فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به مدافعان چادر حضرت زهرا🌸🌸
روز حجاب و عفاف گرامی🌸🌸
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
ساختم به نانی تا بسازم جهانی
تا نسازی نهانی به شهیدان نمانی
تا زنده ایم رزمنده ایم تا زنده ❤️❤️
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔻 مرز زمینی به روی زائران انفرادی عتبات دوباره بسته شد
🔹در حالی که برخی از مسئولان از ادامه برقراری سفرهای انفرادی به عتبات از مرزهای زمینی خبر داده بودند، مرز مهران و شلمچه از امروز روی زائران خارج از چارچوب سازمان حج و زیارت بسته شد.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
عالی - حجاب_6007971352256973271.mp3
5.12M
🎙#بشنوید/ تاریخچه حجاب و دلایل حمله به حجاب از زبان استاد حجت الاسلام عالی
🗓 بمناسبت ۲۱ تیرماه روز بزرگداشت عفاف وحجاب
#حجاب
#عفاف
#جهادتبیین
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
❤️🍀❤️
نام و نام خانوادگی: مهدی صابری
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳
سمت: فرمانده گردان حضرت علیاکبر (ع) از تیپ فاطمیون

مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علیاکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود، تیپی که امروز تبدیل به لشکر شده است. در ماجرای گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوقالعادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت، اواخر سال ۹۳ به شهادت رسید.
شهید صابری، یکتنه هر کاری انجام میداد به قول معروف همه فن حریف بود، از آشپزی در هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی عملیاتی. همیشه سنگ تمام میگذاشت. برایش فرقی نداشت کجا کار میکند، با کدام تیم شریک است یا کاری که میکند چه چیزی است. هرجایی که بود بهترین بود. بعد از شهادت او، سنگینی جای خالیاش روی دوش خیلیها حس شد. اینها را پدر شهید «مهدی صابری» میگوید.
همه او را به یک دلبستگی خاص میشناختند؛ آن هم حُبّ حضرت علیاکبر (ع) بود. هر جا که به نام علیاکبر (ع) مزین بود مهدی صابری هم یکگوشه آن مشغول بود. فرقی نداشت هیئت محلیشان باشد یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون. برای همین وصیتش را بعد از بسمالله با «یا علیاکبر ِ لیلا» آغاز کرد. رفته بود که برای ایام فاطمیه برگردد، همین هم شد. روز شهادت حضرت زهرا (س) خبر شهادتش را آوردند. پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای لشکر فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) با حضور مردم شهر مقدس قم تشییع شد🇮🇷
#شهدای_تیپ_فاطمیون
#همراه_شهدا
#حجاب مایهی تشخص زن است؛ برخلاف تبلیغات ابلهانه و ظاهربینانهی مادیگرایان، مایهی اسارت زن نیست، مایهی آزادی زن است. ۱۳۹۱/۰۲/۲۳
#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
زیارت نامه #"شهــــــداء"
🌹بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
•اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ•
#یـاصـاحبالـزمـان
ایـنزنـدگـی بـی تـو
مـرا سـخـت شُـده:)
•اللهمعجلالولیکالفرج
واللّٰه اگر تمام زمین از دشمن پر شود
و من یکتنه با آنها مواجه شوم
نه باکی دارم نه وحشتی ..
مولا علی(؏)
۵روز تا غدیر🌹
✍دلنوشته سردار سلیمانی:
...هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان میافتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر میکند. بدنم به رعشه میافتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈یک خانم با سه گریم متفاوت کنار خیابان سه دقیقه می ایستد، عکس العمل مردها را نسبت به پوشش، خوب نگاه کنید و خودتان قضاوت کنید.🤔
هفته عفاف و حجاب گرامی باد
#حجاب_مصونیت_است_نه_محدودیت
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 صفحه۱۵ پورياي ولي ايرج گرائی مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابق
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صفحه ۱۶
... بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت ميزدم. بعد يك گوشــه نشستم. نيم
ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم.
جلوي در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و
کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يکدفعه
همان آقا من را صدا کرد. برگشــتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به ســمت من و
گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مســابقه به آقا ابرام
گفتم، شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر و
برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم.
بعد ادامــه داد: رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت. نميدوني مــادرم چقدر
خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جايزه
نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم.
مانــده بودم كه چه بگويم. کمي ســکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم.
تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش
ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا
مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه.
از آن پســر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان
انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت
کردن، اصلا با عقل جور درنمي ياد!
با خودم فکر ميکردم، پورياي ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه
احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرين هاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي
آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
_______________
شکستن نفس
جمعي از دوستان شهيد
باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود.
چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.
همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها،
آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش
نداشت. مخصوصا زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
٭٭٭
همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک
کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به
صورت ابراهيم خورد.
به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ
شده بود.
خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا
از ما کتک نخورند.
ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پالستيک
گردو را برداشت...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃
پای حرفم میمونم هرچی تو بگی خانمم.mp3
5.97M
🌹چادر سرت کن...
سید رضا نریمانی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada