همراه شهدا🇮🇷
♦️تیراندازی نیروهای مقاومت در شهرک عیلی واقع در نزدیکی رام الله منجر به زخمی شدن دستکم ۷ صهیونیست شد
🔺 شبکۀ قدس بهنقل از منابع صهیونیستی خبر داد که ۴ نفر از زخمیها به هلاکت رسیدهاند.
🔺هم چنین خبرگزاری شهاب بهنقل از رسانههای عبری گزارش داد که عوامل عملیات دو نفر بودهاند که یکی از آنها #شهید شده و دیگری موفق به فرار شده است.
#شهید_زکریا_الزعول ، شهید فلسطینی که دیشب در حوسان در غرب بیت لحم با اصابت گلوله تروریستهای صهیونیست به سرش به #شهادت رسید.
#جبهه_مقاومت
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
💠کودکی آموزش داد که چگونه با التماس کردن به نقطه رهایی می رسیم
✨ کودک بود و رفتار مردانه و خسته ای داشت ، کلاه به سرش بزرگ بود و قدش هم قد گلوله توپ بود.
.
◇ گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
◇ گفت: با التماس!
◇ گفتم: چه جوری گلوله رو بلند
میکنی میاری؟
◇ گفت : با التماس!
◇ به شوخی گفتم: میدونی آدم چه
جوری شهید میشه؟
◇ لبخندی زد و گفت: با التماس!
.
🌹 وقتی تکه های بدنش رو که جمع میکردیم
فهمیدم چقدر التماس کرده...
👈البته این جنس از التماس با باج دادن های شما متفاوت است
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
╔═.🌺.═══◌✤═══╗ سه دقيقه در قيامت 🔰 من با چشمان بسته مشغول ذكر بودم. اما همين كه چشم
╔═.🌺.═══◌✤═══╗
سه دقيقه در قيامت 🔰
✳️ تنهايی
آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين حالت برداشته شود. من نميتوانستم اينگونه ادامه دهم.
با اين وضعيت، حتي با برخي نزديكان خودم نميتوانستم صحبت كرده و ارتباط بگيرم! خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگي من به حالت عادي بازگشت. اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه
را در مورد حسابرسي اعمال ديده بودم، مرور كنم. تنهايي را دوست داشتم. در تنهايي تمام اتفاقاتي كه شاهد بودم را
مرور ميكردم. چقدر لحظات زيبايي بود.
آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به كلام نبود. با يك نگاه، آنچه ميخواستيم منتقل ميشد. آنجا از اولين تا آخرين را ميشد مشاهده كرد. من حتي برخي
اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود.
حتي در آن زمان، برخي مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتني نيست. من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، ميخواستم بدانم اين
ماجرا رخ داده يا نه؟! از همان بيمارستان توسط يكي از بستگان تماس گرفتم و پيگيري كردم و جوياي سلامتي آنها شدم. چندتايي را اسم بردم. گفتند: نه، همه رفقاي شما سالم هستند. تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالي كه با شهادت وارد برزخ ميشدند مشاهده كردم.چند روزي بعد از عمل، وقتي حالم كمي بهتر شد مرخص شدم. اما فكرم به شدت مشغول بود. چرا من برخي از دوستانم كه الان
مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟ يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچه ها
براي خريد به بيرون رفتيم. به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم كه از كنار ما رد شد و سلام كرد.رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلاني نبود!؟ همسرم كه متوجه نگراني من شده بود گفت: چيزي شده؟ آره، خودش بود! اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهاي خلاف بود. براي به
دست آوردن پول مواد، همه كاري ميكرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلي خراب بود. مرتب به ملائك التماس ميكرد. حتي من علت مرگش را هم ميدانم. خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستي كه اشتباه نديدي؟ حالاعلت مرگش چي بود؟ گفتم: بالای دكل، مشغول دزديدن كابلهاي فشار قوي برق بوده كه برق او را ميگيرد و كشته ميشود.ً خانم من گفت: فعلا كه سالم و سر حال بود. آن شب وقتي برگشتيم خونه خيلي فكر كردم. پس نکنه اون چیزهایی که من دیدم توهم بوده؟!
⏪پایان قسمت 0⃣4⃣
⬅️ادامه دارد
╚═◌✤═════.🌺.═╝
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada