فرزند بزرگوار حاج آقا ولدی، آقای حاج ابراهیم ولدی دربارهٔ حالات پدر بزرگوارشان می گویند:
« در مجالس ذکر مصیبت آقا ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام حالاتشان قابل وصف نیست، به ویژه وقتی نام قمر منیر بنی هاشم علیه السلام می آمد، دیگر نگاه نمی کردند که دور و برشان چه کسی نشسته است و چه می گوید. مانند اسپند روی آتش می سوختند و ضجه می زدند.
گاهی اوقات بود که حقیر طاقت ضجه ایشان را نداشتم و مجلس را در دم ترک می نمودم.»
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#گریه
#اشک
#ضجه
#امام_حسین_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
حکایت آشنایی و ارادت بنده به حاج آقا ولدی روحی فداه این گونه بود که:
از ابتدا محبت ویژه ای به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، مخصوصاً حضرت سید الشهدا علیه السلام داشتم و همیشه از خدا می خواستم کمکم کند و راهی نشانم دهد که مرا به امام حسین و صاحب الزمان علیهما السلام متصل گرداند.
کتابهایی که در آن شرح حال بزرگان آمده است میخواندم و می گریستم و به حالشان غبطه می خوردم و به دنبال دستور و راهی بودم تا مرا به امام زمان سلام الله علیه متصل کند.
تا اینکه به داستان تشرف سید عبد الکریم کفاش رسیدم، که شوق دیدار امام زمان علیه السلام بی قرارش ساخته بود و در عالم خواب حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به او می فرمایند: اگر میخواهی فرزندم را زیارت کنی باید یک سال روزی دو مرتبه، هر صبح و شام همانند فرزندم برای مظلومیت و مصیبت سیدالشهدا علیه السلام اشک بریزی.
وقتی این عبارات را میخواندم، بدنم لرزید و اشک از دیدگانم فرو ریخت و درونم انقلابی به پا شد و احساس کردم انگار مخاطب این پیام خودم هستم.
با خود عهد کردم که حداقل یک سال به این دستور حضرت ختمی مرتبت عمل کنم.
نیمه شب ها پای سجاده می نشستم و نوار روضه ای می گذاشتم و تا اذان صبح گریه می کردم و یک ساعت مانده به غروب آفتاب تا اذان مغرب نیز همین کار را انجام می دادم.
تا اینکه بعد از حدود چهار ماه که بر این کار مداومت داشتم، در عالم رؤیا مشاهده کردم که از باب القبله مشرف به زیارت قبر مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین در کربلای معلا شده ام. وقتی دست ادب به سینه گذاشته و به محضرشان سلام عرضه داشتم، ناگهان دیدم، ضریح شش گوشه شکافته شد و مردی با دشتاشهٔ سفید از ضریح مطهر به طرف حقیر بیرون آمده و بدون هیچ کلامی دست راستم را که بر روی سینه ام بود در دست چپشان گرفته و مرا از مرکز بین الحرمین به سمت حرم حضرت ابا الفضل العباس علیه السلام می برند.
من در حالت ادب و احترام سرم به سمت پایین بود و همانطور که دستم در دستان مبارک ایشان بود، که گمان می کردم حضرت سیدالشهدا هستند، یک قدم عقب تر راه می رفتم تا مبادا شانه به شانهٔ حضرت شوم.
وقتی به بالای پله های ورودی باب الحسین در حرم حضرت ابا الفضل سلام الله رسیدیم، آن بزرگوار مرا مانند کبوتر دست آموز نو پرواز، به سمت صحن و سرای حضرت اباالفضل سلام الله علیه پرتاب کردند و فرمودند: محل عشق بازی اینجاست.
بعد از این رؤیا و بشارت با سوز و حالی دیگری به گریهٔ صبح و شام اهتمام می کردم.
تا اینکه بعد از حدود یک سال از انجام عهدی که بسته بودم، در ایام فاطمیه در مجلس روضه ای برای اولین بار و بدون شناخت قبلی حاج آقا ولدی را در حال بکاء عجیب دیدم که ناگهان متوجه خوابی که هشت ماه پیش دیده بودم شدم و با تعجب تصویر کسی را که از ضریح شکافته شدهٔ حضرت سیدالشهدا علیه السلام بیرون آمده بود با چهرهٔ ایشان مرور می کردم و انگار ادامهٔ همان رؤیا را در بیداری مشاهده می کردم.
اگرچه علائم صورت و صور ظاهری تطابق کامل با ایشان داشت، مع الوصف برای آرامش و اطمینان محکم قلبی، طی اشارات و نشانه هایی که قابل وصف و بیان نیست، یقین حاصل شد که ایشان همان کسی است که پس از سلام به محضر حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه از ضریح شکافته شدهٔ مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام خارج شدند و ازین عبد رو سیاه دستگیری نمودند...
#سید_الشهدا_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#امام_زمان_علیه_السلام
#شوق_مهدی
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#گریه_بر_سید_الشهدا
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
حاج آقا ولدی فرمودند:
امام زمان صلوات الله علیه فرمودند:
تا معرفت دوستان و شیعیان ما نسبت به ساحت مقدس حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه و مادرشان حضرت فاطمهٔ ام البنین سلام الله علیها کامل نشود، فرج امام زمان صلوات الله علیه محقق نخواهد شد.
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل
هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل
ریحانۀ دو فاطمه و ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل
مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل
تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لالهٔ عباسی و ما خار اباالفضل
هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل
بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل
در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل
عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل
تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل
ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل
برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل
از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل
تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل
مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی، دست برون آر اباالفضل
تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل
کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل
خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل
مگذار شود خشک دمی دیدهٔ "میثم"
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل
(غلامرضا سازگار)
#فاطمه_ام_البنین_علیها_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#سید_الشهدا_علیه_السلام
#امام_زمان_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#حاج_فیروز_زیرک_کار
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#معرفت
#موانع_فرج
#موانع_ظهور
#فرج_امام
#ظهور_امام
#فخرالذاکرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا ولدی ارادت وصف ناشدنی و بی نظیری به آقا اباالفضل العباس سلام الله علیه و مادر بزرگوارشان حضرت فاطمهٔ ام البنین سلام الله علیها داشتند، به طوری که غالب توسلاتشان به خاندان عصمت و طهارت را به ساحت مقدس آقا قمر بنی هاشم و خانم فاطمهٔ ام البنین سلام الله علیهما هدیه می نمودند.
کلید قفل مشکل هاست، عباس
به مردی شهرهٔ دنیاست، عباس
مروت، ریزه خوار خوان لطفش
فتوت، صورت و معناست، عباس
به میدان شجاعت اشجع الناس
که غیرت قطره و دریاست عباس
حسین بن علی را عبد صالح
ولی بر ماسوا مولاست، عباس
به دشت کربلا، آرامش دل
برای زینب کبراست، عباس
گذشت از آب و کسب آبرو کرد
اگرچه ساقی و سقاست عباس
بود بدر منیر هاشمیون
که زیباتر، ز هر زیباست، عباس
بزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست، عباس
اگر چه زادهٔ ام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس
ژولیده
#ام_البنین_سلام_الله_علیها
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#قمر_العشيرة
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#توسل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
حافظ
#آقازاده_خانم_ام_البنین
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#ساقی_العطاشی
#سرچشمه
#دلیل_راه
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
جمعی از هیأت های قدیمی تهران، خدمت حاج آقا ولدی رسیدند. حاج آقا بعد از پذیرایی و گفتگو، خطاب به مداحی که با آنها بود، فرمودند: برایمان روضه بخوان.
وقتی مداح شروع به روضه خوانی کرد، ایشان چنان ضجّه و ناله ای زدند که همگی نگران حالشان شدیم و مداح از ادامهٔ روضه خوانی منصرف گشت.
اما ایشان همچنان گریه و ناله می کردند.
سپس با صدای رسا و حزین فرمودند:
میان همهمه تیری پرید آهسته...
ناگهان چنان ناله ای کشیدند که همه به اضطراب افتادیم و از شدّت سوز و گداز ایشان منقلب شدیم و اشک از چشمانمان جاری گشت.
نالهٔ ایشان حدود نیم ساعت ادامه داشت که مجدداً با طنین صدای سوزناک فرمودند:
و از نگاه تری خون چکید آهسته...
و چنان صرخه ای زدند که همهٔ ما از خود بی خود شدیم. ضجّه و ناله ای که در تمام عمر ندیده بودیم.
بعد از مدتی که در این حال بودند، فرمودند:
ستون خیمهٔ او را کشید آهسته...
که ناگهان از شدّت درد و اندوه از جا کنده شده و با صورت به زمین افتادند. همه از شدت تحیّر در حالات ایشان مبهوت شده و چشمانمان غرق در اشک و اضطراب بود...
بعد از حدود یک ساعت که ایشان به حالت اول برگشتند، شخصی عرض کرد: به خدا قسم ما بیش از سی سال است که در مجالس مختلف اقامهٔ عزا کرده ایم، اما...
اما، در تمام عمر چنین حالاتی را نه از کسی دیده بودیم و نه شنیده ایم.
به خدا قسم، این اشکی که این جا و در حضور شما بر چشمانمان جاری گشت، نمی خواهیم با وضو شسته شود. دلمان می خواهد با این اشکی که در این مجلس بر چشمانمان نشست، در قیامت محشور شویم.
میانِ همهمه، تیری پرید آهسته
و از نگاهِ تری، خون چکید آهسته
و آب، دست به دامانِ ماهِ صحرا شد
همین که مشک، گریبان درید آهسته
نگاهِ مشک، گریزان به خیمه ها افتاد
و آب، زیرِ لب، آهی کشید آهسته
غبار و شیههٔ اسبان، کمان و تیغِ دغا
نسیم، زیرِ علم، میخزید آهسته
سوار، خم شد و از اسب، بر زمین افتاد
به رویِ خاکِ بلا، آرمید آهسته
و در میانِ هیاهویِ اسبها، آن مرد
صدایِ نالهٔ زهرا (س)، شنید آهسته
و بر جنازهٔ او، آفتاب را دیدم
که زیرِ بارِ غمش می خمید ، آهسته
و در جوابٍ شهیدان که منتظر بودند
ستون خیمهٔ او را کشید آهسته
#امام_حسین_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#ساقی_عطشان
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#اشک
#صرخه
#روضه
#جگر_سوخته
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
حاج آقا ولدی فرمودند:
تا مهر حسینی از کربلا، توسط حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام بر سینهٔ کسی زده نشود، حضرت صاحب الزمان علیه السلام به او نگاه نخواهند کرد.
#امام_حسین_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#صاحب_الزمان_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#حاج_اسد_الله_صفا
#حاج_آقا_صفا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#مهر_حسینی
#کربلا
عدّه ای از هیأتی های تهران قبل از مشرّف شدن به عتبات عالیات و زیارت حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه محضر مبارک حاج آقا ولدی رسیدند و دستورالعملی جهت تشرّف به محضر آقا اباعبداللّه الحسین علیه السلام خواستند.
ایشان فرمودند:
هنگامی که خواستید به حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس سلام اللّه علیه وارد شوید، حتماً سینه خیز مشرّف شوید.
تعدادی از مسئولان هیأت پس از بازگشت از کربلایِ معلیٰ، مجدداً خدمت حاج آقا ولدی آمدند و عرض ادب و احترام نمودند.
سپس حاج آقا با لبخند ملیحی از ایشان پرسیدند، چه کردید؟
ایشان پاسخ دادند:
هنگام مشرّف شدن به حرم به همراه تمام دوستان هیأتی همراه با خانواده شان که حدود دویست نفر بودیم، دستور شما را فراموش کرده بودیم؛ هنگامی که به درب ورودی حرم مطهّر رسیدیم، مداح هیأت با صدای بلند گفت:
السلام علیک یا عبد الصالح المطیع للّه و لرسوله و ...
صدای نالهٔ جمعیت بلند شد، همه به شدت منقلب شده بودیم.
ناگهان انگار شخصی با دستان قوی شانه های ما را آن قدر به طرف زمین فشار داد که ما ناخودآگاه به حالت سینه خیز درآمدیم. وقتی برای ما مسئولان این حالت پیش آمد، تمامی کاروان به حالتِ سینه خیز درآمدند و همه با این حالت وارد بر صحن مطهر حضرت شدیم.
بعد از این که به خود آمدیم، به یاد دستور شما افتادیم و خدا را سپاس گفتیم.
در این هنگام حاج آقا ولدی تبسمی نمودند و فرمودند:
اللّه اکبر، اللّه اکبر، اللّه اکبر
وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
#امام_حسین_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#زیارت
#ادب
#سینه_خیز
یکی از ذاکران اهل بیت علیهم السلام و روضه خوان های آستان مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام، ماجرای آشنایی و دستگیری حاج آقا ولدی از ایشان را این گونه بیان نموده اند:
من به دنبال حقیقت بودم و این که تکلیف من چیست و راه من کدام است.
مدتی شب و روز کارم این شده بود که روی سجاده می نشستم و با خدا نجوا می کردم. نه زیاد غذا می خوردم و نه زیاد می خوابیدم و فقط گریه می کردم. کارم شده بود گریه و مناجات با خدا. گاهی که اقوام به خانهٔ ما می آمدند و احوال مرا می دیدند، نگران می شدند و به خانواده ام می گفتند: فکری برای آقا زاده کنید، این طور پیش برود، تلف می شود.
به خدا التماس می کردم که تکلیف من در زندگی چیست و راه سعادت من کدام است.
یک روز که داشتم کتاب زندگی نامهٔ یکی از عرفا را میخواندم، نگاهم افتاد به آن صفحهٔ سرنوشت ساز که گفته بود: چهل سال زحمت کشیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد نه مکاشفه ای، نه خوابی. تا این که روانهٔ حرم سید الشهداء علیه السلام شدم. انگار یک نفر مرا به سمت حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام هدایت کرد و صدا زد: هر چه می خواهی مقصود شما در درگاه این آقا است.
وقتی این مطلب را خواندم، دلم را متوجه حضرت باب الحوائج قمر بنی هاشم علیه السلام نمودم و با توجه کامل به ایشان عرض کردم: ای پسر ام البنین! شما تکلیف مرا روشن کنید و بفرمایید من در این عالم چکاره ام؟
بعد از گریه و توسل فراوان، خوابم برد و در عالم رؤیا آقایی را دیدم که دشداشهٔ سفید و بلندی پوشیده بودند و زیر دستشان بالشتی گذاشته بودند. مرا صدا زدند و من جلو رفتم. دستی بر روی سرم کشیدند و فرمودند: نگران نباش، کارت درست می شود. تو سفارش شدهٔ حضرت عباس علیه السلام هستی.
وقتی که از خواب بیدار شدم، گرمی آن دست را روی سرم احساس می کردم.
چند روزی از این رؤیا گذشته بود که عده ای از دوستان هیأتی از شهری دیگر به خانهٔ ما آمدند و در منزل ما اقامت گزیدند. از ایشان پرسیدم: برای چه کاری به شهر ما آمده اید؟ گفتند: در شهر شما بزرگی هست که سینه سوختهٔ اهل بیت و سید الشهداء علیهم السلام می باشد و ما آمده ایم که به ملاقات ایشان برویم.
گفتم: اجازه می دهید من هم با شما بیایم؟ گفتند: آدرس ایشان را به شما می دهیم. بعد از این که ما رفتیم، خودتان به دیدن ایشان بروید.
بعد از چند روز به آن آدرس رفتم و زنگ در خانه ایشان را زدم. همسر مکرمه شان در را باز کردند. گفتم: با حاج آقا کار دارم. گفتند: ایشان قدری کسالت دارند و کسی را نمیبینند. در این هنگام صدای حاج آقا را از حسینیه طبقه بالا شنیدم که فرمودند: بگویید بفرمایند داخل.
گویا منتظر من بودند !
گفتم بیشتر از چند دقیقه مزاحم نمیشوم و وارد خانه شدم.
در این هنگام با صحنه عجیبی روبرو شدم.
دیدم ایشان دشداشه سفیدی بر تن دارند و روی یک بالشت تکیه دادند و مشغول استراحت هستند.
متوجه شدم ایشان همان آقایی هستند که من در عالم رویا دیده بودم.
مات و مبهوت شدم. با اینکه قرار نبود بیشتر از چند دقیقه آنجا بمانم ولی چنان تحت تاثیر جاذبه ایشان قرار گرفتم که ساعت ها دیدار طول کشید.
ایشان حرف میزدند و من میگریستم.
بعد به من رو کردند و فرمودند: بخوان !
گفتم: بله !
با تحکم فرمودند بخوان !
گفتم: آقا من که چیزی بلد نیستم بخوانم .
فرمودند: هر چیزی که بلدی برای آقا جانمان بخوان .
من فقط چند بیت از اشعاری را که در مدح و منقبت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بلد بودم به خاطر آوردم و خواندم و حاج آقا ولدی با چه حالی و با چه لذتی گوش میدادند و گریه میکردند.
بعد از پایان شعر گویا به من فهماندند که مسیر من روضه خوانی اهل بیت علیهمالسلام است.
هنگام خداحافظی حاج آقا ولدی به من فرمودند: آن چیزی را که قرار بود اهل بیت علیهمالسلام به تو بدهند، دادند پس مواظب باش خودت خرابش نکنی.
#اهل_بیت_علیهم_السلام
#سیدالشهدا_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#جگر_سوخته
#علم_حضوری
#هدایت
#ولایت
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#روضه
https://zil.ink/haj_naghi_valadi
34.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای دستگیر بی دست دستم گیر
امام زمان علیه السلام در فرازی از زیارت ناحیه مقدسه برای شهیدان کربلا، درباره حضرت عباس علیه السلام چنین می فرمایند:
السَّلَامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ، الْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ، الْفَادِی لَهُ، الْوَاقِی، السَّاعِی إِلَیْهِ بِمَائِهِ، الْمَقْطُوعَةِ یَدَاهُ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ یَزِیدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِیَّ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِی.
سلام بر عباس فرزند امیر المؤمنین، که با جان خویش برادرش را یاری می کرد، از دیروزش برای فردایش توشه بر می گرفت، در راه برادر جانبازی می نمود تا خود را فدای او کرد، از او محافظت و خود را سپر بلایش می ساخت و با وجودی كه خود تشنه بود تلاش كرد آبی را كه داشت به حسین و لب تشنگان برساند تا این که دست هایش قطع شد. خداوند قاتلانش یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند.
مصباح الزائر شیخ مفید ص ۱۴۸
#امام_زمان
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#روضه
#سید_حسن_فاضلیان
#شیخ_حسن_بیگلری
#رجبیه
#سیمین_همدان
https://zil.ink/haj_naghi_valadi