eitaa logo
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
2.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
101 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
نقاب به صورت دارد و به میدان آمده. بچه سال است. معاویه ابو شعثاء را می خواند. ابو شعثاء یلی است برای خودش و به جنگ آوری معروف. _به جنگش برو _امیر برای من زشت نیست به جنگ یک بچه بروم؟ ابوشعثاء پسرش را راهی میدان می کند. گرد و خاک از میدان جنگ بلند می شود . هر دو سپاه آرام اند. گرد و خاک ها کم کم می نشیند . پسر ابو شعثاء غرق خون است. دومین پسرش را به میدان می فرستد. سومی ، چهارمی .... هفت پسرش را به میدان می فرستد . یک به یکشان را نوجوان به هلاکت می رساند. ابو شعثاء خودش راهی میدان می شود. ابو شعثاء تا به خودش بجنبد نوجوان با یک ضربه او را به هلاکت می رساند . نوجوان به نزد سردار صفین ، حضرت ابوتراب بر می گردد. حضرت نقاب از صورت نوجوان بر می دارد. و ماه نمایان می شود. حضرت قمر سیزده سال دارد.سیزده سال. سیزده جام عسل.💛
🌸از بس به نام مادر تو ماه و سال ماست 🌟آغشته با دعای تو رزق حلال ماست 🌸شد مادرت عروس علی، خوش بحال ماست 🌟ایرانی است مادر تو، این مدال ماست (ع) @Ekip_haji739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادَرتـــ شُد عَروس زَهراءُ اِفتخارَش نَصيب ايران شد😍
الحمدالله الذی خلق العباس💛 ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @Ekip_haji739 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
سرم رو به جواب نه، تکان دادم … 🙅🏻‍♂ من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم … اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد …🌖 تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد …😓☠ بچه های کوچکی که کشته شده بودند … یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند … 😥 بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: تو هم میای؟ … کی هست؟ .. روز جمعه … سری تکون دادم و گفتم: نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست … باید تعمیرگاه باشم .. 😕 خیلی جدی گفت: خوب مرخصی بگیر … 🙂 منم خیلی جدی بهش گفتم: واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه … این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید ..😒 با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت … یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره … باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد … ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟ … هنوز چند قدم ازم دور نشده بود … صدام رو بلند کردم و گفتم: یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان … بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده …😔 من تازه دارم زندگی می کنم … چنین اشتباهی رو نمی کنم .. برگشت … محکم توی چشم هام زل زد … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت … اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم …