eitaa logo
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
597 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
﷽ «یا مَن لا یُرجَۍ اِلا هُو» اِی آن کہ جز او امیدے نیست👀♥️! ˼ حَنـیـن، دلتنگے تا وقٺ ِ قࢪار(:✨ ˹ " ما را بقیہ پـس زدھ بودند هزارباࢪ! ما را حـسیـن بود کہ آدم حساب کرد🙃🫀. " کانال ناشناس‌مون↓ - @Nagofteh_Hanin < بہ یاد حضرٺ‌مادࢪۜ >
مشاهده در ایتا
دانلود
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
﷽ " خانہ‌ۍ خوشبختے " «قسمت‌دوم» #محمد در رو آروم باز کردم، هدیه‌زهرا زانو به بغل روی تختش نشسته
ریز خندیدم، اینو از مامانش یاد گرفته بود وروجک! چشمی گفتم و دوباره بوسیدمش. دوید طرف دوستاش.. جلو در که رسید، دوباره چرخید سمتم و دستش رو برام تکون داد. لبخند زدم و کارش رو تکرار کردم. حاضر بودم کلِ زندگیم رو واسه خنده و خوشحالیش بدم! وارد حیاط مهد که شد، برگشتم خونه.. پسر کوچولوی خواب‌آلودم رو از عزیز تحویل گرفتم و رفتم بالا، لباسام رو عوض کردم که امیرحسین با قدم‌های کوتاه و آرومش اومد توی اتاق و گفت: بابا! آب... بغلش کردم و گونه‌اش رو بوسیدم. + چـشـم! بریم هم آقاحسین آب بخوره، هم باباش صبحانه میل کنه. خندید و سرش رو به شونه‌ام تکیه داد. امیرحسین رو روی میز ناهارخوردی نشوندم و بعد از اینکه بهش آب دادم، سفرهٔ کوچیکی آماده کردم. اولین لقمه رو برای امیرحسین گرفتم و دادم دستش، جرعه‌ای از چایم رو خوردم که امیرحسین لقمهٔ نصفه‌اش رو به طرفم گرفت. - بابا! + جانم؟ - بُخُ! خندیدم و ازش گرفتم، خوشمزه‌ترین لقمهٔ تمام عمرم بود. بعد از صبحانه امیرحسین رو بغل کردم و رفتیم اتاق‌خواب، بعد از کلی بازی بالاخره خسته شد و خوابید. از شدت خستگی کنارش روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم، خیلی زود خوابم گرفت. - محمدجان، مادر؟ بیدار شو اذان ظهره.. با صدای عزیز آروم پلک زدم، با تحلیل حرفش سریع نشستم روی تخت و ناخودآگاه لب زدم: هدیه‌زهرا! عزیز لبخند زد و گفت: خودم رفتم دنبالش آوردمش، الانم با امیرحسین پایین منتظر باباشون هستن. تا سفره رو می‌چینم، وضو بگیر نمازتو بخون. بلند شد و رفت بیرون، پشت سرش از اتاق بیرون رفتم و بعد از تجدید وضو قامت بستم برای نماز.. نمازم رو که خوندم، رفتم پایین و دور هم ناهار خوشمزهٔ عزیز رو خوردیم. تا غروب که عطیه برگشت، یه سری از کارام رو انجام دادم و به تلافی یک هفته نبودنم کلی با بچه‌ها بازی کردم. بعد از شام رفتیم پارک و شادی بچه‌ها تکمیل شد. وقتی برگشتیم، از خستگی نا نداشتم. اما دوباره جای بخیه‌ها درد گرفته بود و از درد خوابم نمی‌برد. آروم نشستم، از درد لب گزیدم و همون‌طور که دستم رو روی کلیه‌ام فشار می‌دادم بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.. سعی کردم با قدم زدن و نفس‌های عمیق خودم رو آروم کنم، اما بی‌فایده بود و دردم هر لحظه بیشتر می‌شد. به سختی برگشتم توی اتاق و کنار عطیه نشستم، اصلا دلم نمی‌خواست نگرانش کنم اما درد خیلی داشت اذیتم می‌کرد. صورتش رو نوازش کردم و صدا زدم: ع‍..عطیه‌جان؟ عطیه..خانوم؟ آروم چشماش رو باز کرد و بعد از چندبار پلک زدن خواب‌آلود نشست سرجاش.. - جانم؟ چی شده؟ بی‌حال نگاهش کردم. + نگران... نشی‌ها! یه ذره درد دارم. رنگش پرید و چشماش گرد شد. - یاخدا! پاشو بریم بیمارستان محمد.. بلند شد و زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کردم حاضر شد. به کمکش لباس‌هام رو پوشیدم و بعد از سپردن بچه‌ها به عزیز رفتیم طرف نزدیک‌ترین بیمارستان... دکتر بعد از معاینه سرم وصل کرد و گفت: دردتون بخاطر فشار و خستگی زیاده، مراقبت‌های بعد از پیوند رو خیلی باید جدی بگیرید! جواب آزمایش‌تون که بیاد، بهتر می‌تونم نظر بدم. فقط حتماً بعد از ترخیص از اینجا، به پزشک خودتون مراجعه کنید. تشکر کردیم و از اتاق بیرون رفت، عطیه که خیلی پریشون بود گفت: محمد زنگ بزنم به دکترت؟ + نه، دیروقته.. بذار فردا صبح! سری تکون داد، آشفتگیش کاملا مشخص بود. - من میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری، رنگ و رو نداری! زود میام. آروم پلک زدم و بعد از رفتنش چشمام رو بستم. چند دقیقه‌ای گذشته بود که با درد شدیدی که توی پهلوم پیچید ناخودآگاه ناله‌ای کردم و چشمام رو باز کردم. با دیدن فرد مقابلم، چشمام از تعجب و شاید ترس گرد شد! ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی پ.ن: پوزش بابت تأخیر🍃 پارت آخر رو سعی می‌کنم تا اواخر وقت فردا به دست‌تون برسونم و بعدم تا مدتی ما رو بخیر و شما رو به سلامت(:♥️ - شنوای ِ نظرات‌تون هستم🌱 𝑴𝒐𝒅𝒂𝒇𝒂_𝑬𝒔𝒉𝒈𝒉
هدایت شده از  گاندو
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭 وقتی مامور مراقبت در تور می افتد...! 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
اعمال قبل از خواب(:
الهے برسد از جانب خدا؛ - شب‌تون منور به نور ِ خدا🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام‌علےالحسين وعلےعلۍأبن‌الحسين وعلےأولادالحسين وعلےاصحاب‌الحسين✨ ♥️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم آغوشی گرم میخواهد، آغوشی از جنس ضریح تو،آقای اباعبدلله💔:)
- طوس را سرمه چشمان ملائک کردند - این چنین است خراسان شما مشهور است .. - !🧡
برای‌هدایت‌و‌یاوری‌ پرودگارت‌کافی‌است.! -³¹فرقان
خدا‌به‌هرکه‌صلاح‌بداند؛ فراوان‌روزی‌می‌دهد. _آل‌عمران³⁷
هرچقدر بیشترمیگذره؛ بیشترمیفهمم رفیقی ندارم جز امام‌حسین(؏‍)...