eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در جمع خانواده های شهدای مفقودالاثر آرزوی مرگ می کنم. 💐سالروز شهادت شهید مهدی زین الدین گرامی باد. @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
ادامه ملاقات با شهید کاوه 💧🍁 🔹قسمت دوم یکی از آنها جدا شد و شروع کرد رفتن به سمت برادران ارتشی و ا
ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧 حواستان به آخرین تغییرات دشمن باشد بعد هم قبل از ساعت 12 ظهر قُله بُلفت را بسمت نقده ترک کردن و اما باقی روایت و قطع شدن دوپای یکی از همرزمانمان بنام عباس سعیدی از اراک در حین آخرین شناسایی در میدان مین بعثی ها در فاصله کمتر از دویست متر با سنگر عراقیها بقدری نزدیک بودیم حتی صدای خندهایشان را می شنیدیم دویست متر مانده به سنگر های عراقیها یه دشت جنگلی با درختان کوتاه که یک رود خانه به عرض دومتر جاری بود قبل از رود خانه میدان مین بود میدانستیم و برای خودمان معبری در میان میدان نشانه گذاری کرده بودیم شب بود و دید بسیار کمی داشتیم میخواستیم تا میتونیم به سنگر کمین دشمن نزدیک بشیم ولی دشمن حتی دور اطراف خود و حتی پشت سرش را هم مین گذاری کرده بود عباس سعیدی گفت برادرا اول من میپرم اونور رود خانه بعد شما یکی یکی دنبال من بیایید همین که عباس پرید پایش به زمین نرسیده با مین تله ای برخورد کرد و انفجارو ..... زمین گیر شدن ما گفتیم دیگه کار ما تمام شد الانه که عراقیها با این انفجار متوجه حضور ما بشن تصمیم گرفتیم زنده تسلیم نشیم چون شاید تحت شکنجه به همه چیز اعتراف کنیم ولی باورتان میشه بعد از تغریبا یک ربع در کمال تعجب ما انگار نه انگار انفجاری رخ داده وقتی دیدیم عراقیها متوجه نشدن سریع بلند شدیم 5نفر بودیم با عباس 6نفر آرام از رود خانه رد شدیم و متوجه مین های تله ای شدیم با هر مشکلی بود دقیقا از همان جای که عباس پایش به تله گیر کرده بود بالای سر عباس رسیدیم عباس پاهایش تغریبا از زانو به پائین قطع شده بود سریع هرچه چفیه داشتیم زانوهای عباس رابستیم و از رود خانه گذشتیم و آرام آرام بسمت خط خودی حرکت 🍂کردیم در حالی که عباس درد میکشید و گاه گاهی هم از هوش میرفت 🍂 :روای:سیداخلاص موسوی قسمت سوم ادامه دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روحمان از بین‌ رفته، سرگرم بازیچهٔ دنیاییم! خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن..! @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصه ای از زندگینامه شهیـــــد مهــــــدی زیــن الـدیـــــن🇮🇷 به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگوار 🥀@Hamrahe_Shohada 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید ابراهیم هادی: شهید" ابراهیم هادی" روضه خوان هیئت بود روضه های حضرت زهرایش خیلی جانسوز بود همه فکر و ذکرش مزار بی نشان حضرت زهرا(س) بود و علاقه خاصی به شهدای جاویدالاثر داشت خودش هم دوست داشت بی نشان بماند آخرش همین هم شد .. 🕊 🥀 @Hamrahe_Shohada
🥀روزگار بدی است ✨شما خدا را ديديد و من هوا راشما عاشقی كرديد و پرواز نموديد و من هوس بازی كردم ودر جا ماندم شما برنده از رفتنتان شديد و من شرمنده از بودنم پس شرمنده ام. شهيدان شرمنده ام 👈امیدوارم شهید شویم @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧 حواستان به آخرین تغییرات دشمن باشد بعد هم قبل از ساعت 12 ظهر قُله بُلفت
وقتی که دوپای عباس از زانو قطع شد 🍂🍁 زانوهای عباس را بستیم و از رود خانه گذشتیم عباس درد شدیدی داشت باید هر چه سریعتر تا روز نشده خودمون را از تیرس و دید عراقیها دور میکردیم چون هوا کم کم داشت روشن میشد به زحمت از میدان مینی که نشانه گذاری کرده بودیم عبور کردیم نوبتی عباس را روی دوش میگرفتیم و حمل میکردیم زمان بسرعت سپری می شد و دور شدن از تیرس عراقیها و طی مسافت با آن شرایط سخت دشوار بود باتمام سختی ها و حال بد عباس خودمون را بزحمت به داخل دره ای دور از دید دشمن رساندیم افتاب کم کم از آسمان بالا می آمد تللا ش کردیم تا روشن شدن کامل هوا بازهم به مسیرمان ادامه دهیم چراکه با روشن شدن کامل هوا دیگر قادر به حرکت نبودیم چون هم عراقیها مجهز به دوربین های پیشرفته بودن هم می گفتیم شاید صبح متوجه انفجار و حضور ما شده و ما را تعقیب کنند در آن صورت با توجه به شرایط ما حتما به ما میرسدن دل تو دلمان نبود بعد از کمی تازه کردن نفس و و رسیدگی به وضع عباس دوباره به راهمان ادامه دادیم مین سر زانوهای عباس و رگهایش را سوزانده بود از این بابت خونریزی آنچانی دیگر نداشت ولی نگران بی هوش شدنهایش بودیم روبروی ما قُله بلفت بود که مسیر نزدیکتر داشت ولی باوجود شیب بسیار تند و شرایط ما به ناچار باید مسیرمان را بسمت کانی دشت که منطقه حائل بین میله مرزی ایران و عراق به عرض دو کیلومتر و به طول بیست کیلومتر بود تغیر میدادیم و آن مسیر با اینکه تغریبا آسان بود ولی خالی از خطر نبود چون گروهای از قاچاقچیان از آن مسیر رفت آمد میکردن و گله های گوسفند بظاهر سرگردان که میدانستیم چوپانهای دارند که در پوشش گوسفندان مشغول جمع آوری اطلاعات و خبرچینی به عراقیها هستند بهر زحمتی بود خودمان را صبح به یک شیار رساندیم و ناچار شدیم در بین درختان جنگلی بمانیم و تصمیم گرفتیم که دو نفر همراه عباس بمانیم و چهار نفر دیگر خود را به کانی دشت به پایگاه برادران ارتش برسانند و نیروی تازه نفس جهت بردن عباس به کمک مان بیاید راوی 🖌سیداخلاص موسوی قسمت چهارم ادامه دارد.......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ✒️ مناجات صبحگاهی (فرازی از دعای دوازدهم صحیفه سجادیه) 💞مــ♡ـــولای مــن مسلّماً سه خصلت، مرا از درخواست از حضرتت مانع می‌شود؛ آن سه خصلتی که مانع درخواست من می‌باشد این است: کار خوبی که مرا به آن فرمان دادی و من در انجامش کندی کردم؛ کار زشتی که مرا از آن بازداشتی و من در ارتکابش شتاب ورزیدم و نعمتی که به من دادی و من در سپاس‌گزاریش کوتاهی کردم؛ مرا ببخش... ✨ای برآورده کننده حاجات✨ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ♻️ دوشنبه 🌀 ۲۸ آبان ۱۴۰۳ ♻️ ۱۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ 🌀 ۱۸ نوامبر ۲۰۲۴ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 📿ذکر روز دوشنبه ✨یا قاضی الحاجات✨ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 💠 حدیث امروز ✍🏻 حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام فرمودند: بخشش آن است که اما اگر پیش از آن نباشد و منت گذاری در پی آن نیاید. 📚معانی الاخبار، ص ۲۷۵، ح ۲ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 @Hamrahe_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 زیـارتنامه‌شهــــــداء 💢              ❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹 کاش‌می‌شـدهمچوشهداخاکی‌باشیم شهدا نگاهی... @Hamrahe_Shohada
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Hamrahe_Shohada
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یااباصالحَ المَهدی یاخلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان الاَمان ورحمة الله وبرکاته @Hamrahe_Shohada
🥀🌱خاطرات_شهید 🥀🍃 محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و... با هم عقد اخوت خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این رفاقت... سمت راست: 🥀شهیدسیدرحمان_هاشمی🌷 سمت چپ: 🥀شهیدمحمدرضا تورجی_زاده🌷 🕊 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک خون طلب ماست از این قوم ستمکار یک روز می‌آییم، به خونخواهی سردار هیهات که ما عزت خود را بفروشیم از خون سلیمانی‌مان چشم بپوشیم سوگند به او، مرهم این داغ تقاص ‌است با قاتل او حرفی اگر‌ هست قصاص است @Hamrahe_Shohada
شهید حسین پور جعفری عزیز ما @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_چهارم #داستان_عشق_آسمانی_من خانم سلیمانی را از دور میبینم،به سمتش
بــســم الــلــه الــرحــمــن الــرحــیــم بــعــد از نــمــاز مــصــاحــبــه را ادامــه مــیــدهیــمــ. خــانمــســلــیــمــانــے چــنــدثــانــیــه مــڪــث مــیــڪــنــد و ســپــس ادامــه مــیــدهد: منــاصــلــا دخــتــر آرامــے نــبــودمــ در ذهن هیــچ احــدالــنــاســے نــمــیــگــنــجــیــد آذر شــیــطــون همــســر یــڪ پــاســدار و در پــے آن همــســرش شــهیــد بــشــود. یــادمــمــے آیــد دبــیــرســتــانــے بــودم یــڪــبــار دوچــرخــه مــســتــخــدم مــدرســه را بــرداشــتــم و در حــیــاط مــدرســه دوچــرخــه ســوارے ڪــردم آن روز هم از ســمــت مــدیــر دبــیــرســتــان هم از ســمــت خــانــواده تــوبــیــخ ســخــتــے شــدم. بــے صــدا مــیــخــنــدمــ. همــانــســال رشــتــه نــرم افــزار قــبــول شــدمــ حــجــاب ڪــامــلــے داشــتــم امــا چــادرے نــبــودمــ.همــانــشــب ڪــه دانــشــگــاه قــبــول شــدم مــادرم بــرایــم چــادر گــرفــتــ روے تــخــت دراز ڪــشــیــده بــودمــ،مــادرمــوارد اتــاق شــد و پــارچــه مــشــڪــے رنــگ را بــیــن مــن و خــودش پــهن ڪــرد... مــیــتــوانــسمــحــدس بــزنــم پــارچــه مــشــڪــے رنــگ حــتــمــا چــادر اســتــ! مــنــتــظرمــانــدم تــا مــادرم حــرف را شــروع ڪــنــد مــادر هم خــیــلــے مــنــتــظــرم نــگــذاشــتــ:آذرجــان پــدرت دوســت داره حــالــا ڪــه دانــشــگــاه قــبــول شــدے تــو دانــشــگــاه چــادر ســرڪــنــیــ عــجــولــانــه بــیــن ڪــلــام مــادر مــیــپــرم و مــیــگــویــم :فــقطــدانــشــگــاه دیــگــه؟! "آرهفــقــط دانــشــگــاه" غــافــل از ایــنــڪــه ڪــمــتــر از یــڪ ســال عــشــق مــحــمــد ڪــارے مــیــڪــنــد ڪــه خــود چــادر را انــتــخــاب ڪــنــم. _مــحــیــا بــا ســرعــت بــه ســمــت مــا مــے آیــد و بــا لــحــن دلــنــشــیــن ڪــودڪــانــه اش مــیــگــویــد:مــامــانــبــریــم خــونــه؟ خــانمــســلــیــمــانــے دســتــش را روے ســر مــحــیــا مــیــڪــشــد:عــزیــزم تــا ۵دقــیــقــه دیــگــه مــیــریــمــ... دســتــش را بــه ســمــت مــن مــے آورد و مــیــگــویــد:زهراجــان ان شــاءالــلــه ادامــش بــراے فــردا قــبــل از نــمــاز مــغــرب وعــشــا بــاشــه . مــحــےاخــســتــه شــده نــگــاهے بــه مــحــیــا ڪــه چــهره اش داد مــیــزنــد خــســتــه اســت مــے انــدازمــ:بــلــه،بــبــخــشــےدمــن غــرق داســتــان شــده بــودمــ،حــواسمــبــه مــحــیــا جــان نــبــود. خــانمــســلــیــمــانــے دســت مــحــیــا را مــیــگــیــرد:نهعــزیــزم ایــرادے نــداره. چــادرمــرا چــنــدبــار روے ســرم حــرڪــت مــیــدهم و مــرتــب مــیــڪــنــمــ:مــمــنــونمــاز لــطــف شــمــا. بــوسهاے بــر گــونــه مــحــیــا مــیــزنــم و مــیــگــویــمــ:مــحــےاجــان خــدافــظ عــزیــزمــ. مــوبــاےلــرا از داخــل ڪــیــف بــرمــیــدارم.نــام مــهدیــه را پــیــدا مــیــڪــنــم و ســریــع تــایــپ مــیــڪــنــمــ:ســلــامــ،خــســتهنــبــاشــے ڪــلــاســت ڪــے تــمــوم مــیــشــه؟ چــنددقــیــقــه ڪــه مــیــگــذرد صــداے زنــگ مــوبــایــلــم بــلــنــد مــیــشــود. "ســلــامــ،ســلــامتــبــاشــے نــیــم ســاعــت دیــگــه حــرمــمــ" مــوبــایــل را داخــل ڪــیــف مــیــگــذارم و زیــپــش را مــیــڪــشــمــ. باقــدم هاے آهســتــه بــه ســمــت حــرم مــیــروم.بــوے عــطــر حــرم بــه مــشــامــم مــیــرســد. نــام نــویــســنــده:بــانــویــمــیــنــودرے