4_5872715114049703956.mp3
5.22M
کبری محمودی:
لای لای ای جبهه لرین یورقونی ای خسته جوانلار....
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
♦️رزمایش مشترک ذوالفقار ۱۴۰۱ ارتش با رمز مقدس یا زهرا(س) از نیمه شب گذشته آغاز شد...
👆 این تصویر برای بازی جنگی نیست
این تصویرِ رزمایشِ ارتشِ جمهوریِ اسلامیِ ایرانه ...
♦️اینجا جاده نجف به کربلا نیست!
اینجا مسیر منتهی به گلزار شهدای شهر کرمان است...
#جان_فدا
#همراه_شهدا
#شهید شدن دل مۍخواهد؛
دلـے ڪہ آنقــدر قوۍ باشد و بتواند بریده شود از همۀ تعلقات...
دلـے ڪہ آرام ، لہ شود زیر پایت بہ وقت بریدن و رفتن...
و شهدا "دلدار بـے دل" بودند...!
اللّهُمَّ الرزُقنا توُفیق الشَّهادة في سَبيلک
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
حاجی...
این ۳ سال هیچ بلایی نبود که به ما نازل نشه... 💔
ما را از چه میترسانید؟
ما عزیزتر از جان داشتیم که رفت... 😭
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
همراه شهدا🇮🇷
* #داستـــان 💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞 📚 #قسمت_چهل_و_سوم _دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... دلم
* #داستـــان
💞 #عاشقــــانه_دو_مدافـــع 💞
📚 #قسمت_چهل_و_چهارم
_بعد هم آهے کشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
تاحالا کربلا نرفتہ بودم....چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگے❓
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء❓
پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با همسر جاݧ برم زیارت آقا.آهے کشیدو گفت:انشااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید
هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
_احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ
کت و انداختم رو شونشو گفتم
بریم علے هوا سرده....
_سوار ماشیـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود...
علے❓
جانم
بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے❓
آره صب خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشو❓
اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
_اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد
میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت❓دیدے جنازشو نیورد❓
حالا مـݧ چیکار کنم❓
آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم❓بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت...
_علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے
زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ
_آروم بے سروصدا اشک میریخت
اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره
اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشو بده
سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر
_اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم❓
مـݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.مـ اصلا بدوݧ علے نمیتونم...
قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود ...
_بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود...
علے❓خوبے❓بز کنار
خوبم اسماء
میگم بز کنار
دارے میسوزے از تب
با اصرار هاے مـ زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم
_لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
ترسیده بودم.اولیـ بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتـݧ رو تخت و برد داخل
حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓
_براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ
ساعت۱۱بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
الو داداش❓
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ❓
آره عزیرم
واسه شام نمیاید❓
بہ مامانینا بگو بیرو بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ
نمیخواستم نگرانشو کنم و چیزے بهشو نگفتم
سرم علے تموم شد
_بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پاییـݧ
لبخندے بهش زدم و گفتم
خوبے❓بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓
هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ
خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
ترسیده بودم علے
_خوب باشہ مـݧ خوبم بریم
کجا❓
خونہ دیگہ
ساعت ۳نصف شبہ استراحت کـݧ صب میریم
خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما....*
نویسنده✍"#السيدةالزينب"
ادامــه.دارد....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
♦️ تعرض مسلحانه عناصر تروريستى #داعش به يكى از مواضع امنيتى وابسته به #الحشد_الشعبى در #كركوك، با پاسخ مستقيم آتش از سوى نيروهاى مقاومت همراه شد.
♦️شش سرباز ارتش سوریه در حمله مسلحانه به ایست های بازرسی ارتش، در حومه شهر حمص، به #شهادت رسیدند .
🍀نقشاصلیانسانرفاهنیست،خوردنو
خوابیدنوخوشبودننیست،انسانبرای
خوشیبهاینهمهاستعدادنیازنداشت!
_علیصفاییحائری
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
پرسیدم:چندبارمجروحشدے ؟
باتبسمگفت:۱۱بار !
واگرخدابخوادبہنیت۱۲امام
درمرتبہدوازدهمشهیدمیشم
رضاهمانطورڪہوعدهدادهبود،
مدتےبعدتوےشرهانے
باترڪشخمپارهشهیدشد . . .
#شهید_رضا_شاهچراغی♥️🕊
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
به گوش همگان برسانيد
تا پیر ما سید علی خامنهایست
کار دشمن زر زدن الکیست... 😊
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
🌸امام خامنه ای:
🌼رؤیت ایشان(آیت الله مصباح یزدی) هم آدم را کمک میکرد،
🌼پیش میبُرد،
🌼 به یاد خدا میانداخت.
خب هر چه از آن جوانی گذشت، ایشان بهتر هم شد؛
👌اگرچه هر چه هست، مال همان دورهی جوانی است.
⚠️شما جوانها قدر این دوره را بدانید؛
👌 آنچه آن آخرِ کار به درد آدم میخورد و گیر آدم میآید و برای آدم میماند، همین [چیزی] است که حالا شماها کسب کردهاید و دارید کسب میکنید.
🌼جوانها قدر جوانیشان را بدانند.
۱۴۰۱/۱۰/۵
همراه شهدا🇮🇷
🌸امام خامنه ای: 🌼رؤیت ایشان(آیت الله مصباح یزدی) هم آدم را کمک میکرد، 🌼پیش میبُرد، 🌼 به یاد خدا
🌸امام خامنه ای:
آثار صوتی ایشان(آیت الله مصباح یزدی) خیلی آثار خوبی است.
سخنرانیهای ایشان را یک مدّتی که در آن حسینیّه سخنرانی داشتند،
در عصرهای ماه رمضان تلویزیون پخش میکرد؛ من مینشستم پای تلویزیون گوش می کردم.
۱۴۰۱/۱۰/۵
◻️◻️◻️◻️
◻️
💠نماینده رهبری در سپاه قدس:
حاج قاسم آخرین سه شنبه که عازم سوریه بود، فهرستی برای بچه های دفترش نوشته بود.
روز جمعه ای که شهید شد یادداشت را دیدم.
توی یادداشت ، نوارهای اخلاق ِ
🔅آیت الله مشکینی،
🔅آیت الله جوادی آملی،
🔅آیت الله مصباح یزدی
🔅آیت الله مظاهری اصفهان
🔅آیت الله مجتبی تهرانی
و فایل صوتی #صحیفه_سجادیه را فهرست کرده،
و نوشته بود:
"تا بر می گردم این ها را برایم آماده کنید".
توی سفرها گاهی از فایل های صوتی استفاده می کرد.
📚حاج قاسمی که من می شناسم ص ۱۳۲
◻️
◻️◻️◻️◻️
☘☘☘☘☘
☘
تهمت سرپیچی از امر ولی فقیه به حاج قاسم و عکس العمل او...
💠نماینده رهبری در سپاه قدس:
حاج قاسم نه فقط در اسفند ۱۳۹۷ و موقع گرفتن نشان ذوالفقار ، حدود سی سال پیش از آن ، در بهمن ۱۳۶۹ هم همین روحیه را داشت.
آن سال ، در ابتدای بحث درجه دادن به فرماندهان سپاه ، گویا چند نفر از فرماندهان از جمله قاسم سلیمانی و احمد کاظمی به آقا نامه ای به این مضمون می نویسند که ما درجه نمی خواهیم، برای درجه به سپاه نیامده ایم و به تکلیف عمل کرده ایم.
ظاهرا بعضی ها این کار را نوعی تمرد دانسته و حرف هایی زده بودند.
حاج قاسم چنان از این قضیه ناراحت شده بود که عکس العمل نشان داد و نامه نوشت:
خداوندا
تو شاهد باش که حاضر نبوده و نیستم برای بقای درجه ام، یا کمی و زیادی آن به اندازه ی نقطه ای قلم بر کاغذ بیاورم،
بلکه صرفا برای این است که بعضی برادران ، استنباط های زشتی کردند،
مانند نعوذ بالله مخالفت با دستور رهبری.
ما بالاترین و والاترین درجه را که شهادت در راه خداست ، در کنار سفره ای که اولیای الهی در آن مهمان بودند ، از دست دادیم و هرگز تصور چنین درجاتی را هم نمی کردیم،
و امروز این درجات را از آنِ دیگران که مستحق لطف رهبری بودند، یا هستند، می دانم،
و خود را غاصب آن می دانم.
خوب بود حوزه ی محترم محترم نمایندگی، به جای تقلید از حوزه ی ارتش، به فکر ابتکارات دیگری بود،
و ای کاش در دوران جنگ هم حداقل توجهی شده بود.
و حالا بعد از نوشتن دانستنی های خودم اعلام می کنم من لایق مسئولیت بر این همه انسان های خوب نیستم.
و چه خوب است از انسان های لایق و مخلص استفاده شود، نه مرد گ فتاری مانند من که در مسائل اولیه ی خود مانده ام.
📚حاج قاسمی که من می شناسم ص ۱۱۸
☘
☘☘☘☘☘
☘میگن روز قیامت بعضی از مردم
از خدا میخوان اونا رو به دنیا برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن...
اما جواب اینه که تو هر روز صبح به زندگی برگردونده میشدی، چه کردی؟!
☘فرصت ها رو نسوزونیم
که #زندگی دکمه ی بازگشت نداره...