نداشت. امیرعلی _ بریم ؟ _ اوهوم امیر علی _ راستی مبارکت باشه. _ ممنون. امیر میشه چند تا سوال بپرسم ؟ امیرعلی_ بیابریم حالا اینجا وایسادیم زشته تو راه بپرس. _ اوخ. راست میگی بریم. از مغازه که اومدیم بیرون بی مقدمه گفتم _ چرا تو مثله بقیه نیستی؟ برگشت طرفم و با تعجب نگام کرد _ یعنی چی مثله بقیه نیستم؟ _ خب چرا تو به دخترا تیکه نمیندازی ؟ چرا بهشون گیر نمیدی؟ چرا همش چشمت دنبال دخترای مردم نیست ؟ امیرعلی_ باشه؟ _ نه ولی میخوام دلیل این نبودنش رو بدونم. امیرعلی_ خب ببین ، دلایلش خیلی زیاده که مهمترین و سر منشا همش توصیه دینمه. حالا چرا چون دین من به من یاد داده که زن والاست و ارزشش خیلی بیشتر از اینه که هرروز زیر نگاهای شهوت آلود له بشه. از طرفی دینه من میگه هرچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند ؛ همونطور که من دوست ندارم که کسی به تو یا مامان نگاه چپ کنه خودمم حق ندارم حرمت ناموس دیگران رو بشکنم. _ ولی دیگران این حرمتی رو که میگی شکستن. _ دلیل نمیشه هرکس هرکاری کرد درست باشه یا من دنبال انتقام از اون باشم که. خواهر گل من هم میخواد لطف کنه از این به بعد بیشتر رعایت کنه که ارزش و احترام خودش حفظ بشه. به روی امیرعلی لبخند زدم اره قصدم همین بود . ارزشم بیشتر از این بود که بزارم دیگران هرجور دوست دارن باهام برخورد کنن و درموردم فکرکنن . اگه همه طرز فکر امیرعلی رو داشتن اوضاع خیلی بهتر بود و منم مجبور به حجاب داشتن نبودم. هرچند الان با این اوصاف از حجاب بدم نمیاد...... ❤️❤️❤️❤️ بین تو و چشمان من صد فاصله غوغا شده آقابیا که منتظر جای دگر پیدا شده ❤️❤️❤️❤️❤️ ادامه دارد ......
و شش به روایت امیرحسین …………………………………………….. محمد_وعلیکم السلام برادر _ تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟ محمد _ اولا که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که ۱۲ ظهر صبح زوووده. _ چییییییییییییی؟ ۱۲ ظهر ؟؟؟؟؟ وای خاک بر سرم دانشگاه???? با این حرف من محمد زد زیر خنده _ وای بدبخت شدم تو میخندی ؟ ساعت ۸ کلاس داشتم. محمد_ حقته . تا تو باشی انقدر نخوابی. _ راستی مگه تو کلاس نداشتی؟ محمد_ بله. تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس. _ تا چشات دراد. محمد_ خب حالا. زنگ زدم بگم امشب هئیت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی ?. _ خوشمزه. مزه نریز ? محمد_ باش. چون تو گفتی ? _ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم محمد_ کم نیاری از خواب؟ _ تو نگران نباش. یاعلی محمد_ ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت خدایا این دوست منم شفا بده. . . . ساعت ۶ با آلارم گوشی بیدار شدم ، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان ، در زدم و منتظر جواب شدم. پرنیان_ بله؟ _ ابجی حاضری؟ پرنیان _ امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام. _باشه. مواظب خودت باش. . . . _ سلااام علیکم حاج آقا _ سلام . آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر. _ خوب هستید حاج آقا؟ میگما …. چیزه ….. چه خبرا؟ با این حرف من محمد,و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده . حاج آقا_ الحمدالله . نپیچون منو بچه . ?. بعد خطاب به بچه ها گفت _ من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت ۸ . محمدجواد_ بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت . . . تقریبا همه کارا تموم شده بودو هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع هئیت. چایی و قند و قرآنا و مفاتیح ها هم همه آماده بود. یه دفعه محمد جواد گفت _ راستی سید ( بنده) اون روز ؛ دربند ؛ قضیه چی بود؟ _ اوووووووه محمد جواد چه حافظه ای؟ چهارشنبه هفته پیشو میگی؟ محمدجواد_?اره _ داداش موفق باشی. محمد_ تو زنده بمون راوی ایندگان شو. _ پیشنهاد خوبیه. محمدجواد_ عه بگو حالا. اخه رفتی اونجا مثلا آب بگیری. آب نگرفتی. اعصابتم داغون تر شد. با پرسش محمد جواد یاد اون روز افتادم. واقعا وقتی اون صحنه رو دیدم اعصابم بهم ریخت. شاید درست نبود که اون حرف رو به اون دختره بزنم. شاید اینجوری از حجاب بیشتر زده بشه ولی چی بهش میگفتم ؟ اصلا شاید همون حرف براش یه تلنگر بوده باشه . ای کاش میتونستم دوباره ببینمش که بدونم نتیجه کارم چی بوده….. چشم من و شوق وصال قلب تو و عشق محال ادامه دارد ......❄️
۵پارت رمان تقدیم نگاه گرمتون🙂👆🏻👆🏻👆🏻
بگویید با ما👇 https://harfeto.timefriend.net/16430357777086 و بشنوید از ما👇 @Yourfer
شبتون مهدوی💚 عشقتون علوی🌱 ارزوتون کربلا🍃 اشکاتون برا اقا💔 التماس دعا🙏 یاعلی..✋
شرمنده امروز کم فعالیت کردیم🙏 یاعلی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم..!
بسم رب المهدی..💚
( اللهم عجل لولیک فرج )✨
دعاۍ‌عھد‌میخوانم‌بیا‌آقای‌من..💔!
خیلےوقٺمونونمیگیرھ‌رفقا-!🖐🏼
🚫 🌱 ‌ان‌شاء‌ﷲ‌امروزمون‌رو‌با یاری‌خداوند‌‌‌تمام‌نماز‌هامون‌اول‌وقت‌باشه تا‌به‌لطف‌پروردگار‌روزی‌ بیاد‌که‌مولای‌غایبمون‌با‌لبخند‌بگه‌خوش‌اومدی‌ به‌جمع‌۳۱۳‌نفر‌از‌یارانم‌و‌خوبای‌دنیا،‌به‌امید‌اون‌روز‌.... ولی‌اگر‌به‌هر‌دلیلی‌نتونستیم‌اول‌وقت‌نمازمون‌رو‌بخونیم همینجوری‌ساده‌از‌کنارش‌رد‌نمیشیم‌،‌تنبیه‌داریم تنبیه‌امروز‌یک‌هفته‌بدون‌گفتن‌یک‌ناسزا‌حتی‌اگر‌به‌شوخی اینجوری‌با‌یک‌تیر‌دو‌نشون‌میزنیم براے شادے دل حضرت مھدےﷻ •گناھ نمیڪنیم•🌱
الهم‌ارزقنا‌حرم
🎧ذڪر‌روز‌پنجشنبہ: |••لاإِلهَ‌إِلَّا‌اللَّهُ‌المَلِڪ‌الحق‌المبین...! ••|نیسٺ‌خدایۍجزالله‌فرمانروا؎حق‌و اشکارツ🗞
..🥀
خسته‌ایم‌ز‌فراق‌.. نگاهی‌یاایهاالعزیز‌..
↻💛🔗••|| چـادࢪم‌باشدمـ‌ࢪا‌معیـاࢪ‌ایـ‌مانُ‌وشَـࢪف! همچومُـࢪواࢪید‌زیـ‌بایَم‌دࢪونِ‌یڪ‌‌صدف 💛⃟🔗¦⇢
↻❤️🍓••|| ماتجربہ‌ڪردیم‌ڪہ‌درموسم‌فتنہ؛ تارهبرماسیدعلۍهست‌غمۍنیست...! 🍓⃟❤️¦⇢
↻☁️☀️••|| از‌ھمـآن‌جاڪہ‌رسـد‌درد؛ ھمـآن‌جـاست‌دوا...! 🚛| 🌿|
AUD-20220302-WA0030.mp3
7.91M
✏عشق بی تکراری عزت بی پایان 🎤
(:🕊🤍
دل‌بۍتـوبہ‌جـٰان‌آمد وقت‌است‌ڪه‌بـٰازآیۍ...🍂!'
🌱 دیدی وقتی یه آشنای قدیمی رو میبینی چطور باهاش گرم میگیری؟ هی میگی دلم برات تنگ شده! ولی... یه آقایی هست...💔 هیچکس بهش نمیگه دلم برات تنگ شده! حواسمون به امام زمانمون باشه✋🏻 نکنه بین شلوغی های زندگی فراموششون کنیم...🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا تو قبول کردی کول بارم را هم بسته ام مثلا من الان توی...😞 دلم تنگه آقا💔