🥀مدافعان حرم
✨حالا بگو قیمت چند...؟ 💔
🔊بعضیها فکر میکنند اگر ظاهرشان
را شبیه شهدا کنند، کار تمام است!
نه! باید مانند شهدا زندگی کرد...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🥀یادگاران شهدا
✨سخت است
از همه "بابایت"
یک سربند
و یک قاب عکس
بماند!
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
گلی گم کرده ام
میجویم او را...🌷
تصویری از سختی های عملیات تفحص پیکرهای مطهر شهدا
#جستجوگران_نور
#تفحص_شهدا
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشاره رمز آلود رهبری به آینده جهان
خبری در راه است
کسانی که دنبال بر اندازی بودند و هستند، بدانند جمهوری اسلامی تثبیت شده است
الآن حرف سر حفظ نظام نیست، الآن وقت آن است که تغییر نظام جهان را کلید بزنیم
#رهبر_انقلاب
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
بہ تعلقات دنیایے بےاعتنا باشیم کہ
همہ رفتنے هستند و آنچہ ماندنےست
آن چیزےست کہ براے خدا باشد!
همیشہ مراقبت از خویش را داشتہ باشیم
کہ مہمترین عامل براے صعود بہ سوے او
مراقبت از خویشتن است!
#شهید_احمد_مفید✨
#همراه_شهید✨
@Hamrahe_Shohada
و سلام بر او که می گفت(:
«دنیا مثل شیشه ای می ماند
که یکدفعه می بینی از
دستت افتاد و شکست»
| شهید مهدی باکری🕊!
شبتون حسینی❤️
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
زیارت نامه #"شهــــــداء"
🌹بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
شهادت دو نیروی هوافضا
«محمد عبدوس» از کارکنان هوافضای سمنان و پاسدار «علی کمانی» از رزمندگان هوافضای سپاه خمین در حین انجام ماموریت به شهادت رسیدند.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
شهادت دو نیروی هوافضا «محمد عبدوس» از کارکنان هوافضای سمنان و پاسدار «علی کمانی» از رزمندگان هوافضا
🔻 اطلاعیه روابط عمومی سپاه روح الله استان مرکزی:
🔹 پاسدار «علی کمانی» از رزمندگان یگان هوا فضا در شهرستان خمین پس از سال ها مجاهدت و تلاشهای خستگی ناپذیر و مخلصانه در مسیر پاسداری از انقلاب و ارزش های اسلامی و خدمت به نظام و میهن اسلامی و نقش آفرینی در دفاع از وطن در حین انجام مأموریت به فیض شهادت نائل آمد و به خیل عظیم شهیدان پیوست.
🔹️ سردار محسن کریمی فرمانده سپاه روح الله استان مرکزی در پی شهادت پاسدار رشید اسلام علی کمانی با انتشار پیامی آورده است:
منَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلا، شهادت پرافتخار پاسدار رشید اسلام علی کمانی در حین اجرای ماموریت یگان هوافضای خمین سند ایستادگی، از خود گذشتگی فرزندان غیور و رشید انقلاب اسلامی و تربیت یافتگان مکتب اسلام و ولایت برای حضور در سنگرهای دفاع از امنیت و حریم مقدس ایران اسلامی و نماد هوشمندی و رسالتشناسی جوانان مومن و غیور ایران اسلامی در میدانهای نبرد و مقابله با توطئهها است.
🔹 اینجانب شهادت این پاسدار گرانقدر و مدافع امنیت را به پیشگاه حضرت ولیعصر (عج)، فرماندهی معظم کل قوا امام خامنهای (مد ظله العالی)، خانواده مکرم و آحاد پاسداران و مردم شهیدپرور استان مرکزی و شهرستان خمین تبریک و تسلیت عرض کرده و از درگاه حضرت حق تعالی ثبات قدم ایران اسلامی به ویژه نیروهای مسلح فداکار و دلاور و نسل جوان و آیندهساز این سرزمین مقدس در تداوم راه پرفروغ و آرمانهای بلند آن شهید عزیز را طلب میکنم.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🔻 اطلاعیه روابط عمومی سپاه روح الله استان مرکزی: 🔹 پاسدار «علی کمانی» از رزمندگان یگان هوا فضا در ش
🔻بر اساس برخی منابع خبری «پاسدار علی کمانی» از رزمندگان یگان هوا فضا سپاه پاسداران شهرستان خمین بر اثر سانحه رانندگی به فیض شهادت نائل آمده است.
🌄 فقط شیعه واقعی علی بن ابی طالب میتونه تصویر زیبایی از ابهت و عزت در عین سادگی باشه.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می بینی خواهرم...❤️
برای دفاع از این حرم
دارم میرم💔
ولی...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔻 شعار اربعین سال ۱۴۰۱ اعلام شد
🔹کمیته فرهنگی آموزشی ستاد اربعین در راستای امر فرهنگی خود شعار اربعین سال ۱۴۰۱ را اعلام کرد.
🔹️ در اطلاعیه کمیته فرهنگی آموزشی ستاد اربعین آمده است:حرکت بزرگ اربعین زایشی دوباره و نمایش هنرمندانه این عشق پاک و زیست موحدانه و شورمندانه است که «همه ازحسینیم» و برای حسینیم؛ تا این ندای ملکوتی و نوای روحبخش رسول مهربانی و پدر امت و مصداق تام اسم اعظم الهی بار دیگر بر عالم طنینافکن شود.
🔹به لطف خدا، برای تأکید بر ربط و نسب و نسبت خود با سالار شهیدان، امام نیکان و مقتدای آزادگان و برای اعلام همبستگی با یکدیگر، ذکر یکایک قطرات این دریای مواج و خروشان، نغمه مانای ملکوتی «أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» خواهد بود که گفت: «متحد جانهای شیران خدا است».
🔹پس در راه جهاد با ستمگران و در مسیر مقاومت در برابر مستکبران، متحد و یکصدا، با صلابت و پرشکوه این سروش حماسی و زیبای نبوی و این شعارِ مشحون از شعور را سر میدهیم و عنوان حرکت بزرگ و اجتماع جهانی اربعین امام حسین علیهالسلام در سال ۱۴۰۱ را، همراه با قافله آزادگان و همنوا با بانوی بزرگ حماسه و مقاومت زینب کبری سلامالله علیها «أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» تعیین و اعلام میداریم.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
بـے عشق پليد مۍشوے باورکن
با عشق سعيد مۍشوے باوركن
خود را كہ شبیہ شہدا گردانے !
يک روز شہيد مۍشوے باور كن
فعالان مجازی بیکار ننشینند برعلیه تبلیغات دشمنان، روشنفکری کنند
#ولایت_فقیه
#جهاد_تبیین
#همره_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#همراه_شهدا
[ اگر روزے دیدے چیز های ناچیزی کہ #دیگران را خوشحال میکند
برای تو خوشحال کنندهـ #نیستـ..
بدان ڪہ #خوبــ از این دنیا دلکندهای ]
♦️حجاب، زبان دارد
♦️بی حجابی هم زبان دارد...
❄️علامه شهید مرتضی مطهری:
«حرکات و سکنات انسان گاهی زبان دار است.گاهی وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنا دار است و به زبانِ بی زبانی می گوید: دلت را به من بده، در آرزوی من باش، مرا تعقیب کن؛ گاهی بر عکس، با زبان بی زبانی می گوید: دست تعرّض از این حریم کوتاه است.»
📚مسأله حجاب صفحه ۱۶۳
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🍃🌸🍃
یادگاری مینویسیم!کی آخه زنش روجامیذاره حمید؟"این طورجاهادوست داشتم آب روغنش رازیادکنم تابیشترتحویلم بگیرد.
به خاطرهمین فراموش کردن،باشرمندگی کلی معذرت خواهی کرد.به حمیدحق میدادم.بالاخره بعدازاین همه سال دوبرادری که باهم بزرگ شده بودندداشتندسراغ زندگی خودشان میرفتندواین خیلی سخت بود.
خندیدم وگفتم:"بله حق دارین حمیدآقا.منم خواهردوقلوم ازدواج میکردممکن بودهمچین کاری کنم،شماکه جای خودداری".
بعدازعروسی آقاسعیدهرجاکه میرفتیم همه ازعروسی مامی پرسیدند.وقت زیادی نداشتیم.
مهم ترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود.حمیدنظرش این بودکه یک خانه بزرگ اجاره کنیم.دوست داشت بهترین هارابرای من فراهم کند.اولین خانه ای که رفتیم حدود120متربود؛خیلی بزرگ ودل بازبانورگیر
عالی.قیمتی که بنگاه گفته بودباپس اندازحمیدجوربود.
تقریباهردوتایی خانه راپسندیده بودیم.خوشحال ازانتخاب خانه مشترکمان ازدربیرون آمدیم.هنوزسوارموتورنشده بودیم که یکی ازرفقای حمیدتماس گرفت.صحبتشان که تمام شدمتوجه شدم حمیدبه فکرفرورفته است.
وقتی پرس وجوکردم گفت:"خانم میخوام یه چیزی بگم چون بایدتودرجریان باشی،اگرراضی بودی اونوقت انجام بدیم.یکی ازرفیقام الان زنگ زدمثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده،پول لازم داشت.اگرتوراضی باشی مانصف پس اندازمون روبه دوستم قرض بدیم،بانصف بقیش یه خونه کوچک تررهن کنیم تابعداکه پول دستمون رسیدیه خونه بزرگتراجاره کنیم".
پیشنهادش راکه شنیدم جاخوردم این پاوآن پاکردم.میدانستم باپولی که می ماند،خانه ی چندان خوبی نمیتوانیم اجاره کنیم.پیش خودم دودوتاچهارتاکه کردم دیدم دریک خانه ی کوچک محله های پایین شهرهم میشودخوش بود.ازآنجایی که واقعااین چیزهابرایم مهم نبود،برای همین خیلی راحت همان جاقبول کردم.میدانستم بیشترخرج عروسی واجاره خانه روی دوش حمیداست.نمیخواستم اول زندگی تحت فشارباشد.
باپولی که مانده بودبه چندتابنگاه سرزدیم.خیلی سخت میشدبااین مبلغ خانه اجاره کرد.مشاوراملاک فلکه"شهیدحسن پور"به ماآدرس خانه ای رادادکه داخل خیابان نواب بود.
باحمیدآدرس به دست راه افتادیم.ازپیرمردی که داخل کوچه روی صندلی جلوی خانه خودشان نشسته بودآدرس منزل"آقای کشاورز"راپرسیدیم.ازنوع نگاه وپاسخ پیرمردمسن متوجه اختلال حواس اوشدیم.کمی که جلوتررفتیم خانه راپیداکردیم.این اولین
خانه ای بودکه بعدازنصف شدن پول پس اندازمان میخواستیم ببینیم.یک ساختمان دوطبقه که درنگاه اول خیلی قدیمی وکوچک به نظرمیرسید.
حمیدزنگ خانه رازدوکمی بعدپیرزنی چادربه سربیرون آمد.بعدازسلام واحوال پرسی حمیداجازه خواست خانه راببینیم.چون مستاجرداشت وخانه به هم ریخته بودحمیدداخل نیامد.
من پذیرایی،آشپزخانه واتاق رادیدم وپسندیدم.خانه دلنشین وزیبایی درطبقه همکف که خیلی نقلی وجمع وجوربود.صاحب خانه هم طبقه بالازندگی میکرد.درکه بازمیشدیک پذیرایی بیست متری،اتاق خواب کوچک هجده متری که باچهارچوب های مشبک چوبی ازپذیرایی جدامیشد،آشپزخانه دوازده متری باحیاط کوچک وجمع جورکه درورودیش ازپذیرایی بازمیشد.دستشویی طبقه ماهم داخل حیاط بود.داخل حیاط یک ردیف گلدان های شمعدانی چشم نوازبود.این خانه باتوجه به پولی که داشتیم برای شروع زندگی خوب بود.ازخانه که بیرون آمدم به حمیدگفتم:"همین جاخوبه،من پسندیدم"حمیدهمان روزخانه راباهفت میلیون قرض الحسنه به عنوان پول پیش وماهی نودوپنج هزارتومان اجاره،قولنامه کرد.
فردای روزی که صاحب خانه خبردادمستاجرقبلی خانه راخالی کرده باحمیدرفتیم که دستی به سروروی خانه بکشیم اولین بارباخودمان آینه وقرآن ویک قاب عکس ازامام خامنه ای بردیم.این قاب عکس همان عکسی بودکه باهم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم.
حمیدگفت:"بایداول حضرت آقاخونه ماروببینن"
#همراه_شهدا
🍃🍃🍃
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
#کتاب_یادت_باشد قسمت ۳۳ شانزدهم اردیبهشت به جشن تولدریحانه برادرزاده حمیدرفته بودیم.فردای روزتولدب
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت۳۴
شایدهم میرفتیم فدک"تپه نورالشهدا".دلم برای شیرین زبانی هاومهربانیش لک زده بود،مخصوصاکه دوم تیر،اولین تولدم بعدازنامزدی،کنارم نبود.زنگ زدوتلفنی تبریک گفت.کلی شوخی کرد.ناراحت بودم که نیست،چون نبودنش برایم سخت شده بود.
حدس زدم که حمیدمتوجه ناراحتیم شد،چون بلافاصله بعدازتماسش چندپیامک فرستاد.برایم شعرگفته بودومن را"قره العین"صداکرد.چندمتن ادبی هم برایم نوشت وفرستاد.پایش می افتادیک پاشاعرمیشد.هم متن های خوبی می نوشت،هم گاهی اوقات شعرمیگفت.درکلمه به کلمه متن هایش میشددل تنگی راحس کرد.
بااینکه میدانستم متن هاواشعارراازخودش مینویسدفقط برای اینکه حال وهوایش راعوض کنم نوشتم:"انتخاب های خیلی خوبی داری حمید.واقعامتن های قشنگیه.
ازکدوم کتاب انتخاب میکنی؟"بی شیله پیله گفت:"منودست انداختی دختر؟اینهاهمش دست نوشته های خودمه"نوشتم:"شوخی کردم عزیزم.کلمه به کلمه ای که مینویسی برام عزیزه.همشون روتوی یه تقویم نوشتم یادگاری بمونه."
فرداکه تماس گرفت،خواست شعری که دیشب فرستاده بودرابرایش بخوانم.
شعرهایش ملودی وآهنگ خاص خودش راداشت.ازخودم من درآوردی یک آهنگ گذاشتم،صدایم راصاف کردم وشروع کردم به خواندن؛همه هم غلط ودرهم برهم!دستهایم راتکان میدادم،ولی هرکاری کردم نتوانستم ریتم شعرش رابه خوبی دربیاورم.
حمیدگفت:"توبااین شعرخوندن همه ی احساس من روکورکردی."دونفری خندیدیم.گفتم:"خب حمیدمن بلدنیستم،خودت بخون."خودش که خواند،همه چیزدرست بود.وزن وآهنگ وقافیه سرجایش بود.وسط شعرساکت شد.گفت"عزیزم من میخونم حال نمیده،توبخون یه کم بخندیم!"
نوزدهم تیردوره ی مشهدتمام شد.حمیدبا
نمره ی عالی قبول شده بود.
همه ی درس هارایانوزده شده بود،یابیست.من هم امتحاناتم راخیلی خوب داده بودم.دوباره کلی وسیله وسوغاتی خریده بود.مخصوصایک عطرخوشبوگرفته بودکه من هیچوقت دلم
نمی آمداستفاده کنم.
این آخری هاخیلی کم میزدم.میترسیدم تمام شود کوچک ترین چیزی هم که به من میداددوست داشتم دودستی بچسبم.
اوایل به خودم میگفتم من راچه به عشق!من راچه به عاشقی!من راچه به شیفته شدن!ولی حالاهمه چیزبرای من شده بودحمید!باهمه ی وجودحس میکردم عاشق شده ام.
چندروزی ازبرگشتنش نگذشته بودکه حمیدمریض شد.فکرمیکردم به خاطرشرایط دوره این طورشده باشد.باهم به درمانگاه پاکروان خیابان حیدری رفتیم.
دکتربرایش سرم نوشته بود.پرستارتارگش راپیداکند،دوسه بارسوزن زد.این اولین باری بودکه به کس دیگری سوزن میزدند،امامن دردش راحس میکردم.این اولین باری بودکه کس دیگری مریض میشد،ولی انگارمن بدحال شده بودم.
ازمسیول تزریقات اجازه گرفتم تاوقتی که سرم تمام بشودکنارحمیدبنشینم.ازکیفم قرآن درآوردم.بیشترازحمیدحال من بدشده بود.طاقت دردکشیدنش رانداشتم.شروع کردم به خواندن قرآن.حمیدگفت:"خانوم بلندبخون.معنی روهم بخون.این داروهاهمه بهانه است.شفای واقعی دست خداست."
ماه رمضان حال وهوای خوبی داشتیم؛یابه خانه عمه میرفتیم یاحمیدبه خانه مامی آمد.بعضی ازروزهاهم افطاری درست میکردیم وبه مزارشهدامیرفتیم.
روزی که خانواده ی عمه رابرای افطاری دعوت کرده بودیم،بحث ازدواج ومشخص کردن تاریخ عروسی پیش آمد.حمیدگفت:"ماچون دیرترازآقاسعیدنامزدکردیم،اجازه بدیداول اونها
تاریخ ازدواجشون مشخص بشه"عمه باخنده گفت:"والاتااونجایی که من یادم میادموقع به دنیااومدنتون مافکرمیکردیم فقط یه بچه است،اول هم توبه دنیااومدی.بعدپنج دقیقه سعیدبه دنیااومد.به حساب کوچیک بزرگی هم که حساب کنیم،اول بایدعروسی حمیدروبگیریم"بااین حال حمیدزیربارنرفت،خیلی حواسش به این چیزهابود.
وقتی تاریخ عروسی آقاسعیدقطعی شد،ماهم دوم آبان رابرای عروسی خودمان انتخاب کردیم.ازفردای ماه رمضان پیگیرمقدمات عروسی شدیم وتالارراهماهنگ کردیم.طبق قرارروزعقدچهاروسیله یعنی یخچال،تلویزیون،فرش ولباس شویی راحمیدخرید.بقیه جهازراهم تاجایی که امکان داشت حمیدهمراهم آمدوباهم خریدیم.
#همراه_شهدا
🍃🍃🍃
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد🌱 قسمت۳۴ شایدهم میرفتیم فدک"تپه نورالشهدا".دلم برای شی
قسمت ۳۵
#یادتباشد
خیلی دنبال چیزهای آنتیک وگران نبودیم.هرفروشگاهی که میرفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم.نظرهردوی مااین بودکه تاجایی که امکانش هست وسایل زندگی آینده مان ایرانی باشد.حمیدروزاول خریدجهازگفت:"وقتی حضرت آقاگفتندازکالای تولیدداخل حمایت کنین ماهم بایدگوش کنیم وجنس ایرانی بخریم".
شانزدهم شهریورروزعروسی آقاسعیدبود.خیلی خوش گذشت،ولی ازرفتارحمیدمشخص بودزیادسرحال نیست.ته چشم هایش نگرانی دادمیزد.به خاطرازدواج برادردوقلویش یک جورخاصی شده بود.بعدازمراسم جلوی درتالارمنتظرش بودم اماحمیدآن قدردرحال وهوای خودش غرق بودکه حواسش پرت شدومن رابعدمراسم درحیاط تالارجاگذاشت.چندقدم که رفته بودتازه یادش افتادمن هم هستم.کمی ناراحت شدم.به خنده چندتاتیکه انداختم وحسابی ازخجالتش درآمدم:"ماشاءلله حمیدآقا!به به!ببین ماباکی داریم میریم سیزده به در!باکی داریم میریم پیک نیک!روی دیوارکی داریم
#همراه_شهدا
🍃🍃🍃
@Hamrahe_Shohada