eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
💧💧💧 ❄️شیعه آب خوردنش هم سیاسی است. دکتر رحیم پور ازغدی: دشمن از غیرت انقلابی مردم می ترسد و می خواهد آن را از میان بردارد و اگر احساس کند دیگر این غیرت وجود ندارد هیچ مانعی در مقابل خود نخواهد دید و شیعه  با لعن یزید بعد از آب خوردن  این را نشان می دهد که آب خوردنش هم سیاسی است. ۱۳۹۳/۲/۱۹ @Hamrahe_Shohada
🔰آیت الله حائری شیرازی(ره) : گاهی توسلاتی به امام زمان (علیه السلام) می کنی، توسلت می گیرد. وقتی می خواهند به تو بگویند که دعایت را مستجاب کردیم و توسلت موثر شد، خواب رهبر بزرگوار را می بینی. این خواب، معنایش همین است. ایشان مظهر است. گاهی انسان یک سیدی را می بیند نه رهبری را. این هم مظهر است. ☘ ☘☘☘☘ @Hamrahe_Shohada
🌸امام علی عليه السلام : قـَدْ جـَعـَلَ اللّهُ الاِْسـْتِغْفارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ... فَرَحِمَ اللّهُ امْرَاءً اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ وَاسْتَقالَ خَطيئَتَهُ وَ بادَرَ مَنِيَّتَهُ!. خداوند استغفار را سبب فزونى روزى و رحمت بر آفريده خود قرار داده است. رحمت خدا بر كسى بـاد كـه روى بـه تـوبـه آورد و از گـنـاهـان خـود طـلب عـفـو كـنـد و از مـرگ خـود استقبال . 📚نهج البلاغه ، خطبه ۱۴۳ @Hamrahe_Shohada
🍃راز دل را نتوانم به کسی‌ بگشایم 🍃که در این دیر مغان راز نگهداری‌ نیست 📖 دیوان اشعار امام خمینی @Hamrahe_Shohada
☘☘☘ ☘🌷 ☘ چه کردی که اینگونه قدسیان تو را مرحبا مرحبا می برند چه کردی که خاک تو را ای عزیز از این پس برای شفا می برند ☘ ☘🌷 ☘☘☘ @Hamrahe_Shohada
☘☘ روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانے نگران من و توست.. ✍هوشنگ ابتهاج 💠 💠💠 @Hamrahe_Shohada
ما باید حسین‌وار بجنگیم؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز كشیدن در زندگی... 🕊🌱 @Hamrahe_Shohada
فقط انسان‌های ضعیف به اندازهٔ امکاناتشان کار می‌کنند . . - شهید طهرانی مقدم
31.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدیو 👆 مراسم بدرقه شلمچه 🌺 شهید سید میلاد مصطفوی @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》۲۷ ... وقتم را خالی کردم که بنشینیم و با فاطمه فیلم تماشا ک
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 پوتین‌هایم را بهتر از همیشه واکس می‌زنم. بندهایش را محکم می‌بندم. لباسم را مرتب می‌کنم. شانه‌ای می‌زنم به موهایم. امان از این عطرهایی که از مشهد می‌آورند! نمی‌شود که نزد! امروز حاج‌حمید دوباره جلسه‌ مهمی دارد. دفتر را بیش‌تر از همیشه مرتب نگه‌داشتم. فرماندهان و مربیان دانشگاه یکی‌یکی و سروقت از راه می‌رسند. تقریبا همه فرماندهان دانشگاه آمده‌اند. حاج‌حمید گفته من هم توی جلسه حضور داشته باشم. از وقتی مسئولیت دفتر را به من داده، زیاد پیش آمده که در جلسات حضور داشته باشم اما این‌بار فرق دارد. دل توی دلم نیست که حاج‌حمید لب از لب باز کند. شاید هم بیش‌تر از این نگران بودم که اگر بنا به رفتن باشد، من در جمع رفتنی‌ها نباشم. خیلی وقت پیش، به حاج‌حمید اصرار کرده بودم که بگذارد بروم اما شرط گذاشته بود برایم و حواله‌ام کرده بود به بعد از دوره کارشناسی. حاج‌حمید مخالف رفتن نبود؛ اتفاقا اصرار داشت که فرماندهان، حتما شرایط دفاع از حرم را تجربه کنند. می‌گفت جوانِ پاسدار باید دشواری میدان رزم را بچشد. در جواب اصرارهای من اما می‌گفت زمان رفتنت را خودم مشخص می‌کنم و الان هم می‌گویم وقتش نشده! 📔