پرچم آسیدعلی آقا.mp3
2.2M
خدا میخواد پرچم آسیدعلیآقا رو برافراشته کنه!
حاج حسین یکتا
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
مرحوم قره باغی(خالق سرود آمریکا ننگ به نیرنگ تو) خطاب به امام المسلمین :
به خاطر سی و چند سال مشقتهایی که شما به خاطر ما تحمل کردید،
ما واژهاش را بلد نیستیم که چطور از شما عذرخواهی کنیم،
اما تنها کاری که از دستمان بر میآید این است که بگوییم دستهایتان و پاهایتان را میبوسیم.» ۱۳۹۲/۱۱/۲۱
#لبیک_یا_خامنه_ای
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
🌿🦋
همیشه میگفت:
زیباترین شهادت را مےخواهم!
یڪ بار پرسیدم:
شهادت خودش زیباست؛
زیباترین شهادت چگونه است؟!
در جواب گفت:
زیباترین شهادت این است ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند :)
#شهید_ابراهیم_هادی
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
#همراه_شهدا 🏴
ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺭﺿﺎ ﻧﻈﺎﻡ:
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ؛ ﺍﺯ ﺑﻰﺣﺠﺎﺑﻰ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﮔُﻞ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ، ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﮔُﻞﺑﺎﺵ
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
...جنگنـرم
برایشکـاربصیـرتاست
وجنگسخت
برایشکارصبــر...
آیتالله حائری شیرازی
یک ماه پیش رهبری از روزنامه هایی که امتداد داخلی دشمن هستند و القای ناامیدی می کنند صحبت فرمودند.
این هم آن روزنامه ها👆👆
(امروز)دریغ از یک تیتر کوتاه از سفر استانی موفقیت آمیز رئیس جمهور محترم به خراسان جنوبی!
👊عصبانی باشید از استقرار قطار انقلاب به ریل اصلی خود... و از این عصبانیت بمیرید، مزدوران وطن فروش
و صحنه گردانان اغتشاشات
معرفی کتاب خط تماس 🌱
بریده ای از کتاب:
تمام جرأت خود را به کمک گرفت و هرچه شجاعت داشت خرج کرد تا کار را خراب و یا خراب تر نکند. با صدای رسایی گفت: "من سرباز وظیفه..."
سردار دستش را جلو آورد. با مهربانی زد به شانه ی سرباز. "آرام باش! لازم نیست داد بزنی! من فقط اسمت را پرسیدم. ببین! من اسمم احمد است. تو اسمت چیست؟"
سرباز به سختی و با صدای آرامی گفت: "محمود هستم قربان!"
سردار دست زد به شانه ی او. "این شد یک چیزی! راحت باش محمود! من که لولوخرخره نیستم."
سرباز هنوز هم شک داشت اما چشمهای مهربان سردار نشان میداد که همه چیز دوستانه پیش خواهد رفت. "الان دوست داشتی کجا باشی محمود؟..مرخصی؟!"
سرباز محمود نتوانست جواب بدهد. صدایش بالا نمیآمد. به سختی آبدهانش را قورت داد. سردار با ته لهجه ی اصفهانی گفت: "قهری با ما؟" و اطرافیانش را نگاه کرد. آن ها همگی خندیدند.
و این جوری بود که آن لحظه ی تاریخی در ذهن سرباز حک شد و نقش بست و آن لبخند و آن صدای دوستانه و آرام بخش را فراموش نکرد، به گونهای که بعد از ترخیصی، اسیر وسوسهای شد که رهایش نمیکرد
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_احمد_کاظمی 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
همه می گویند:
خوش به حال فلانی شهید شد،
اما هیچ کس
حواسش نیست که فلانی
در زندگی شهید بود
آری...
برای شهید شدن باید
شهید بودن را یاد گرفت...
#شهید_روح_الله_قربانی 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
🌸🌸🌸
🌸🎊
🌸
نسیم کرامت وزیدن گرفته
🌸
🌸🎊
🌸🌸🌸
ان شاالله با توکل بر خدا
و همت و عزم راسخ،
و نیت صادق،
ابراهیم بت شکن، بساط تزویر و فریب را بر خواهد چید...
با ارشادات رهبری و کمک فکری و حمایت دلسوزان نظام، جناب خادم الرضا ع به مرور زمان بر مشکلات فائق خواهد آمد.
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
من می خواهم درآینده شهید بشم
معلم پرید وسط حرف علی وگفت: ببین علی جان موضوع انشا این بود که درآینده می خواهی چکاره بشی،باید درمورد یه شغل یاکار توضیح میدادی!مثلا پدر خودت چه کاره است
آقا اجازه،شهید😔
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
✍مــــــن و تــــــــــو
مثل یک مرداب ماندیـم
خوشا آنان که مثل رود رفتند ...
جـــــامانده ام😔
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
وزیر امور خارجه تشکیلات خودگردان فلسطین:
مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز جمعه در نیویورک با اکثریت آرا به قطعنامه حمایت از حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین رای داد.
👈این قطعنامه در جریان نشست عادی مجمع عمومی با اکثریت ۱۶۸ کشوری که به آن رای مثبت دادند، تصویب شد
✍️نگاه نکنید امروز روی دیوار سفارت روباه پیر شعار مینویسید و سفیر مجبور است آن را تمییز کند؛
یک زمانی انگلیسی ها در همین ایران ما سر در باشگاه مینوشتد: ورود ایرانی و سگ ممنوع و حکومت پهلوی جرأت نداشت چیزی بگوید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایق آخر زندگی#شهید_محمد_کیهانی اهل اندیمشک خوزستان🌷
محل و زمان شهادت،،غرب حلب آبان ماه ۹۵
جهت شادی روح مطهر شهدا صلوات🏴
نشر دهید و همراه ما باشید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔹مردم کشمیر هندوستان با راهاندازی کمپین #رهبر_ما (#OurLeader) در شبکههای اجتماعی و حمل تصاویری از رهبر معظم انقلاب به اقدام موهن مجله فرانسوی "شارلی ابدو" واکنش نشان دادند.
#خاطرات_شهدا
او در سیره شهدا ذوب شده بود...
مــادر از خصوصیـاتش
اینگونه روایت میکند :
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شهدایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
#جستجــوگر_نـور
#شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی
#سـالروز_شهــادت🌷
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
* #داستـــان 💞 #عاشقانه_دو_مدافع💞 📚 #قسمت_سی_و_یکم _چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم سجادے
* #داستــان
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞
📚 #قسمت_سی_و_دوم
_گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...
اردلاݧ گفت❓
آره دیگہ مگہ مریض نیستے❓
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم.
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ...
آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت
_هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ
آها.خوب دیگہ چہ خبر❓درس و دانشگاه خوب پیش میره❓
آره عزیزم.درس و دانشگاه تو چے❓
اره خدا روشکر
خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم
نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم
بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم....
_گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ
ماماݧ داشت میرفت بیروݧ
سلام ماماݧ
سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے❓
ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد
چرا چیزے شده❓
حالا تو میخواے برے بیروݧ برو.
آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر
چشم .ماماݧ
_سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم
الو اردلا❓کجایے تو❓واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم❓
سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جا.نفس بگیر
آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ
إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده
_نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے.ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم،ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد
إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ
خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ
_چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
زهراااااا❓بیا حال.کسے نیست خونہ
بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا
خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم
چادرتم در بیار کسے نیست
باشہ
_خوب.چہ خبر زهرا❓
سلامتے
چقدر،از درست مونده
یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم
_إ بسلامتے ایشالا ، نمیخواے ازدواج کنے❓دیر میشہ هاااا.میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد
چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم
إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے❓
چرا خوب،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده
مگہ تو چے میخواے❓
خوب اسماء جا،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم
_إ چرا❓
خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم.
آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودمو...
اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ
واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ.
حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت
_با دست زد پشتمو گفت.اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم.
نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم
و گفتم آهاݧبلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم
_خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم
إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام.
ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم
باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا
چشم.حتما
تو هم بیا پیش ما خدافظ
چشم حتما خدافظ
_اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد
با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم
_بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے❓
خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے
خواستم یکم اذیتش کنم
خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم:
خیلے دوسش داری❓
با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم
سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم
متاسفم اردلاݧ .یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے...
_دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ
سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد
ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده❓غذارو دوست ندارے❓
_ماماݧ جاݧ اشتها ندارم
إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ
دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم
چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم.
وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ ...
اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم
ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ
انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد❓با سجادے کجا رفتم❓چیگفتیم❓
هییییییی ....
_چقد سختہ تصمیم گیرے.کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده...
بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب سجادے رو دادم ..
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•