فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک قطرهٔ اشک روضه باشد دریا
شوید همهٔ معصیتم را یک جا
صدها برکات دارد این قطرهٔ اشک
این ارزش خون اوست نه گریهٔ ما
جواد حیدری
#اشک_بر_سید_الشهداء
#ثروت
#نماز
#خداشناسی
#سید_احمد_دارستانی
در اولین دیداری که به محضر حاج آقا ولدی مشرف شدم، حدود سه شبانه روز با حقیر هیچ صحبتی نفرمودند؛ اما بسیار خوشحال بودم که مرا از حضورشان مرخص نفرمودند، چرا که در همین مدت اندک مشاهده کردم ایشان بدون هیچ تعارف و رودربایستی وقتی ساعت ۱۲ شب می شد افرادی را که بعد از روضه در خدمت ایشان نشسته بودند مرخص فرموده و می گفتند: شما را به خدا می سپارم بروید که الان وقت استراحت بنده است.
اما بعد از رفتن مردم، ایشان تا صبح مشغول به دعا و نماز و گریه می شدند، گویا استراحت این مرد عظیم الشأن چیزی جز اشک و ناله و دعا و تضرع به ذوات مقدسه نبود.
بنده در این چند شب با خیلی آرزوها که در سر داشتم در محضر ایشان نشسته بودم.
بعداز سه شبانه روز سکوت، خطاب به بنده و چند تن از حضار فرمودند:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#دعا
#نماز
#گریه
#اشک
#توسل
#تضرع
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#بندگی
جوان بزرگواری که از طریق حاج اسد الله صفا با حاج آقا ولدی آشنا شده بود و با حاج آقا صفا به منزل حاج آقا ولدی در همدان رفته بود و گاهی که حاج آقا ولدی به منزل حاج آقا صفا می آمدند خدمتشان می رسید، می گفت:
در اولین ملاقات که جمعی حضور داشتند، وقتی حاج آقا صفا من را به حاج آقا ولدی معرفی کردند، ایشان فرمودند: سید! خوبی؟ گفتم: آقا! من سید نیستم. فرمودند: دیگر نگویی من سید نیستم، تو سیدی.
ایشان می گفت: یک بار حاج آقا ولدی عنایت خاصی به من کردند که به کسی نگفته ام.
می گفت: در جلسهای که جمعی حضور داشتند یک دفعه حاج آقا ولدی من را نگاه کردند و به نگاه کردنشان ادامه دادند.
می گفت: یک دفعه شروع کردم به لرزیدن. بدنم به شدت می لرزید. ایشان گاهی لبخند می زدند و همین طور من را نگاه می کردند.
می گفت: بعد از این نگاهی که حاج آقا ولدی به من کردند حالم منقلب شد. دیگر در روضه های امام حسین علیه السلام نمی توانستم بنشینم. می زدم خودم را زمین، می رفتم تو دیوار. از گریه و بکاء من مجلس به هم می خورد.
می گفت: و یک اتفاق دیگر هم برایم پیش آمد. تا آن موقع این شعر را شنیده بودم که:
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
ولی بعد از نگاه حاج آقا ولدی، بوی کربلا به مشامم می رسید. همین که حالم منقلب می شد و شروع می کردم به گریه و بکاء، بوی تربت اصل را استشمام می کردم.
می گفت: حال خوبی بود و من این حال را خیلی دوست داشتم ولی متأسفانه قدرش را ندانستم و نتوانستم آن را نگه دارم و بر اثر خطا و اشتباهی که مرتکب شدم آن حال را از دست دادم و دیگر آن بو را نشنیدم.
می گفت: در زندگی کسی را ندیدم که مانند ایشان نماز بخواند. عجب نمازهایی می خواندند!
می گفت: وقتی که حاج آقا ولدی می خواستند به مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام بروند با چهره ای برافروخته و حالی منقلب به حاج آقا صفا می گفتند: صفا! آقا من را طلبیده اند! و آن چنان به عظمت و بزرگی از آن یاد می کردند که قابل توصیف نیست.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#علم_حضوری
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#صاحب_نظر
#صاحب_نفس
#هدایت_در_باطن
#گریه
#بکاء
#بوی_کربلا
#تربت
#ولی_خدا
#حاج_اسد_الله_صفا
#حاج_آقا_صفا
#سیادت
#زیارت
#نماز
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهریار باوفا_ قسمت چهارم
سخنان یکی از علماء و خطبای محترم همدان را که مایل نبودند تصویرشان پخش شود می شنوید.
بی سبب نیست، که در کنج دلم جا داری
آن چه خوبان همه دارند تو یکجا داری
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#جگر_سوخته
#گریه
#اشک
#ادب
#وفا
#لطافت
#تقوا
#نماز
#عشق_به_اهل_بیت
#احترام_به_سادات
#احترام_به_خانواده
#مهمان_نوازی
#اسوه_اخلاق
#جذّاب
#جاذبه
#دافعه
#علم_حقیقی
#علم_حضوری
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#شهریار_باوفا
#یگانه_دوران_ها
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#جوان
https://zil.ink/haj_naghi_valadi
https://eitaa.com/Haj_Naghi_Valadi