♦️فرمانده نیروی دریایی سپاه: در آینده سرعت شناورهای سپاه به ۲۰۰ کیلومتر درساعت میرسد که چندبرابر سرعت شناورهای آمریکایی است.
خودتحقیرهای مفلوک کجایید؟!
♦️مقامات امنیتی رژیم صهیونیستی درباره تشدید تنش و درگیری ها در اراضی اشغالی در ماه مبارک رمضان هشدار دادند
Pouya BayatiShahid.mp3
زمان:
حجم:
10.98M
شهید🌷
🎙پویا بیاتی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
♦️تفاهم با عراق برای تسریع احداث راه آهن شلمچه-بصره/ همچنین راهاندازی مجدد قطار ترکیبی تهران-کربلا
آی رفقایی که دارین میرین #راهیانِ_نور یا اونجایید، یاد ماهم باشین؛
مثلا حس خوب گرفتین و نظری بهتون کردن، خواهشا ما رو هم یادکنین 🙏...
@Hamrahe_Shohada
#خاطره
از کنار صف نماز جماعت رد شدم .
دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته،رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم.
آمدم رو به رویش نشستم.
دستش را گرفتم پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم .
انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم.
از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی...
آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند...
وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد»
گفتم:«سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.»
نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.»
چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....💔
#خاطرات_سرداردلها🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌹شهید سیدمرتضی آوینی:
🍃 وقتی از او [بسیجی] پرسیدیم كه چه آرزویی داری، پیش از آنكه فكر كند گفت: «رهایی قدس» و بعد اضافه كرد: «هر چه امام بفرماید. او نایب امام زمان است و ما مطیع او هستیم.»
و این همه اطاعت بهراستی حیرتانگیز است.
🌹 بسیجی دلباختهی حق و اهل ولایت است و به خود حتی اجازه نمیدهد بجز آنچه ولی امر میخواهد آرزویی داشته باشد.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_سی
چند روزی دندان بر جگرم میگذارم. به کسی چیزی نمیگویم؛ حتی به فاطمه! نمیدانم روزی که لیست دهنفره بسته شد، چندشنبه بود؛ اما روز مبارکی بود! پایم روی زمین بند نبود از خوشحالی. کمتر از یک ماه مانده بود به عید، اما توی دلم بهار رسیده بود. عید برای ما ایرانیها، به طور پیشفرض بوی سفر میدهد! و من از حالا بوی سفر را استشمام میکنم.
هیجان رفتن، آنقدر زیاد بود که میدانستم از پسِ راضی کردن همه برمیآیم. مگر میشود شوقم را، آمادگیام را ببینند و دلشان راضی نشود؟ حرفها توی سرم چرخ میخوردند. باید از فرصت استفاده میکردم؛ برای آموختن و آمادهتر شدن. شبها طبق روال، میرفتم و در میدان صبحگاه میدویدم. ظاهرش دویدن بود و باطنش فکر! چه فکرها که به سرم هجوم نمیآوردند در تاریکی شب... باید دست به کاری بزنم...
هر لحظه، بیقراریام بیشتر میشد. جلدی رفتم سراغ کارهای گذرنامه.
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو