eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.5هزار دنبال‌کننده
124 عکس
199 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi ارتباط با ادمین @H_shariaty
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگاه نام مبارک حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه برده می شد، حاج آقا ولدی با صدایی جانسوز می فرمودند: ای غریب تر از همه کس... ای مظلوم تر از همه کس... ای تنهاتر از همه کس... و مدتی از سوز دل می گریستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در زيارت ناحيه مقدّسه می فرمایند: لَأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً. هر صبح و شام بر تو گريه و شيون مى كنم و در مصيبت تو به جاى اشک، خون مى گريم. ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا از هیچکس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشم ما بیا... محمود ژولیده
داستان اولین ملاقات حاج رضا ولایی با حاج نقی ولدی که باعث آشنایی و معاشرت طولانی مدت این دو بزرگوار گردید: در یکی از تشرفات حاج آقا ولدی به حرم رضوی، وقتی که در صحن پایین پا مشغول توسل به حضرت رضا صلوات الله علیه بودند، شخصی( حاج رضا ولایی) وقتی ایشان را با این حال و هیبت، که با سری افکنده و دستانی افراشته و ملتمسانه مانند کسی که پناهی جز این درگاه ندارد، در حال نجوا با حضرت می بیند، بعد از عرض سلام از ایشان می پرسد: ببخشید صحن عتیق همین جاست؟ حاج آقا ولدی که در حال خودشان بودند بدون اینکه سرشان را بلند کنند می گویند: نه، صحن عتیق اینجا نیست. او دوباره می پرسد: پس صحن عتیق کدام است؟ حاج آقا ولدی با اشارهٔ دست به او می گویند: صحن عتیق آنجاست. و مشغول ادامهٔ توسل خود می شوند. او می گوید: از شما خواهشی دارم. چون من اهل اینجا نیستم و می ترسم راه را گم کنم، لطفاً با همراهی خودتان صحن عتیق را به من نشان دهید. حاج آقا ولدی سر بلند می کنند و نگاه مشفقانه ای به آن مرد می کنند و می گویند: حال که اینطور می خواهید، بالای چشم، انجام وظیفه می کنم. آن مرد به همراه حاج آقا ولدی به راه می افتد تا به صحن عتیق می رسند. در حالی که هدف او از این پرسش و پاسخ و همراهی، آشنایی و دوستی با حاج آقا ولدی بوده است. بعد از رسیدن به صحن عتیق، حاج آقا ولدی می خواهند که از خدمتش مرخص شوند که حاج رضا ولایی که این حالات را از حاج آقا ولدی دیده بود می گوید: شما که هستید؟! از شما می خواهم که با شما به زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه در روضهٔ منوره مشرف شوم. حاج آقا ولدی بعد از معرفی خود می گویند: ما کمتر به روضهٔ منوره وارد می شویم اما حال که اینطور می خواهید انجام وظیفه می کنم. آقای ولایی راه می افتد تا از در روضهٔ منوره ای که در صحن عتیق هست وارد شود و می گوید: استاد ما حضرت علامه حسن زاده از این در بر حضرت وارد می شوند. حاج آقا ولدی می گویند: سلام مرا به جناب علامه برسانید. آقای ولایی با تعجب می پرسد: مگر علامه شما را می شناسند؟! حاج آقا ولدی با لبخندی سرشار از محبت می فرمایند: شاید بشناسند! و ادامه می دهند: ما از پشت سر مبارک بر حضرت وارد نمی شویم. آقای ولایی متعجبانه می گوید: پس شما از کدام درب بر حضرت مشرف می شوید؟ حاج آقا ولدی می فرمایند : از همان دری که علیا مخدره حضرت زینب کبری سلام الله علیها وارد می شوند. آقای ولایی با تعجبی بیش از پیش و متحیرانه می پرسد: مگر ایشان از کجا وارد روضهٔ منوره می شوند؟! حاج آقا ولدی میفرمایند: از درب روضه منوره واقع در صحن پایین پای مبارک (صحن آزادی) در این هنگام حاج رضا ولایی به دنبال حاج نقی ولدی به راه می‌افتد و در معیت ایشان از صحن آزادی و کفشداری شماره هفت بر حضرت سلطان علی ابن موسی الرضا صلوات الله علیه مشرف میشوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق علیه‌السلام: مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ. کسی که خداوند خیر او را بخواهد، محبت به امام حسین علیه السلام و علاقه به زیارت ایشان را در قلب او قرار می‌دهد و اگر خداوند بدیِ بنده‌ٔ خود را بخواهد، بغض و کینه‌ٔ امام حسین علیه السلام و زیارت ایشان را در دل او قرار می‌دهد. کامل الزیارت ص ۱۴۲
در اولین دیداری که به محضر حاج آقا ولدی مشرف شدم، حدود سه شبانه روز با حقیر هیچ صحبتی نفرمودند؛ اما بسیار خوشحال بودم که مرا از حضورشان مرخص نفرمودند، چرا که در همین مدت اندک مشاهده کردم ایشان بدون هیچ تعارف و رودربایستی وقتی ساعت ۱۲ شب می شد افرادی را که بعد از روضه در خدمت ایشان نشسته بودند مرخص فرموده و می گفتند: شما را به خدا می سپارم بروید که الان وقت استراحت بنده است. اما بعد از رفتن مردم، ایشان تا صبح مشغول به دعا و نماز و گریه می شدند، گویا استراحت این مرد عظیم الشأن چیزی جز اشک و ناله و دعا و تضرع به ذوات مقدسه نبود. بنده در این چند شب با خیلی آرزوها که در سر داشتم در محضر ایشان نشسته بودم. بعداز سه شبانه روز سکوت، خطاب به بنده و چند تن از حضار فرمودند: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
حاج آقا ولدی به برخی از دوستان نزدیک و صاحبان سر فرموده بودند: هرچه از خدا می خواهید در این حسینیهٔ موسی بن جعفر( طبقهٔ فوقانی منزل حاج آقا) بخواهید، چرا که چهارده نور مقدس در این جا تشریف آورده اند. این درحالی است که برخی از آن دوستان در همان حسینیه، بعضی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین را در جوار حاج آقا ولدی به چشم خود مشاهده کرده اند.
31.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال ابوعبدالله عليه السلام: فى طين قبر الحسين عليه السلام الشفاء من كل داء و هو الدواء الاكبر. امام صادق علیه السلام فرمودند: شفاى هر دردى در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگ‌ترين داروست. كامل الزيارات ص ۲۷۵، وسائل الشيعه ج ۱۰ ص ۴۱۰
در تماسی که چندی پیش با شاعر و ذاکر با اخلاص اهل بیت، استاد حاج سعید خرازی داشتیم، ایشان کیفیت سرودن شعر در وصف حاج آقا ولدی را این‌گونه بیان کردند: در سفری که با حاج آقا ولدی به مشهد مقدس داشتم، شب ها که به زیارت حرم مطهر مشرف می شدند با کسب اجازه، ایشان را همراهی می کردم. یک شب به من اجازهٔ همراهی ندادند و گفتند: امشب اجازه نداری با من بیایی و باید در هتل بمانی. آن شب تنها در هتل در حالی که نگران بودم که به خاطر چه خطایی اجازهٔ همراهی نیافتم این اشعار به من الهام گردید و من کوچک ترین نقشی در سرودن آن ها نداشتم. اشعار به قلب من الهام می شد و بر کاغذ جاری می گشت. حتی بعد که می خواستم چند کلمهٔ آن را تغییر دهم دیدم نمی توانم و آن چه به من الهام شده بهتر است. هنگامی که حاج آقا ولدی از زیارت بازگشتند، قبل از هر کلام دیگری و بدون این که من چیزی گفته باشم، حاج آقا اشعار را طلب کردند و فرمودند: اشعاری را که به تو الهام فرموده اند، بده! همچنین آقای حاج سعید خرازی گفتند: حاج آقا ولدی وصیت کرده بودند که بعد از غسل، به بدنشان پیراهن مشکی بپوشانند همانگونه که عمری در مصائب سید الشهدا و اهل بیت علیهم السلام پیراهن مشکی می پوشیدند. ایشان گفتند: من در غسالخانه حضور داشتم و با چشم خود دیدم که هنگامی که می خواستند پیراهن مشکی به بدنشان بپوشانند، ایشان دست های خود را برای پوشیدن پیراهن مشکی بالا آوردند. ای جگر سوختهْ زادهٔ زهرا ولدی به عزایش نشناسی تو سر از پا ولدی به خدا حضرت صدّیقه نگاهت کرده سند نوکریت هم شده امضا ولدی بین صورت نه دو تا چشم، دو زمزم داری می خورد حسرت چشمان تو دریا ولدی ز حسین هر که بخواند ز جگر می سوزی می کنی صرخه ز عطشانی گلها ولدی روضه را می شنوی، نه؛ به یقین می بینی به من اعطا نشده دیدهُ بینا ولدی پدری آمد و بالین پسر زانو زد ذکر او بود فقط، یا ولدی یا ولدی تو دعا کن به قیامت که کسی یارم نیست دستگیری کند از من گل لیلیٰ ولدی
جوان بزرگواری که از طریق حاج اسد الله صفا با حاج آقا ولدی آشنا شده بود و با حاج آقا صفا به منزل حاج آقا ولدی در همدان رفته بود و گاهی که حاج آقا ولدی به منزل حاج آقا صفا می آمدند خدمتشان می رسید، می گفت: در اولین ملاقات که جمعی حضور داشتند، وقتی حاج آقا صفا من را به حاج آقا ولدی معرفی کردند، ایشان فرمودند: سید! خوبی؟ گفتم: آقا! من سید نیستم. فرمودند: دیگر نگویی من سید نیستم، تو سیدی. ایشان می گفت: یک بار حاج آقا ولدی عنایت خاصی به من کردند که به کسی نگفته ام. می گفت: در جلسه‌ای که جمعی حضور داشتند یک دفعه حاج آقا ولدی من را نگاه کردند و به نگاه کردنشان ادامه دادند. می گفت: یک دفعه شروع کردم به لرزیدن. بدنم به شدت می لرزید. ایشان گاهی لبخند می زدند و همین طور من را نگاه می کردند. می گفت: بعد از این نگاهی که حاج آقا ولدی به من کردند حالم منقلب شد. دیگر در روضه های امام حسین علیه السلام نمی توانستم بنشینم. می زدم خودم را زمین، می رفتم تو دیوار. از گریه و بکاء من مجلس به هم می خورد. می گفت: و یک اتفاق دیگر هم برایم پیش آمد. تا آن موقع این شعر را شنیده بودم که: بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا ولی بعد از نگاه حاج آقا ولدی، بوی کربلا به مشامم می رسید. همین که حالم منقلب می شد و شروع می کردم به گریه و بکاء، بوی تربت اصل را استشمام می کردم. می گفت: حال خوبی بود و من این حال را خیلی دوست داشتم ولی متأسفانه قدرش را ندانستم و نتوانستم آن را نگه دارم و بر اثر خطا و اشتباهی که مرتکب شدم آن حال را از دست دادم و دیگر آن بو را نشنیدم. می گفت: در زندگی کسی را ندیدم که مانند ایشان نماز بخواند. عجب نمازهایی می خواندند! می گفت: وقتی که حاج آقا ولدی می خواستند به مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام بروند با چهره ای برافروخته و حالی منقلب به حاج آقا صفا می گفتند: صفا! آقا من را طلبیده اند! و آن چنان به عظمت و بزرگی از آن یاد می کردند که قابل توصیف نیست. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سید جلیل القدری از خطبا و علما در حالی که بقچه ای در دست داشت، به محضر حاج آقا ولدی مشرف شد. حاج آقا ولدی از او پرسیدند: درون بقچه ات چیست؟ گفت: چند عدد نان است. حاج آقا ولدی به آن سید گفتند: بقچه ات را بده ببینم. سپس یک گرده از نان ها را برداشتند، بوییدند، به چشمان مبارکشان گذاشتند و با نالهٔ جان بی بی جان و جان فاطمه جان گریستند. سپس خطاب به آن سید فرمودند: اگر می شود تمام این نان ها برای من باشد. آن سید که از حالات حاج آقا ولدی مبهوت شده بود گفت: همه اش از آن شما باشد. حاج آقا ولدی فرمودند: خیلی ممنون و سپاسگزارم. سپس نان ها را درون بقچه پیچیدند و نزد خودشان گذاشتند و ادامه دادند: بگو بدانم این نان ها را از کجا آورده اید؟! گفت: از مغازهٔ نانوایی خریده ام. حاج آقا ولدی گفتند: اما این نان بوی سفرهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها می دهد! آن سید متحیرانه و با افسوس گفت: الان یادم آمد! دیشب در مجلس روضه ای برای مظلومیت صدیقهٔ طاهره سلام الله علیها سخنرانی می کردم که صاحب مجلس به من صلهٔ بسیار ناچیزی داد و من اندکی ناراحت شدم. تمام آن پول همین چند عدد نانی شد که الان به شما دادم. آن سید از رفتار خود اظهار پشیمانی کرد و با شرمندگی گفت: خدا مرا ببخشد، الان می فهمم که تا چه اندازه بی معرفتم! حاج آقا ولدی چند روز فقط از آن نان میل می کردند و هرگاه که می خواستند از آن نان میل کنند، آن را با شوق و گریه می بوییدند و می بوسیدند و هیچ کس را در خوردنش سهیم نکردند.
لحظه لحظه عمر من فقط گذشته با حسین چون که بر لبم نبوده غیر ذکر یا حسین دست من به دامن تو بوده هر کجا حسین چون محل نداده جز تو هیچ کس مرا حسین وقت بی کسی فقط تو را زدم صدا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین حاجت مرا همیشه کرده ای روا حسین پس برای درد من فقط تویی دوا حسین در نماز صبح و ظهر و مغرب و عشا حسین نام نامی تو از لبم نشد جدا حسین ذکر هر قنوت من به جای ربنا، حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین ای تجسم تمام رحمت خدا حسین لطف تو همیشه بوده شامل گدا حسین هر دقیقه می کنی نظر به حال ما حسین ما گدای بی وفا، تو شاه باوفا حسین پس سراغ غیر تو چرا روم، چرا؟ حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین برتر از گهر شده است خاک کربلا حسین چون که با نگاه تو شده است کیمیا حسین شد مس وجود من به لطف تو طلا حسین گریه بر تو دلپذیر اگر چه با ریا حسین زندگی خلاصه گشته از حسین تا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین هست اشک روضهٔ تو چشمهٔ بقا حسین آمدم به هر کجا که روضه شد به پا حسین گریه ام برای تو شبی نشد قضا حسین گرچه حق روضه های تو نشد ادا حسین عمر من بدون گریه می شود فنا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین ای به کشتیِ نجاتِ خلق، ناخدا حسین گریه بر تو علت نجاتِ انبیا حسین گرچه خورده ای تو سنگ و نیزه و عصا حسین کشته های عشق را خداست خون بها حسین پس به غیر از این دعا، نمی کنم دعا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین جای تو مگر نبوده دوش مصطفی حسین؟ روی خاک کربلا چرا شدی رها حسین؟ روی سینه ات نشسته شمر بی حیا حسین کربلا کفن نبوده غیر بوریا حسین؟ مادرت رسیده با دم حسین وا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین مادرم گذاشت بر لبم از ابتدا حسین ریخت بین شیر من از اشک روضه ها حسین گردنم گذاشت شال مشکی عزا حسین گفته ام از ابتدا به شوق انتها حسین پس به وقت مردنم به دیدنم بیا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین مجتبی خرسندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکبر امیر پور معروف به عمو اکبر از دلاور مردان اطلاعات عملیات انصار الحسین همدان بر مزار حاج آقا ولدی از ایشان می گوید... شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا از عبد السلام هروی نقل كرده است كه گفت : دعبل خزائی شاعر و مداح اهل بیت در زمان امام رضا علیه السلام در مرو خدمت امام رضا رسيد و عرض كرد: قصيده ای در مدح شما سروده ام و قسم ياد كرده ام كه آن را برای كسی قبل از شما نخوانم. امام اجازه فرمودند كه بخواند. دعبل شروع كرد به خواندن قصيده اش كه متجاوز از ۱۲۰ بيت است. حضرت رضا صلوات الله عليه به او فرمودند: آيا اجازه می دهی به اين قسمت از قصيده ات دو بيت اضافه كنم كه قصيده تو با آن دو بيت كامل شود : و قبر بطوس يالها من مصيبة توقّد فی الاحشاء بالحرقات الي الحشر حتّی يبعث الله قائماً يفرّج عنّا الهمّ و الكربات و قبری در طوس است كه برای آن مصيبت هايی است كه تا روز قيامت آتش از دل های سوخته شعله ور خواهد بود... تا آن كه خدا قيام كننده و منتقم ما را برانگيزاند و غصّه ها و اندوه ما را برطرف سازد. دعبل عرض كرد: من قبری از شما خانواده در طوس نمی شناسم، اين كه فرموديد قبر چه كسی است؟ حضرت فرمودند: آن قبر من است، روزها و شب‌ها به پايان نمی رسد كه طوس محل رفت و آمد شيعيان و زائران من می گردد؛ بدانيد هر كس مرا در شهر طوس و در آن غربت زيارت كند فردای قيامت با من و در درجه من خواهد بود در حالی كه گناهانش آمرزيده شده باشد.
حاج آقا ولدی می فرمودند: برای خوبان خدا، فرج شده است؛ نه آن که خواهد شد. خوبان خدا او را دیده اند و منتظرش مانده اند و چشمشان به آن نقطهٔ نورانی خیره مانده است. برای خوبان خدا، فرج شده است. خوبان خدا منتظر فرج کلیه هستند. ایشان می فرمودند: برخی گمان می کنند فقط حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه زنده اند، و بقیه ذوات مقدسه در عالم قبر هستند، در حالی که تمام ذوات مقدسه مانند حضرت ولی عصر زنده اند.
در همدان جوان نجیب و پاکدامنی بود به اسم آقا خسرو. نمی دانم چه چیزی از حاج آقا ولدی به او نشان داده بودند که حالت او نسبت به حاج آقا ولدی، شده بود مانند آن چه برای قنبر غلام امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده اند. هر روز صبحِ زود می آمد پشت در منزل ایشان منتظر می ایستاد تا ایشان از منزل خارج شوند و خودش را درخدمت ایشان می گماشت. هرچه به او می گفتند: من به این کارها نیازی ندارم و خودم عهده دار کارهایم هستم. باز می دیدند فردا صبح پشت در خانه ایستاده است. حاج آقا ولدی فرمودند: یک روز بدون هیچ صحبت و قرار قبلی دستش را گرفتم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت قزوین حرکت کردیم. در اطراف قزوین دو سید جلیل القدر که با هم برادر بودند به نام های سید مجتبی و سید مهدی موسوی زندگی می کردند که یکی از ایشان معمم بود و دیگری مکلا. می فرمودند: وقتی با آقا خسرو به محل اقامت یکی از آن سادات موسوی رسیدیم، بدون سلام و علیک و شناخت قبلی نسبت به آقا خسرو، با لحن عتاب آمیز گفت: آقا خسرو! به ما خبر رسیده است که هر روز مزاحم احوالات این مرد شریف می شوی، دیگر نبینم که از این کارها بکنی. فقط اجازه داری هر شش ماه یک مرتبه وارد بن بستی که منزل حاج آقا در آن است شوی و حاج آقا ولدی از پشت پنجره بالکن نگاهت کنند، نه اینکه پایین بیایند و می روی، همین تو را کفایت می کند. وقتی سید موسوی این مطلب را به آقا خسرو می گوید و به همدان باز می گردند، او رویه اش را تغییر می دهد.
روزی مرحوم حاج شیخ محمد رضا الطافی نشاط معروف به لحاف دوز از خوبان همدان به خانهٔ حاج آقا ولدی می روند. حاج آقا ولدی شخصاً مشغول پذیرایی از میهمان خود می شوند. آقای الطافی می گویند: سبب آمدن من این است که حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه به من امر فرموده اند که به ملاقات شما بیایم و عرض ادب کنم. ایشان در جواب می گویند: من از این چیزها که شما می فرمایید بی خبرم، لکن شما میهمان هستید و حقیر، میزبان. و بر میزبان لازم است که میهمان را تکریم نماید.
حاج آقا ولدی می فرمودند: تمام غربت ذوات مقدسه صلوات الله علیهم اجمعین یک طرف، و آن لحظه که حضرت سید الشهداء سلام الله علیه در گودال قتلگاه، تکیه به نیزهٔ غریبی دادند و یاران خود را صدا زدند، در حالی که همه شهید شده بودند، یک طرف. این غربت، عظیم ترین و سخت ترین غربت اهل بیت علیهم السلام بوده است.
امام حسین علیه السلام در معرفی مسلم بن عقیل به مردم کوفه نوشتند: وَ إنّی باعِثٌ الیکُم بِأخی وَ ابْنِ عَمّی وَ ثِقَتی مِنْ اهْلی «مُسْلِمِ بن عَقیل» لِیُعْلِمَ لی کُنْهَ أمْرِکُمْ وَ یَکْتُبَ إلَیَّ به ما یَتَبَیَّنَ لَهُ مِنْ إجْتماعِکُمْ. و همانا من برادرم و پسر عمویم و شخص مورد اعتماد اصحابم، یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما (مردم کوفه) می فرستم تا حقیقت امر شما را به من اعلام کند و آنچه از اجتماع شما برای او روشن می شود به من بنویسد. به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را زیارت می کنم با دست بسته رهبر خود را به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را به موج تیغ دشمن دوست را کردم چنان پیدا که گم کردم حساب زخم های پیکر خود را عذار نیلی از سیلی کنم تا هدیه بر زهرا فرستادم به همراه سکینه دختر خود را یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید که سوی مکه افکندم نگاه آخر خود را صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را میا از کعبه ای مولای من در این منای خون که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را به دار عشق (میثم) تا زبان در کام خود داری مگوئی جز ثنای عترت پیغمبر خود را غلامرضا سازگار
حاج آقا ولدی می فرمودند: حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه خطاب به دوستان و شیعیانشان می فرمایند: آیا هنوز وقت آن نرسیده که دوستان و شیعیان ما فقط برای فرج ما دعا کنند؟!
یکی از نزدیکان حاج آقا ولدی با خود گفته بود: آیا جایگاه ایشان در نزد امام زمان صلوات الله علیه چگونه است؟ و آیا امکان دارد که ایشان یکی از ۳۱۳ نفر از یاران حضرت باشند؟ او متوسل به امام زمان علیه السلام می شود تا حقیقت را به او نشان دهند. در عالم رؤیا می بیند تمام ۳۱۳ نفر یاران حضرت در یک اتاق جمع شده اند. در بین جمعیت چشم می اندازد تا شاید حاج آقای ولدی را ببیند اما ایشان را در میان ۳۱۳ نفر نمی بیند. در این هنگام حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه وارد شده و او را مورد ملاطفت و عنایت خود قرار می دهند و خطاب به او می گویند: فرزندم! تمام این ۳۱۳ نفر که این جا هستند یک طرف و آن شخصی که کنار در ایستاده است یک طرف. و با دست شریفشان به سمت در اشاره می کنند. وقتی به دستور حضرت به سمت در نگاه می کند می بیند تنها کسی که آن جا ایستاده است حاج آقا ولدی هستند. حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادامه فرمودند: تمام این ۳۱۳ نفر معادل او نمی شوند.
حاج آقا ولدی فرمودند: انسان تا ملیح نباشد به هیچ دردی نمی خورد. و ادامه دادند: بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود