eitaa logo
حامدزمانے
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
253 فایل
﷽ ✌️¹⁴⁰⁰.².²⁷✌ @mhsa_ech ©️ @Hamedzamani_ir لینک گروه ناشناس: https://eitaa.com/hamedzamany_nashenas گیف واستیکرهامون👇 @HamedzamaniGIF 🎁عیدی بگیر: https://ble.ir/hamed_zamani_ir 🔶نکته:این کانال رسمی نیست❗ 🔷️کپی؟!فوروارد کن لذت ببریم😉
مشاهده در ایتا
دانلود
جای خاصیه حتما برید🥰 پنجشنبه جمعه ها مزار شهدا بهشت زهرا حال عجیبی داره. مزار سه تا شهید حتما برید! مزار الگوی داداش حامد: شهید آوینی. اون صندلی رو به رو چون رفت و آمد زیاده خوب نیست. من میرم اون صندلی راستیه یا صندلی پشتیه میشینم. آهنگ بیزار اونجا گریه داره. یه بار نشستم تکرار هم زدم نشستم خیره به مزار. به خودم اومدم دیدم یک ساعت گذشته. خلاصه برید شاید چشمتون به جمال من هم روشن شد🤦‍♂ من پسرم ۱۶ سالم هم هست گفتم که بدونید همه پا نشن بیان. نه که خیلی محبوبم🤦‍♂ منتها فقط دختر بیاد😂. خب شوخی بسه. بعد مزار شهید احمدعلی نیری. اونجا عجیب ترین جای دنیاست. اگه قبلش کتاب عارفانه که برای شهید هست هم بخونید دیگه دوست ندارید پاشید. اینجا پسر بیاد. من رفتم دیدم ۳تا دختر نوجوون نشستن بعد دیدم یه پسره هم رفت دلگرم شدم منم رفتم. ۲ دقیقه نشد پاشد رفت دیدم یه کاروان دختر حدود ۲۰ نفر ریختن اونجا. منم تنها وسطشون پاشدم رفتم. پسرا ترو خدا میدون رو خالی نکنید. حالا اینا قشنگ شهید رو میشناختن همه زیارت عاشورا و دعاها رو درآوردن دیدم دیگه موندگارن کلا رفتم... ولی میتونم به قطع بگم شخص امام زمان به اونجا رفت و آمد داره. به خاطر همین اونجا بوی عجیبی میده. کتابی عارفانه رو بخونید قشنگ میفهمید. بعد شهید موحد دانش. متاسفانه اطلاعات زیادی از ایشون در اینترنت نیست. اما چون هم محله ای هستیم(خاورشهر) من خیلی از ایشون از زبان آشنایان و همرزمانشون شنیدم. واقعا مرد بزرگیه... بنده هم مسئول تعلیم و تربیت پایگاه یادگاری ایشون هستم😎 اینم بگم من مهدیم همونکه اون شب ناشناس گذاشت. یک ماهه اینجا ادمین شدم. بشناسینم🤦‍♂ یا علی
یا صاحب العصر و الزمان❤️💔🌺 •┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈• 〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙| @HAMED_ZAMANI_IR
حامدزمانے
جای خاصیه حتما برید🥰 پنجشنبه جمعه ها مزار شهدا بهشت زهرا حال عجیبی داره. مزار سه تا شهید حتما برید!
خوندید؟ اگه نظری دارید بهم بگید. اگه خاطره یا نکته ای هم هست برام بفرستید بزارم کانال @m_m_pahlevani
عزیزانی که مالک کانال های فن حامد زمانی هستند خودشون رو معرفی کنند. اصلا مهم نیست ۱ فالوور دارید یا ۱k. حتی اگه قصد دارید یا اصلا علاقه دارید کانال فن بزنید هم بگید. @m_m_pahlevani حتماً بیاید ها منتظرم👆👆
در این جنگل مدتهاست فصلِ طغیانِ آفات است و بادها و حشراتِ موذی دست در دست هم، گَردِ مرض و یأس میپراکنند… ‌ 𝐉𝐨𝐢𝐧↓ 「@hamed_zamani_ir
من یہ شمشیࢪ دارم حࢪف داره دࢪد داره⚡️ هوس بریدن ࢪیشہ‌ۍ نامࢪد داره⚡️ •┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈• 〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR
⭕️این داستان قدیمی ماجرای برخی از مشکلات قدیمی حامد زمانی است... بسم الله تابستون سال ۸۵ بود… چند ماه قبلش پدرم همه ی داراییش رو که یه سواری معمولی بود به قیمت ۷میلیون تومن فروخت وبا همون پول قرارداد یه آلبوم موسیقی رو با یه شرکت تولید آلبوم موسیقی (از اون شرکتای کلاهبردار موسیقی که ۹۰ درصدشون از این قاعده مستثنی نیستند و از عشق جوونای مردم به موسیقی سوء استفاده میکنند) امضا کردم… امضای قرار داد با دو نفر به اسامی سهراب.ق و امیر حسین.م چند ماه گذشت … تابستون شد و من همچنان امیدوار و مغرور… نه پولی داشتم و نه جای خوابی… شاید دو ماه یه بار با فروختن شعری یا ملودی ای صد تومن ته جیبم رو میگرفت… اوضاع سختی بود تا اینکه با یه پیشنهاد از طرف مدیر همون شرکت مواجه شدم: ساختن دو تا شعر و ملودی در روز به ازای جای خواب یا خوابیدن در دد روم (اتاق ضبط) استودیو از ساعت ۱۱ تا ۷ صبح! پیشنهاد بدی نبود! یعنی من میتونستم ساعت ۱۱ شب برم اونجا و اما میبایست قبل از ورود کارکنا بزنم بیرون! چاره ای نداشتم… پس پذیرفتم… اما داستان به اینجا ختم نمیشد… شاید بپرسید چرا باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون؟ نمیخوام بگم تیپ و ظاهرم خیلی مذهبی بود…نه!… اما از اونجایی که فشار روحی خیلی روم زیاد بود… از یه طرف غرورم اجازه نمیداد برای امرار معاش از خونواده ای که هر چی داشتن برای من گذاشته بودن طلب پول کنم… از طرف دیگه احساس تنهایی شدیدی میکردم… برای همین همیشه دستم یا یه تسبیح بود یا مفاتیح تا فقط با ذکر خودمو بتونم آروم کنم … شماها خوب میفهمید چی میگم… چون حتما این روزا رو داشتید… اما این تسبیح و مفاتیح دلیل یا بهانه ای بود که من باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون… چون آقای مدیر عقیده داشتن اینا باعث میشه مشتریای ما بپرن و دیگه نیان اونجا!!! یه دلیل دیگه اش تیپمو لباسام بود… چون تمام ماه هایی که من اونجا بودم… من بودم و همون یه دست لباس… اما تو تموم اون روزا نذاشتم خونوادم از اوضاعم مطلع باشن… همیشه پشت تلفن از به کام بودن ایام و روبراه بودن اوضاع کار و آلبوم براشون میگفتم… خونواده ای که هیچی برام کم نذاشته بودن… اما بخاطر اینکه میدونستم پدرم همه ی داراییشو برای راه من گذاشته بود هربار که صحبت از ریختن پولی به حسابم میکرد خجالت میکشیدم و غرورم اجازه نمیداد که قبول کنم… گفتم که: داستان به اینجا ختم نمیشد… از یه طرف هزینه ی خورد و خوراک هر روزه برام ممکن نبود و از طرف دیگه فقط نزدیکی به خودش بود که منو امیدوار نگه میداشت… برای همین تصمیم گرفتم روزای مونده به ماه رمضون رو روزه بگیرم… اینو همه ی آقایون و خانمای اون دفتر و دوست دخترا و پسراشون میدونستن… تخریبها و تحقیرها به کنار… اینکه با وقاحت حتی تو ماه رمضون به خودشون اجازه میدادن جلوی من غذا بخورن و حتی بعد از افطار به فکر حرمت روزه داری نباشن که شاید چندین روزه سحری و افطاریش چیزی جز یه لیوان شیر و کیک نبوده، حال منو از قبل بدتر میکرد… حرفی که میخوام بزنم از اینجا شروع میشه: دو شب در هفته به هر دلیل توی اون دفتر، مهمونی (پارتی) بر پا بود! پس من مجبور بودم شبهایی رو بیرون از استودیو صبح کنم… استدیو توی عباس آباد (خ شهید بهشتی) بود… و یه همچین شبایی رو من مجبور بودم تا صبح قدم بزنم و فکر کنم… و وقتی دیگه پاهام جون نداشت، تنها مامن من پارک اندیشه (میدون پالیزی) بود… دو تا نیمکت توی اون پارک هست که شاهد داستان اون روزهای منه که هنوزم همونجایی هستن که بودن… سالها گذشت و گذشت… اتفاقهای خوب و بد زیادی رخ داد… اتفاقهایی که شاید دونه دونه شو که حاوی درسهایی باشه همینجا براتون بگم… همیشه برای خواننده کنسرت یعنی موفقیت! یعنی کارت به جایی رسیده که مردم حاضرن بیان برای آهنگات وقت بذارن و هزینه کنن… روزها گذشت و گذشت تا روز اولین کنسرت من در فرهنگسرای اندیشه… من و بچه ها مشغول sound check بودیم… برای اینکه یه نفسی تازه کنم زدم از سالن بیرون.. توی راهرو… از پنجره ی فرهنگسرا بیرون رو نگاه کردم: دو تا نیمکت… توی کادر پنجره… هنوز همونجا بودن! یه نفس عمیق کشیدم… دو تا اشک نا خود آگاه چکید روی گونه هام… زیر لب دوباره گفتم… این بار با اطمینان بیشتری: “الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله… اشکامو پاک کردم و رفتم داخل سالن پیش بچه ها… پ.ن: پیشنهاد میکنم حتما بخونید! •┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈• 〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR