eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
75 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
از تمام خواهران مسلمانم می‌خواهم كه موقعیت حساس خود را درک كنند و حدود و احكام الهی را بشناسند از معصیت خدا دوری نموده و در صدد كسب رضایت خداوند باشند! خود را به علم و عمل مصلح كنند و بدانند كه وظیفه‌ی بزرگ ساختن اجتماع و تربیت انسان‌ها بر عهده‌ی آن‌هاست؛ و بهشت زیر پای مادرانی‌ست كه از عهده این وظیفه سنگین برآیند! 🕊شهیدداوود‌قاسمی🌱 @Hamrahe_Shohada
♦️همزمان با شروع ایام اوج سال ۱۴۰۱ اولین گروه از خادمین شهدای برادر صبح امروز به یادمان‌های دفاع مقدس اعزام شدند.
باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازی که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد آن‌جایی بهم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیست‌ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ایمان‌مان می‌جنگیم! 🪖شهیداحمد‌متوسلیان🕊 @Hamrahe_Shohada
♦️امروز در درگیری ماموران انتظامی شهر چهارباغ با قاچاقچیان مسلح مواد افیونی، گروهبان یکم به‌شهادت رسید.
همراه شهدا🇮🇷
♦️امروز در درگیری ماموران انتظامی شهر چهارباغ با قاچاقچیان مسلح مواد افیونی، گروهبان یکم #شهید_محمد_
و چند ساعت پس از، دو نفر که در شهادت مامور انتظامی نقش داشتند، دستگیر و فرد قاتل هم به ضرب گلوله پلیس اگاهی چهارباغ زمین گیر شد.
همراه شهدا🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراه شهدا🇮🇷
••『﷽』•• 🌸•••|↫ #نهج‌البلاغه «حکمت ۱۳۷» ودرود خدا بر او فرمود: روزى را به وسیله صدقه دادن فرود آر
••『﷽』•• 🌸•••|↫ «حکمت ۱۳۸» ودرود خدا بر او فرمود: كسى كه يقين به پاداش دارد در بخشش، سخاوتمند است. @Hamrahe_Shohada
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۱۶ ... قرارمان این بود که عقد موقت را تا سی‌و‌یک شهریور بخوانند و بعد هم برویم سر خانه و زندگی‌مان. فرصت هفت‌ماهه‌ای برای مهیا کردن کلبه‌ی کوچکِ زندگی مشترک. صبح که فاطمه را دیدم، قول و قرارهایمان را گذاشتیم:«وقتی عقد موقت رو خوندن، شما توی قسمت خانوم‌ها باش و از همون‌جا بله رو بگو!» وسط زمستان گرمم شده! آینه‌ای اگر روبرویم بود، از درستی گمانه‌ام مطمئن می‌شدم که گونه‌هایم سرخ شده‌اند از خجالت! با بابا روی یکی از مبل‌ها می‌نشینیم. فرو می‌روم توی مبل! حاج‌آقا دیانی، تلاش می‌کند که مجلس را گرم کند. صدایش را دوست دارم. حواسم را می‌دهم به صدایش تا بتوانم هیجان و خجالت ترکیب‌شده‌ی درونم را به دست بگیرم! فکرم پیش فاطمه است. یعنی او دارد به چی فکر می‌کند؟ او هم مثل من خجالت کشیده؟ شمارش معکوس برای وصال! دفترچه‌ای که با عشق از بازار خریده بودیم، حالا پر می‌شود از کلماتی که برایم عاشقانه‌اند؛ عقدنامه! حاج‌آقا دیانی، حالا دیگر فقط شوهرِ عمه نیست، وکیل من و فاطمه هم هست! شروع می‌کند به خواندن مقدمات! سعی می‌کنم ذهنم را یک‌جا نگه دارم که بشنوم. -آیا وکیلم شما را به عقد موقت آقای عباس دانشگر دربیاورم؟ اسم من و فاطمه و وکالت حاج‌آقا و بله‌ی فاطمه، کنار هم! عجب مراعات نظیری! توی دل مردها هم مگر رخت می‌شویند؟ فاطمه از بزرگ‌ترها اجازه می‌گیرد و بله را می‌گوید اما همه مرا نگاه می‌کنند! شیرینی می‌خوریم؛ شیرینیِ وصال. حاج‌آقا شعر می‌خواند برای داماد؛ برای من. شعرهایش فقط روی کاغذ نمی‌مانند؛ بلندم می‌کنند که «بوسه‌ای بر گل رخسار پدرزن بزنم!» به جای روی عمو -که حالا یک چین به پیشانی‌اش افتاده- دستش را می‌بوسم و مهرش، سرازیر می‌شود به قلبم. شعر حاج‌آقا باز مرا می‌برد به سوی پدر که «بوسه بر دست پدر بهر تشکر بزنم!» دست بابا را می‌گیرم. تصویر روزهایی که برای انارچینیِ باغ، می‌رفتم به کمکش تا دست‌هایش کم‌تر آزرده شوند توی ذهنم جان می‌گیرد. می‌بوسم دست‌های بابا را. و کاش می‌شد که بگویم چقدر دوستش دارم... 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نجنگ..! جنگیدی..؟! نترس..! ترسیدی..؟! بمیر..!!
مادرهامون، مادر شهید بشن؛ صلوات... ♥