سـلام علیکـم و رحمـه الله انقطاع ذهنی از غیرخدا، شرط استجابت دعاست در روایت میفرماید: هنگامی که میخواهی از خداوند چیزی را طلب کنی و میخواهی حتماً به تو بدهد، از همۀ مردم ناامید بشو، هیچ امیدی در ذهنت خطور نکند مگر به خداوند متعال! این پایه ی دعا هست ولی سوالی در این خصوص داشتم،مگر دعایی هم داریم که بی انقطاع مِن غَیر الله صورت بگیره؟!
.
.
.
سلام
خب استاد هم همین رو فرمودن دیگه
میشه بعد از اینکه ممبر نظر راجب محفل بعدش حرف بزنیم🥺🥺
.
.
.
بلی میشه
لینک میزارم بعدش برا حرف زدن
بگو خدایا عدم رضایت در قلب من نیست!، زمانی که با رضایت کامل قلبی دعا کنیم، خداوند میفهمد که چه زجری از ناملایمات مقدراتمان متحمل میشویم... از خداوند بزرگ و پرجلال گله ای نداریم ولی آیا گله و شکایت بردن از وضع و اوضاع خود به نزد خدای متعال مصداق نارضایتی (نعوذ بالله)حساب میشه؟!
.
.
.
نه
اگر قسمت آخر دعای افتتاح رو بخونید هم این نارضایتی ظاهری دیده میشه
اللهم انا نشکوا الیک...
انتقاع من الخلق الی الحق یعنی چی؟
.
.
.
یعنی از همه ببریم و به خدا متصل شویم
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
بگو خدایا عدم رضایت در قلب من نیست!، زمانی که با رضایت کامل قلبی دعا کنیم، خداوند میفهمد که چه زجری
الهم نشکو علیک یعنی چی؟
.
.
.
قسمت دعای افتتاح هست که گفتم بخونید
با همۀ گرفتاریهایی که هرکسی در زندگیاش دارد باید قلب را از هرگونه حس نارضایتی پاک نمود.
مصادیق این حس نارضایتی را خواهشاً بیان میفرمایید؟!هنوز آن چنان متوجه نیستم...
.
.
.
مثلا
خدایا چرا من باید فلان بدبختی رو بکشم چرا این مشکل رو به من دادی چرا من؟
از این جور چیز ها مصداقش هست
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_پنجم بعد از گرفتن دیپلم به تهران آمد و در مقطع ابتدایی جا
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_ششم
پول هنگفتی در مدرسه گم شده بود. مدیر مضطرب شد. بهترین گزینه برای پیدا کردن دزد، آقای طیّبیان بود. هم زیرک بود، هم با بچهّها مأنوس. او هم طی چند مرحله بازجویی از بچّهها در همان ساعات اوّل، سارق را شناسایی کرد. پول را به صاحبش برگرداند، امّا هرچه کردند سارق را معرّفی نکرد. چون به آن شاگرد قول داده بود نامش را فاش نکند و وفای به عهد را واجب میدانست.
فضای مدرسه پر شده بود از صدای هق هق گریۀ بچّه ها. همۀ بچّههای مدرسه با او مأنوس بودند. آقای طیّبیان داشت از این مدرسه میرفت. قاسم برادر فاطمهخانم هم آنقدر گریه کرده بود که
چشمهایش ورم کرد.
دورهی خدمت سربازی را در سپاه دانش تمام کرده بود و باید خدمت خود را در روستاها شروع میکرد. به سعادتآباد شیراز منتقل و معلّم مقطع ابتدایی شد. خوشبیان، مهربان و مدبّر. سرسختترین بچّههای مدرسه سهم او بودند؛ شلوغها، مردودیها و... تواناییاش را به خوبی نشان داده بود.
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼
ژانر رمانتون چیه ؟! ... آقاجون من عاشقانه ماشقانه نباشه دیگه ؛ خسته شدم یه چیز قشنگ و مفیدِ به دردبخوری پیدا نمیکنم ... توروخدا ... یچیز بزارین بدرد آیندمون بخوره ؛ تاکی لنگ احساسات کثیف رمان ها بمونیم ... بجای اینکه بیان یچیز بنویسن که تو وانفسای زندگی به دردمون بخوره میان گره هارو کور تر میکنن با این فانتزیا و فانتزی ساختناشون ... یارو رفته خواستگار دختره \' دختره برگشته بهش گفته تاحالا چند تا متحول کردین ... حالا این به کنار ؛ زنِ شوهرشو به زور میفرسته سوریه که . . . لطفا نویسنده ها خصوصا نوجوونا بفهمن دارن با زندگی مردم چیکار میکنن ... بفهمن اثرات اینا همون سخت کردن ازدواجه ؛ بعدش یا ننویسن یاهم درست بنویسن لااقل ...
.
.
.
به شدت موافقم
رمان ما رمان نیست
زندگی نامه یه بزرگی هست که خیلیییی هم آموزنده هست
قول میدم با خوندش هم لذت ببرید هم یه چیز یاد بگیرید