فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت💔
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه_شهدا
براى هر صندلے
مدیران جمهورى اسلامى
٧٣ #شهيد داديم
به عبارتی؛
هر مدیر یک #ڪربلا
مسؤلین؛ مراقب باشید
#خون_شهدا
گلوگیرتان نشود !
#شهید_علیرضا_قبادی❤️
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویلای بسیار مجلل سردارجانبازشهید فرمانده دلاورگردان شهادت لشکر۲۷ شهیداحمدپاریاب.پیکر مطهرش ۴روز توی ویلای مجللش بود کسی خبرنداشت.
دوست و همرزمانم اینها هستند و خیلی خیلی خیلی به وجود انها افتخار میکنم ...
امیدوارم در قیامت شفیع ما باشند
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
AUD-20220625-WA0029.mp3
7.8M
❤️ کار برای #غدیر
در صورت امکان #منتشر_کنید
#عید_غدیر
#عید_الله_الاکبر
#حجت_الاسلام_کاشانی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 صفحه ۱۳ ...وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صفحه ۱۴
قهرمان
حسين اهل كرم
مسابقات قهرماني74 کيلو باشگاهها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از
ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين
کرده بود. اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.
اگر اين مســابقه را ميزد حتما در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي
خيلي بد کشتي گرفت. بالأخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که
حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند.
آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکــرد. همه ما هم گوش
ميکرديم.
تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر
ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم
کشتي بگيرم.
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم:
اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد.
او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد وگفت: آن سال من در نيمه
نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديدا آسيب ديد.
به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب
ديده. هواي ما رو داشته باش.
َ ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم.
بازيهاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم
فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلا به پاي من نزديک نشد!
ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي
به فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي
اين کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از
شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.
ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توي فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب
ديده، اما دقيقا با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از
نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالأخره من ضربه شدم.
آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.
از آن روز تــا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. خدا را هم
شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه
فقط به صحبتهايش فکر ميکردم.
يادم افتاد در مقر ســپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از
رزمندهها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
《ابراهيم هادي رزمندهاي با خصائص پورياي ولي》
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃