حاج آقا ولدی بر خلاف بسیاری از اهل کشف و کرامت، نه برای منفعت طلبی یا خودنمایی و نه سرخود و بدون اذن، بلکه تنها در مواردی که حضرات معصومین علیهم السلام به ایشان حواله می دادند عمل می نمودند.
چه بسیار بیماران غیر قابل علاجی که با دم ایشان که مسیح زنده می کرد، شفا پیدا کردند ولی فقط در مواردی که حضرات می خواستند.
و چه بسیار از گمگشتگان طریق عشق، که به دستور آل الله علیهم صلوات الله، در ظاهر و باطن دستگیری می کردند.
از راه «علم » تنها می توان به «معلوم » رسید و تنها از راه «عشق » است که می توان به «معشوق » رسید.
و چه کسی می داند که راه عشق چیست و چه خطراتی دارد؟!!
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
_
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
در ره منزل لیلی که «خطرها»ست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
_
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟!
___
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
مدعیان این راه زیادند ولی بویی از عشق هم به مشامشان نرسیده است.
به قول امام خمینی:
این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند
در خرقه شان به غیر منم تحفه ای میاب
کسی که خضر های گمشده در راه را هدایت و راهنمایی می کرد و نجات می داد، حاج آقا ولدی بود ولی فقط با خواست خدا و ذوات مقدسه علیهم السلام.
و ما تشاؤون إلًا أن یشاء الله
إن شاء الله چند مورد از این هدایت ها را، آن مقداری که می شود بیان خواهم کرد.
و السلام علی من اتّبع الهدیٰ
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#عشق
#صعب
#مستصعب
#خطر
#ظلمات
#ولایت
#هدایت
#نور
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#عشاق
#ولایت_تکوینی
#معرفت
#حقیقت
یکی از ذاکران با اخلاص اهل بیت در همدان که فرزند شهید هستند، و از شدت محبت و صمیمیت، حاج آقا ولدی را بابای خود خطاب می کردند، می گفتند:
«حاج آقا از طریق دوستی که در همدان داشتند و کتاب های قدیمی می فروخت، بسیاری از کتاب های قدیمی که در دسترس کسی نبود و برخی چاپ سنگی و خطی بود، برای من تهیه می کردند و من بیش از دویست، سیصد دیوان قدیمی شعر از بهترین شاعران که در وصف اهل بیت علیهم السلام سروده شده است دارم.
حاج آقا ولدی باعث آشنایی من با بسیاری از شاعران گمنام اهل بیت شدند و بیشتر این کتاب ها را خود ایشان به من هدیه فرمودند».
حاج آقا ولدی کسی هستند که در باطن هدایت می کردند و می کنند. یعنی بدون صحبت کردن و بدون اینکه حتی فرد متوجه شود، در صورت اراده.
در ظاهر هم، چه بدانیم و چه ندانیم، چه باور کنیم و چه باور نکنیم، مستقیم یا با واسطه، حسینی شدن بسیاری به خاطر مجاهدت ها و خون دل هایی است که ایشان بدون هیاهو و خودنمایی و در کمال گمنامی متحمل شدند.
وقتی امام زمان سلام الله علیه ظاهر شوند خواهیم فهمید ولدی که بود و ولدی چه کرد.
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#مجاهدت
#گمنامی
#هدایت
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#ولدی_و_ما_ادراک_ما_ولدی
حاج آقا ولدی می فرمودند:
مأموریت یافتم تا از خانواده ای که در شهری دور زندگی می کردند و به دلیل شدت محبت به حضرت سید الشهداء علیه السلام مورد توجه و عنایت حضرت بودند، اما به اشتباه دچار فریب فرقهٔ ضالهٔ صوفیه شده بودند، دستگیری نمایم و ایشان را از ضلالت این فرقهٔ گمراه و گمراه کننده نجات دهم.
با خانواده ام خداحافظی کردم و عازم آن شهر شدم.
آن خانواده همگی به خانقاه می رفتند. مدت شش ماه با آنها به خانقاه رفتم تا با ایشان دوستی کرده و ایشان را دستگیری نمایم و سرانجام موفق شدم.
#سید_الشهدا_علیه_السلام
#امام_زمان_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#هدایت
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
شیخ حسین عرب یکی از عرفای گمنام، به بزرگی از اهالی همدان گفته اند:
می دانید حاج آقا ولدی چه کسی هستند؟!
ایشان کسی هستند که اگر سید الشهداء سلام الله علیه بخواهند کسی را هدایت نمایند، از طریق حاج آقا ولدی این کار را انجام می دهند.
#امام_حسین_علیه_السلام
#سید_الشهدا_علیه_السلام
#امام_زمان
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#هدایت
#شیخ_حسین_عرب
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#عرفان
https://zil.ink/haj_naghi_valadi
یکی از ذاکران اهل بیت علیهم السلام و روضه خوان های آستان مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام، ماجرای آشنایی و دستگیری حاج آقا ولدی از ایشان را این گونه بیان نموده اند:
من به دنبال حقیقت بودم و این که تکلیف من چیست و راه من کدام است.
مدتی شب و روز کارم این شده بود که روی سجاده می نشستم و با خدا نجوا می کردم. نه زیاد غذا می خوردم و نه زیاد می خوابیدم و فقط گریه می کردم. کارم شده بود گریه و مناجات با خدا. گاهی که اقوام به خانهٔ ما می آمدند و احوال مرا می دیدند، نگران می شدند و به خانواده ام می گفتند: فکری برای آقا زاده کنید، این طور پیش برود، تلف می شود.
به خدا التماس می کردم که تکلیف من در زندگی چیست و راه سعادت من کدام است.
یک روز که داشتم کتاب زندگی نامهٔ یکی از عرفا را میخواندم، نگاهم افتاد به آن صفحهٔ سرنوشت ساز که گفته بود: چهل سال زحمت کشیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد نه مکاشفه ای، نه خوابی. تا این که روانهٔ حرم سید الشهداء علیه السلام شدم. انگار یک نفر مرا به سمت حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام هدایت کرد و صدا زد: هر چه می خواهی مقصود شما در درگاه این آقا است.
وقتی این مطلب را خواندم، دلم را متوجه حضرت باب الحوائج قمر بنی هاشم علیه السلام نمودم و با توجه کامل به ایشان عرض کردم: ای پسر ام البنین! شما تکلیف مرا روشن کنید و بفرمایید من در این عالم چکاره ام؟
بعد از گریه و توسل فراوان، خوابم برد و در عالم رؤیا آقایی را دیدم که دشداشهٔ سفید و بلندی پوشیده بودند و زیر دستشان بالشتی گذاشته بودند. مرا صدا زدند و من جلو رفتم. دستی بر روی سرم کشیدند و فرمودند: نگران نباش، کارت درست می شود. تو سفارش شدهٔ حضرت عباس علیه السلام هستی.
وقتی که از خواب بیدار شدم، گرمی آن دست را روی سرم احساس می کردم.
چند روزی از این رؤیا گذشته بود که عده ای از دوستان هیأتی از شهری دیگر به خانهٔ ما آمدند و در منزل ما اقامت گزیدند. از ایشان پرسیدم: برای چه کاری به شهر ما آمده اید؟ گفتند: در شهر شما بزرگی هست که سینه سوختهٔ اهل بیت و سید الشهداء علیهم السلام می باشد و ما آمده ایم که به ملاقات ایشان برویم.
گفتم: اجازه می دهید من هم با شما بیایم؟ گفتند: آدرس ایشان را به شما می دهیم. بعد از این که ما رفتیم، خودتان به دیدن ایشان بروید.
بعد از چند روز به آن آدرس رفتم و زنگ در خانه ایشان را زدم. همسر مکرمه شان در را باز کردند. گفتم: با حاج آقا کار دارم. گفتند: ایشان قدری کسالت دارند و کسی را نمیبینند. در این هنگام صدای حاج آقا را از حسینیه طبقه بالا شنیدم که فرمودند: بگویید بفرمایند داخل.
گویا منتظر من بودند !
گفتم بیشتر از چند دقیقه مزاحم نمیشوم و وارد خانه شدم.
در این هنگام با صحنه عجیبی روبرو شدم.
دیدم ایشان دشداشه سفیدی بر تن دارند و روی یک بالشت تکیه دادند و مشغول استراحت هستند.
متوجه شدم ایشان همان آقایی هستند که من در عالم رویا دیده بودم.
مات و مبهوت شدم. با اینکه قرار نبود بیشتر از چند دقیقه آنجا بمانم ولی چنان تحت تاثیر جاذبه ایشان قرار گرفتم که ساعت ها دیدار طول کشید.
ایشان حرف میزدند و من میگریستم.
بعد به من رو کردند و فرمودند: بخوان !
گفتم: بله !
با تحکم فرمودند بخوان !
گفتم: آقا من که چیزی بلد نیستم بخوانم .
فرمودند: هر چیزی که بلدی برای آقا جانمان بخوان .
من فقط چند بیت از اشعاری را که در مدح و منقبت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بلد بودم به خاطر آوردم و خواندم و حاج آقا ولدی با چه حالی و با چه لذتی گوش میدادند و گریه میکردند.
بعد از پایان شعر گویا به من فهماندند که مسیر من روضه خوانی اهل بیت علیهمالسلام است.
هنگام خداحافظی حاج آقا ولدی به من فرمودند: آن چیزی را که قرار بود اهل بیت علیهمالسلام به تو بدهند، دادند پس مواظب باش خودت خرابش نکنی.
#اهل_بیت_علیهم_السلام
#سیدالشهدا_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#جگر_سوخته
#علم_حضوری
#هدایت
#ولایت
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#روضه
https://zil.ink/haj_naghi_valadi