eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.5هزار دنبال‌کننده
124 عکس
199 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi ارتباط با ادمین @H_shariaty
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی در محضر مبارک حاج آقا ولدی نشسته بودیم که زنگ تلفن منزلشان به صدا درآمد. ایشان تلفن را در حالت بلندگو وصل نمودند و پاسخ دادند. شخصی از شهر تبریز با ایشان تماس گرفته بود که ایشان را نمی شناختم و بعداز احوال پرسی و ارادت خدمت حاج آقا عرضه داشت: به خدا قسم امشب شما را در هیأتمان دیدم که با ما عزاداری می کردید. من سلام کردم و شما جواب سلامم را دادید. وقتی آمدم که خدمتتان عرض ادب کنم دیدم که شما رفته اید. حاج آقا با لبخند و طنین صدای خنده ای دلنشین به او فرمودند: الله اکبر... تبریز کجا؟! همدان کجا؟! من که الان منزل هستم. و او قسم یاد می کرد که خدا را شاهد می گیرم که خودتان بودید و من به شما سلام کردم و شما جواب سلامم را دادید. لحظاتی بعد از اینکه این تماس تمام شد، شخص دیگری (حاج آقا صفا تهرانی ) با ایشان تماس گرفت و مجددا حاج آقا تلفن را در حالت بلندگو متصل نمودند و حقیر کاملاً واضح، صدا را می شنیدم. او بدون مقدمه به حاج آقا ولدی با لحن دلنشین و محاوره ای گفت: به بابات امیرالمؤمنین، امشب دیدمت پشت پنجره فولاد، زیر نم نم بارون، دو ساعت روی پاهات ایستاده بودی، با امام رضا چی می گفتی؟!! حاج آقا با شکرخنده ای صدا دار فرمودند: من که الان در منزل هستم. شما الان کجا تماس گرفته اید؟ آن شخص بعد از این مطلب گفت: یادش به خیر روضهٔ مدرسهٔ فیضیه سال ۳۹. چه کار کردی دل آقا روح الله (حضرت امام خمینی رضوان الله علیه) رو بردی؟! که از صدر مجلس و محضر بزرگانی مثل آیت الله بروجردی اومد پایینِ مجلس، مقابل شما نشست... و حاج آقا سکوت کردند و هیچ سخنی بیان نفرمودند. بعد از اتمام تماس فرمودند این شخص از مبارزان صدر انقلاب و عضو برجستهٔ فداییان اسلام است. حاج آقا ولدی متولد ۱۳۱۹ بودند و آن موقع حدوداً ۲۰ ساله بوده اند. حاج اسد الله صفا معروف به حاج آقا صفا از یاران نزدیک شهید نواب صفوی و از اعضای برجسته فداییان اسلام و از فعالان نهضت امام خمینی رضوان الله علیه که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه های انقلاب خدمات ارزنده ای داشته اند. برای این مرد دوست داشتنی که به اهل بیت مخصوصاً امیر المؤمنین علیهم السلام محبت و ارادت و شیفتگی بی نظیری دارد، مرد سیاست و ادب و اخلاق، آرزوی سلامتی و عافیت و توفیق روز افزون داریم.
حاج آقا ولدی بر خلاف بسیاری از اهل کشف و کرامت، نه برای منفعت طلبی یا خودنمایی و نه سرخود و بدون اذن، بلکه تنها در مواردی که حضرات معصومین علیهم السلام به ایشان حواله می دادند عمل می نمودند. چه بسیار بیماران غیر قابل علاجی که با دم ایشان که مسیح زنده می کرد، شفا پیدا کردند ولی فقط در مواردی که حضرات می خواستند. و چه بسیار از گمگشتگان طریق عشق، که به دستور آل الله علیهم صلوات الله، در ظاهر و باطن دستگیری می کردند. از راه «علم » تنها می توان به «معلوم » رسید و تنها از راه «عشق » است که می توان به «معشوق » رسید. و چه کسی می داند که راه عشق چیست و چه خطراتی دارد؟!! که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها _ کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟ در ره منزل لیلی که «خطرها»ست در آن شرط اول قدم آنست که مجنون باشی _ شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟! ___ قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی مدعیان این راه زیادند ولی بویی از عشق هم به مشامشان نرسیده است. به قول امام خمینی: این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند در خرقه شان به غیر منم تحفه ای میاب کسی که خضر های گمشده در راه را هدایت و راهنمایی می کرد و نجات می داد، حاج آقا ولدی بود ولی فقط با خواست خدا و ذوات مقدسه علیهم السلام. و ما تشاؤون إلًا أن یشاء الله إن شاء الله چند مورد از این هدایت ها را، آن مقداری که می شود بیان خواهم کرد. و السلام علی من اتّبع الهدیٰ
حاج آقا ولدی فرمودند: در چهار ساله دوم انتخابات ریاست جمهوری آقای سید محمد خاتمی، از طرف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام مأمور شدم پیغامی به ایشان برسانم. فرمودند: اینکه چطور وارد کاخ ریاست جمهوری شدم، بماند. چون تا کسی را نشناسند و هماهنگی قبلی صورت نگرفته باشد، به داخل راهش نمی دهند. اما وقتی آقای خاتمی متوجه حضور من در دفتر کارشان شدند، با تعجب پرسیدند: شما که هستید؟ و اینجا چه می کنید؟ ایشان فرمودند: به آقای خاتمی گفتم: اینکه بنده چه کسی هستم، مهم نیست. اما حامل پیغامی از طرف حضرت هستم. حضرت سلام الله علیه می فرمایند: شما برای رأی آوردن در این انتخابات، به پابوس علی ابن موسی الرضا علیه السلام رفته اید و با ایشان عهد بسته اید که در صورت پیروزی در این انتخابات به این ۱۰ عهد، وفا خواهید کرد. از طرف حضرت مأمور شده ام و آمده ام بگویم وقتی پیروز شدید به عهدتان وفا کنید و پایبند عهدتان باشید. و حاج آقا ولدی تک تک عهدهایی که آقای خاتمی با حضرت رضا سلام الله علیه بسته بودند و روی کاغذی نوشته بودند برایشان با جزییات خاطر نشان می کنند، طوری که اشک از دیدگان آقای خاتمی جاری می شود و تصدیق می نماید. در هنگام خداحافظی آقای خاتمی با گریه از ایشان خواهش می کنند که یک هفته ای مهمان ما باشید و ایشان قبول نمی کنند و می فرمایند اجازه ندارم بیشتر اینجا بمانم. آقای خاتمی می گویند: اهل کجایید؟ اجازه دهید بگویم شما را به مقصدتان برسانند. ایشان می فرمایند: اهل ناکجا آبادم و به ناکجا آباد می روم و نیازی نیست که مرا برسانید. خودم از همان راهی که آمده ام، بازمی گردم. فقط به عهدی که با خدا در محضر امام رضا سلام الله علیه بسته اید وفا کنید. حاج آقا ولدی، در حالی که آقای خاتمی منقلب و گریان بودند آنجا را ترک‌ می کنند. سپس به حقیر با غصه فرمودند: مگر آقای خاتمی به عهدش پایبند بود؟ ایشان گریستند و فرمودند: آقای خاتمی به عهدش وفا نکرد.
شخصی از علما بعد از آشنایی با حاج آقا ولدی به محضر ایشان شرفیاب شد و گفت: سالها پیش روایتی خواندم و آن حدیث این بود: قال ابو جعفر علیه السلام: سواء علی من خالف هذا الأمر صلّی أو زنی. مولای ما امام باقر علیه السلام فرمودند: کسی که مخالف ولایت علی علیه السلام باشد، فرقی نمی کند نماز بخواند یا اهل زنا باشد. با اینکه این روایت از نظر سند صحیح و موثق بود هیچ گاه نتوانستم این حدیث را درک کنم. آن شخص در محضر آقای ولدی قسم یاد کرد که از وقتی توفیق زیارت شما حاصل شد، فهم روایتی که سالها ذهن مرا درگیر کرده بود به یکباره هموار و آسان شد. آقای ولدی فرمودند: من که دراین باره صحبتی نکردم. چطور شما متوجه شدید؟ آن شخص گفت: در رفتار و حالات شما چنان عظمتی از ولایت ذوات مقدسه صلوات الله علیهم اجمعین وجود دارد که انسان را متذکر و متوجه عظمت مقام ولایت می کند.
روزی به عیادت حاج آقا ولدی رفتم و برای ایشان سبد گلی به نشانهٔ احترام و محبت و سلامتی ایشان هدیه بردم. وقتی نگاه مبارک ایشان بر گل ها افتاد با نگاهی مملو از محبت و با شرمندگی به بنده فرمودند: این گل ها را برای من آورده اید؟! و با صدایی لرزان و چشمانی اشکبار فرمودند: من خود را لایق این همه محبت نمی دانم. عرض کردم: این گل ها به همراه نفس ها و جان ناقابلم و دار و ندارم به فدای شما که به من راه و رسم ادب و معرفت و محبت و ولایت آموختید. شرمنده ام که هیچگاه نمی توانم جبران کنم. خدا مرا قدردان شما قرار دهد که قدر شما عظیم است و من کمتر از آن هستم که بتوانم جبران کنم. سپس حاج آقا ولدی بیش از یک ساعت با نگاه سرشار از مهربانی و لطف بی کران، کریمانه به بنده می نگریستند و بی صدا اشک از چشمان مبارکشان پیوسته جاری بود. من که از نفوذ نگاه با محبت و شرمندگی کریمانهٔ ایشان سرافکنده و شرمسار و خجالت زده شده بودم، سرم را پایین انداخته و آهسته می گریستم. سلام و رحمت خدا بر او باد. ایشان مکرراً می فرمودند: اگر کسی یک جرعه آب به من دهد تا قیامت خود را بدهکار او می دانم. حاج آقا دارستانی می گفتند: من در طول زندگی کسی را قدردان تر از ایشان ندیده ام. یک بار پارچه ای را به ایشان هدیه دادم. هرگاه من را می دیدند طوری یادآوری و سپاسگزاری می کردند که گویی برهنه بوده اند و محتاج این پارچه بوده اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مدح حضرت مولی الموالی علی علیه السلام: ای مظهر احد هو یا علی مدد ای محرم صمد هو یا علی مدد ای شاه ذو رَشَد هو یا علی مدد ای میر معتمد هو یا علی مدد اللّه را اسد هو یا علی مدد جان از تو صیقلی یا مرتضی علی دل از تو منجلی یا مرتضی علی یا والی الولی یا مرتضی علی ای ذات تو علیّ یا مرتضی علی ای یاد تو مدد هو یا علی مدد... عقل از تو مات و نطق، در وصفت الکنست گر خوانمت خدای، کفر مبرهن است ور دانمت جدای آن کفر در من است از بهر هر کسی حدی معین است ای بی حدود و حد هو یا علی مدد... دل خانهٔ خداست تا خانهٔ تو شد جان مستِ بادهٔ پیمانهٔ تو شد اطرافِ شمع هو پروانهٔ تو شد هر کس تو را شناخت دیوانهٔ تو شد غارتگر خرد هو یا علی مدد... صغیر اصفهانی @saghiresfahani
زراره گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة‌ الوداع عزم مکه کرد و پس از انجام مناسک از آن خارج گشت، جبرئیل در میان راه نزد وی آمده و گفت: «ای رسول خدا! خداوند متعال به تو سلام می رساند و سپس این آیه را خواند: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ. پس پیامبر فرمود: «ای جبرئیل! مردم نو مسلمانند، بیم آن دارم که پریشان فکر شوند و سرپیچی کنند.» پس جبرئیل به جایگاه خود بازگشت و روز بعد بر وی نازل گردید و گفت: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. پیامبر فرمود: ای جبرئیل! بیم آن دارم که صحابه ام با من مخالفت کنند. پس جبرئیل به آسمان رفت و روز سوم نزد آن حضرت بازگشت که رسول خدا در مکانی بود که آن را غدیر خمّ می گفتند، پس به آن حضرت گفت: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. چون رسول خدا این آیه را شنید، به مردم فرمود: شتر مرا بخوابانید که به خدا سوگند تا پیام و رسالت پروردگارم را ابلاغ نکنم، این مکان را ترک نخواهم کرد. آن گاه امر فرمود تا منبری از جهاز شتران برای وی درست کنند. پس از آن بالا رفته و علی علیه السلام را نیز با خود بالا برد و بر پای ایستاده و خطبه ای بلیغ ایراد فرمود و در آن هم موعظه فرمود و هم از بدی منع نمود و در پایان سخنش فرمود: «ای مردم! آیا من سزاوارتر از شما به خودتان نیستم؟» گفتند: «بلی ای رسول خدا!» پس فرمود: «برخیز ای علی!»، علی برخاست، آن گاه پیامبر دست وی را گرفته و بالا برد تا جایی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد، پس فرمود: «بدانید و آگاه باشید که هر کس من مولای او بوده ام، اینک این علی مولای اوست. خداوندا! دوست بدار دوستدارش را و دشمن بدار هر که با وی دشمنی کند و یاری رسان آن که یاری اش نماید و خوار و ذلیل کن آن که او را واگذارد.» پس از منبر پایین آمده و صحابه ایشان نزد امیرالمؤمنین آمده و ولایت را به وی تبریک گفتند. و اولین شخصی که به وی تبریک گفت، عمر بن‌ خطاب لعنة الله علیهما بود، که گفت: «ای علی! اینک مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.» سپس جبرئیل این آیه را نازل فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً». بحارالأنوار ج ۳۷ ص ۱۶۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حی علی الحسین به رفتن شتاب کن بالی بزن مسافر و خرق حجاب کن یک عمر زیر بال و پرت را گرفته اند ای مرغک همیشهٔ مادر شتاب کن در آسمان کرببلا چشمهٔ صفاست با زمزم دو دیده، تمنای آب کن آن سو خیام حضرت مهتاب روشن است با بال خون گرفته برو دق باب کن گرد وجود شمع حسینند عاشقان پروانه ام! به دور سرش انقلاب کن وقتی به بال حضرت شمعش پرت گرفت با بال عاشقانه بیا اقتراب کن محمد جواد عسکری
یکی از عرفا دربارهٔ یکی از اولیای گمنام خدا (آیت الله فیاض دستگردی) گفته بود: اگر او چیزی دارد رو کند و اگر چیزی ندارد دکانش را ببند. حاج آقا ولدی با تأسف و اندوه می فرمودند: « مگر معارف الهیه گود زورخانه است که اگر کسی چیزی دارد رو کند.» هزار حیف که کسی مردان خدا را نشناخت و غالب مردم کسی را عارف و ولی خدا می دانند که به قول خودشان صاحب کشف و کرامت باشد، درحالی که ولی خدا فقط و فقط کسی است که از جانب خدا و به امر خدا صاحب ولایت تکوینی و تشریعی باشد و هر امری را فقط به رضای خدا انجام دهد. اگر هر کسی که کشف و کرامت دارد ولی خدا باشد نعوذ بالله خیلی از مرتاضان هندی و صاحبان ریاضات نفسانیه را باید عارف دانست!! هیهات هیهات، تا کسی تقوای الهی نداشته باشد او را به مقام معرفت و ولایت راهی نیست. لینک کانال ایتا https://eitaa.com/Haj_Naghi_Valadi
یکی از ذاکران اهل بیت علیهم السلام و روضه خوان های آستان مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام، ماجرای آشنایی و دستگیری حاج آقا ولدی از ایشان را این گونه بیان نموده اند: من به دنبال حقیقت بودم و این که تکلیف من چیست و راه من کدام است. مدتی شب و روز کارم این شده بود که روی سجاده می نشستم و با خدا نجوا می کردم. نه زیاد غذا می خوردم و نه زیاد می خوابیدم و فقط گریه می کردم. کارم شده بود گریه و مناجات با خدا. گاهی که اقوام به خانهٔ ما می آمدند و احوال مرا می دیدند، نگران می شدند و به خانواده ام می گفتند: فکری برای آقا زاده کنید، این طور پیش برود، تلف می شود. به خدا التماس می کردم که تکلیف من در زندگی چیست و راه سعادت من کدام است. یک روز که داشتم کتاب زندگی نامهٔ یکی از عرفا را می‌خواندم، نگاهم افتاد به آن صفحهٔ سرنوشت ساز که گفته بود: چهل سال زحمت کشیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد نه مکاشفه ای، نه خوابی. تا این که روانهٔ حرم سید الشهداء علیه السلام شدم. انگار یک نفر مرا به سمت حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام هدایت کرد و صدا زد: هر چه می خواهی مقصود شما در درگاه این آقا است. وقتی این مطلب را خواندم، دلم را متوجه حضرت باب الحوائج قمر بنی هاشم علیه السلام نمودم و با توجه کامل به ایشان عرض کردم: ای پسر ام البنین! شما تکلیف مرا روشن کنید و بفرمایید من در این عالم چکاره ام؟ بعد از گریه و توسل فراوان، خوابم برد و در عالم رؤیا آقایی را دیدم که دشداشهٔ سفید و بلندی پوشیده بودند و زیر دستشان بالشتی گذاشته بودند. مرا صدا زدند و من جلو رفتم. دستی بر روی سرم کشیدند و فرمودند: نگران نباش، کارت درست می شود. تو سفارش شدهٔ حضرت عباس علیه السلام هستی. وقتی که از خواب بیدار شدم، گرمی آن دست را روی سرم احساس می کردم. چند روزی از این رؤیا گذشته بود که عده ای از دوستان هیأتی از شهری دیگر به خانهٔ ما آمدند و در منزل ما اقامت گزیدند. از ایشان پرسیدم: برای چه کاری به شهر ما آمده اید؟ گفتند: در شهر شما بزرگی هست که سینه سوختهٔ اهل بیت و سید الشهداء علیهم السلام می باشد و ما آمده ایم که به ملاقات ایشان برویم. گفتم: اجازه می دهید من هم با شما بیایم؟ گفتند: آدرس ایشان را به شما می دهیم. بعد از این که ما رفتیم، خودتان به دیدن ایشان بروید. بعد از چند روز به آن آدرس رفتم و زنگ در خانه ایشان را زدم. همسر مکرمه شان در را باز کردند. گفتم: با حاج آقا کار دارم. گفتند: ایشان قدری کسالت دارند و کسی را نمی‌بینند. در این هنگام صدای حاج آقا را از حسینیه طبقه بالا شنیدم که فرمودند: بگویید بفرمایند داخل. گویا منتظر من بودند ! گفتم بیشتر از چند دقیقه مزاحم نمی‌شوم و وارد خانه شدم. در این هنگام با صحنه عجیبی روبرو شدم. دیدم ایشان دشداشه سفیدی بر تن دارند و روی یک بالشت تکیه دادند و مشغول استراحت هستند. متوجه شدم ایشان همان آقایی هستند که من در عالم رویا دیده بودم. مات و مبهوت شدم. با اینکه قرار نبود بیشتر از چند دقیقه آنجا بمانم ولی چنان تحت تاثیر جاذبه ایشان قرار گرفتم که ساعت ها دیدار طول کشید. ایشان حرف میزدند و من میگریستم. بعد به من رو کردند و فرمودند: بخوان ! گفتم: بله ! با تحکم فرمودند بخوان ! گفتم: آقا من که چیزی بلد نیستم بخوانم . فرمودند: هر چیزی که بلدی برای آقا جانمان بخوان . من فقط چند بیت از اشعاری را که در مدح و منقبت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بلد بودم به خاطر آوردم و خواندم و حاج آقا ولدی با چه حالی و با چه لذتی گوش می‌دادند و گریه می‌کردند. بعد از پایان شعر گویا به من فهماندند که مسیر من روضه خوانی اهل بیت علیهم‌السلام است. هنگام خداحافظی حاج آقا ولدی به من فرمودند: آن چیزی را که قرار بود اهل بیت علیهم‌السلام به تو بدهند، دادند پس مواظب باش خودت خرابش نکنی. https://zil.ink/haj_naghi_valadi
گوهر جان_ قسمت چهارم امام صادق علیه السلام فرمودند: ... چشمی نزد خدا محبوب تر از چشمی که بر امام حسین علیه السلام گریه کند نیست و اشکی نزد خدا ارزشمندتر از اشک بر آن حضرت، وجود ندارد. هیچ کس بر آن حضرت گریه نمی کند مگر این که قطعاً گریه اش به محضر حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیده و با این گریه سبب یاری آن حضرت می شود و گریه اش به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده و سبب اداء حق ما اهل بیت می گردد. در روز قیامت همه‏‌ٔ انسان ها با چشم گریان محشور می‏شوند مگر کسانی که بر جدم حسین علیه السلام گریسته باشند. آن ها در حالی محشور می‏شوند که بسیار خوشحال‏اند و سرور و شادی در چهره‏شان به خوبی نمایان است. و وقتی که همهٔ مردم در ترس و ناراحتی و نگرانی شدید به سر می‏برند گریه کنان امام حسین علیه السلام در کمال آرامش از هر غم و غصه و محنتی در امان هستند. مردم متفرق و پراکنده و مضطرب‏اند ولی آن ها در زیر سایهٔ عرش، در محضر مبارک امام حسین علیه السلام با آن حضرت گرم صحبت‏اند و از سختی‏های روز حساب هیچ ترس و خوفی ندارند. فرشتگان به آن ها می‏گویند: بیایید و به بهشت بروید! ولی آن ها از رفتن به بهشت امتناع می‏کنند و محضر امام حسین علیه السلام را رها نمی‏کنند، حوریان بهشتی به آن ها پیغام می‏دهند که ما با تمام نعمت‏های بهشتی مشتاق شما هستیم ولی آن ها چنان واله و شیدای امام حسین علیه السلام هستند که حتی سر بر نمی‏گردانند و به حوریان نگاه نمی‏کنند. در نهایت بعد از آن که بشارت کرامت خداوند و نزدیکی به جایگاه امام حسین علیه السلام در بهشت به آن ها داده می شود، فرشتگان در مراسمی با شکوه و با مرکب‏های بهشتی آن ها را به بالاترین مراتب بهشت می‏برند و آن ها در حالى که حمد و ثنای خداوند می گویند و بر محمّد و آل او درود مى‌‌فرستند حرکت می کنند تا به منازل و جایگاه خویش در بهشت برسند. کامل الزیارات ص ۸۱ @nariman__panahi @ehsan_biazar_tehrani_ @ehsan_biazar2 @emamzadehsale https://zil.ink/haj_naghi_valadi https://eitaa.com/Haj_Naghi_Valadi