✅ شهیـــدی ڪــه ســــر مـــــزار خــــودش فاتحــــه میخــوانــــد ...
رفت ڪنار یڪ قبر خالی نشست و فاتحه خواند . همیشه برای شهدای آینده فاتحه میخواند .
من هم ڪنارش نشستم و برای شهیدی ڪه قرار بود در آینده توی قبر دفن شود ، فاتحه خواندم .
پرسید : «میدانی این قبر مال ڪیه؟»
گفتم : «نه ! این قبر ڪه هنوز خالی است .»
نگاهم ڪرد و گفت : «اگه خدا قسمت ڪنه ، اینجا قبر من میشه .»
...تعداد زیادی از شهدای والفجر 8 را برای خاڪسپاری به گلزار شهدا آوردند .
شهدا را ڪه دفن کردند ، یاد حرف آن روزش افتادم .
توی همان قبری دفن شده بود ڪه قبلا گفته بود ...
🌹سردار شهید حمیدرضا جعفرزادهپور ، جانشین تیپ تخریب لشکر 41 ثارالله (ع)🌱
#یادشهداباذکرصلوات
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
#لهجه_مشهدی
یعنی مُو بارها شده به خدا گُفتُم خدایا؛
به ما توفیق توبه نده...
مُو هَمی #رضا_سنجرانی رِه دوست دِرُم
با هَمی مدلی که هست ... دوست دِرُم موقع شهادت هَمی طوری #شهید شُم ...
که تو به بقیه ثابت کنی که بابا؛ هر خری میتونه #لحظه_آخر درست بشه ...
اگر همه قِدیس بشن که شهادت دست نیافتنی میشه!... .
📎پ ن:صحبت های شهیدرضاسنجرانی با لهجه شیرین مشهدی، شادی روحشون صلوات🌹
#شهید_رضا_سنجرانی🌷
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
فرمانده ارتش: به هر مبدا که از آن تعرضی علیه ایران صورت گیرد یا کمکی به رژیم صهیونیستی ارائه شود، پاسخ پشیمان کننده خواهیم داد.
معرفی کتاب خاتون و قوماندان 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-همسران رزمندگان هم از طرف مردشان که در سوریه بود، برای سرسلامتی میآمدند. میگفتم: «سلام مرا هم به رزمندگان برسانید و بگویید نگذارند علَم فاطمیون بر زمین بیفتد».
۲-به توصیهٔ مادر شهید قاسمی دانا که گفت: «وقتی خیلی سختت شد غسل صبر کن»، برای سومین بار غسل صبر کردم.
۳-«محکم باش. صبور باش. این استقامت تو مشت مُحکمی است به دهان آنهایی که میگویند این مردها برای پول میروند. نبینم ناراحت باشی و خم به ابرو بیاوری. مثل یک همسر شهید باش. همانطور باش که ابوحامد میخواست!»
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_علیرضا_توسلی 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
* #داستـــان 💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞 📚 #قسمت_سی_و_چهارم _اردلا اومد تو اتاقمو گفت... اسماء پاشو
* #داستــان
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافــــع💞
📚 #قسمت_سی_و_پنجم
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے❓
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـ...
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــ.
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...*
* _ #نویسنده✍"#السيدةالزينب"
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••
عجب ساقی بود
عجب مستانی بودند...
روح الله و فرزندان شهیدش....
#همراه_شهدا 🏴
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم....
آیت الله حائری شیرازی(ره) :
وقتی #چشم یک حالتی پیدا بکند، دریدگی نداشته باشد، خیرگی نداشته باشد، حیا داشته باشد، مثل حالت نیمه خوابی داشته باشد،
👈 به این حالت می گویند «چشم بیمار»
شما نگاه به چشم #قاسم_سلیمانی بکنید، چشمش محبت دارد.
این چشم، خیره نیست.
به خاطر روحش است که شما این را می بینی.
#روح انسان در چشمش تجلی می کند. وقتی یک کسی قلب دارد، وقتی نگاه به برادر دینی اش می کند، او را دگرگون می کند.
📢بیانات در مسجد نور الاصفیاء تهران۱۳۹۵/۷/۶
#همراه_شهدا 🏴
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
📌برابرِ #فتنههایی که پیش میآید و البته عدهای در این آزمایش و برخورد با فتنهها هلاک میشوند، مقاومت کنید و البته همهیِ اینها از #نشانههای حرکت و قیام ما هست.
اوامر و نواهی ما را متروک نگذارید و بدانید که علیرغم کراهت و ناخشنودی کفار و مشرکان
خداوند نورِ خود را تمام خواهد کرد...
📜بخشی از نامهی #امام_زمان (عج)
به شیخ مفید.✨
#همراه_شهدا 🏴
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
وزیر کشور:
هدف تیم ترور کننده #شهید_مولوی_عبدالواحد_ریگی ایجاد واگرایی، گسست مذهبی و قومی در منطقه بود.
این تیم دستور از خارج داشتند که دستگاههای اطلاعاتی در حال پیگیری پرونده آنها هستند.