همراه شهدا🇮🇷
پیکر شهید مدافع حرم سردار داوود جعفری، از نیروهای هوافضای سپاه، امروز در جهرم تشییع شد. گفتنی ست تشی
تشییع پیکر شهید مدافع حرم «داوود جعفری» در شیراز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توتیت سپاه در خصوص راه قدس
همراه شهدا🇮🇷
🔷توهین صفحه رسمی تیم فوتبال آمریکا به ایران 🔹صفحه رسمی تیم فوتبال آمریکا در جدول ردهبندی گروه B جا
صفحه رسمی تیم ملی آمریکا، پس از واکنش ایران( در تصمیم به شکایت به کمیته اخلاق فیفا )وارسال ایمیل اعتراضی به فیفا و اعتراض کاربران مجبور به اصلاح آن شد
شلوار نظامیش رو آورد و گفت: برام میدوزیش؟
گفتم: مادر این شلوارت خیلی کهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن؟
گفت: میدن ولی مامان هنوز کار میکنه یکم فقط پاره شده. بیت الماله..
#شهید_علی_عابدینی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
یاور امام زمان علیه السلام بودن فقط به حرف نیستا!😎
به عملِ...🔧🪛
اونم نه فقط عمل توی دنیای حقیقی ❌
بلکه رفتارت توی دنیای مجازی...📲
از چت ها و گپ ها بگیییر.... تاا کامنت ها و لایک ها و فالو ها و ایموجی ها...🙈😅
حواست هست دیگه؟!😉
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#خبر_فوری
💠 پیکرهای مطهر چهار شهید زینبیون و فاطمیون از طریق آزمایش DNA شناسایی شدند
🔹شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون:
🕊"شهید سید حسین حسینی" فرزند سید عبدالرحیم
🔹شهدای مدافع حرم لشکر زینبیون:
🕊"شهید سید محمد قیصر" فرزند سید جلال حسین
🕊"شهید سید ابرار حسین" فرزند حیات حسین
🕊"شهید سید مدثر حسین" فرزند سید منیر حسین
✅مراسم تشییع شهدا:
📌قم، از مسجد امام حسن عسکری علیه السلام به سمت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
🗓دوشنبه ۷ آذرماه، از ساعت ۱۴:۴۵
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#طنز_جبهه
شلمچه🌴 بودیم!
آتش دشمن☄ سنگین بود و همه جا تاریک تاریک🌑
بچه ها همه کُپ کرده بودند پشت خاکریز.
همگی در پناه خاکریز دور شیخ اکبر نشسته بودیم.
و میگفتیم و میخندیدیم.😅😂
که یکدفعه دو نفر اسلحه🔫 بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:🗣
الایرانی! الایرانی!🇮🇷
و بعد هر چی تیر💥 داشتند ریختند تو آسمون.😨
نگاشون می کردیم🙄 که اومدند نزدیک تر داد زدند:
القُم! القُم، بپر بالا.😠
صالح به آرامی گفت:
ایرانیند!..🤨🙃
دارن بازی درمیارند.!😊😉
عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت:
الخفه شو! الیَد بالا!.😡
نفس تو گلوهامون گیر کرد..😰🫢
شیخ اکبر گفت:
نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند..😖🥴
خلیلیان گفت:
صداشون ایرانیه..😌
یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت:
رُوح! رُوح!..😤
دیگری گفت:
اُقتُلوا کُلُّهُم جَمیعا..😊
خلیلیان گفت:
بچه ها میخوان شهیدمون🕊 کنن..🥹🥲
و بعد شهادتین رو خوند..😣
دستامون بالا🙌 بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن.😥
بعد هم هلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا...😱☹️
همه گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم.🤯
که یهو صدای حاجی اومد که داد زد:
آقای شهسواری!
حجتی!
کدوم گوری رفتین؟!..😡🧐
هنوز حرفش تموم نشده بود
که یکی از عراقیا کلاشو برداشت.😳
رو به حاجی کرد و داد زد:
بله حاجی! بله!
ما اینجاییم...😧😉
حاجی گفت:
اونجا چیکار میکنین؟..😑
گفت:
چندتا عراقی مزدور دستگیر کردیم.😎😆
زدن زیر خنده و پا به فرار🏃♂🏃♂ گذاشتند.🤣🤣😝😝
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
۵۰۰ تانک دشمن برابر لشکر ۲۵ کربلا آرایش گرفته بود.
#حاجحسینبصیرگفت:
بهنام پنج تن آلعبا،۵ نفر بروند و آنها را منهدم کنند.
به جاے ۵ نفر،بیش از ۱۵نفر بلند شدند🌱
#شهید_حاج_حسین_بصیر❤️🕊
#همراه_شهدا
همراه شهدا🇮🇷
يـٰا ݪَثـٰارَاٺَ اݪحُسَيْــن (ع): ❤️💞❣️💛❤️💞❣️💛❤️💞❣️ * #داستان ❤️ #عاشقــانه_دو_مدافـــع❤️ #قسمت_سی
يـٰا ݪَثـٰارَاٺَ اݪحُسَيْــن (ع):
❤️💞❣️💛❤️💞❣️💛❤️💞
* #داستان
❤️ #عاشقــانه_دو_مدافـــع❤️
#قسمت_چهاردهم
_همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم....
براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ
ولے رامیـݧ درک نمیکرد.....
بهم میگفت دیگہ طاقت نداره....
دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم.
_بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ.
چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم.
یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم.
_رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم و رفتم رومبل کناریش نشستم.
_با تعجب گفت:
بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے.
_چایے هم ک آوردے چیزے شده❓❓چیزے میخواے❓❓
کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم
با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ❓
ناراحتے برم تو اتاقم.
ݧ
_مادر کجا❓چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے.
پوفے کردم و گفتم ماماݧ دوباره شروع نکـݧ.
_ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت
چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت.
ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود
گفتم:
_ماما❓❓
-بلہ❓❓
_میخوام یہ چیزے بهت بگم
_خب بگو
_آخہ....
_آخه چے❓❓
_هیچے بیخیال
_ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے.
_راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره
_ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب❓
_ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم
_تو چے اسماء❓
سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم
_دوسش دارم
_ینے چے کہ دوسش دارے❓
تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ❓❓❓
_اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے
از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم❓
_اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے
_ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست❓
_ایـنا چیہ میگے دختر❓خوانواده ها باید بہ هم بخور.....
حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست..
_سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم
دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے
بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم
_بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ
انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم.
ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود
گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم
_بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ
ازم پرسید چیشده❓
نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ
از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود
رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود
_رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم
۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید....*
نویسنده✍️"#السيدةالزينب"
ادامــه.دارد....